ویرگول
ورودثبت نام
مسعود
مسعود
خواندن ۶ دقیقه·۶ سال پیش

*چرخ BMX قرمزی که دزدیده شد؛ تجربه اولین محصول

بچه‌های ایران، متولدین دهه شصت، مخصوصا پسرها، و اونهایی که بازی کردن با ATARI, Sega، میکرو و غیره و یادشون هست حتما گیم‌نت هایی که تو سالهای بین ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۶ محل تجمع بچه های راهنمایی و دبیرستانی بود رو یادشون هست. من مشتری دائم این گیم‌نت ها بودم.

بازی مورد علاقه: Mortal Kombat!


دوران راهنمایی بود، سال دوم راهنمایی، یک چرخ قرمز که مسیر ۱۰ کیلومتری از خونه تا مدرسه را باهاش همیشه میرفتم، مدرسه ما یک نوبت بیشتر نداشت از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر در مدرسه بودیم و البته ساعت ۱۱:۳۰ تا ۲ بعد از ظهر بچه ها ناهار می خورند و بازی می‌کردند و خلاصه آزاد بودند.

وقتی از گیم نت تو سال ۱۳۷۵ حرف میزنیم یه همچین جایی هست
وقتی از گیم نت تو سال ۱۳۷۵ حرف میزنیم یه همچین جایی هست

ساعت ۱۱:۳۰ زنگ مدرسه که می‌خورد سوار چرخ میشدم و سریع می‌رفتم گیم نت، بعضی وقتها تنها و بعضی وقتها با دوستان. Mortal Kombat یک امکان جالب داشت و اون رمزهایی بود که این بازی داشت. این بازی پر از رمز بود و دستور العمل.

این رمزها مهمترین چیزی بود که همه بچه ها رو جذب بازی می‌کرد و همینطور من رو؛ اول باید بگم که این یه بازی مبارزه‌ای بود که دو نفر یک بازیکن رو انتخاب می‌کردند و شروع می‌کردند به مبارزه و هر مبارز یک سری رمزهایی داشت، قسمت‌های مختلف بازی هم رمزهای خودش داشت.

لیو کانگ ( که ما بهش میگفتیم بروسلی) در حال پرتاب آتش به مرد یخی در یک مبارزه خیلی نفس گیر و برابر
لیو کانگ ( که ما بهش میگفتیم بروسلی) در حال پرتاب آتش به مرد یخی در یک مبارزه خیلی نفس گیر و برابر

بیشتر از دو سال زمستان و تابستان و هر روز من مشغول بازی بودم؛ اوایل من فقط از بقیه یاد می‌گرفتم که رمزها رو یاد بگیرم و بعد کم کم به بقیه یاد میدادم. در طول این مدت من تقریبا تمام گیم‌نت ها و صاحبان گیم نت ها، بچه هایی که بازی می‌کردند و تقریبا هر کسی که این بازی رو در اصفهان می‌کرد میشناختم و باهاشون دوست بودم. دو مدل از رمز‌ها خیلی اهمیت داشت و خیلی سخت بود و باید خیلی سریع این رمزها زده می‌شد. اولین رمز و یکی از مهمترین رمزها رمزی بود که باعث میشد تعداد شخصیت‌های مبارز زیاد تر بشن.

 انتخاب بازیکن‌ها
انتخاب بازیکن‌ها

بعد از اون رمزهایی بود که بازیکن برنده برای خلاص کردن و زدن ضرب آخر استفاده می‌کرد که به اونها ما میگفتیم Fatality.

فوران آدرنالین

لحظه Fatality و زدن ضربه آخر بازیکن شکست خورده به حالتی که تعادل نداره و گیج هست می‌ایستاد تا شما هر بلایی میخواین سرش بیارین. اینجا بازیکن های تازه وارد یک ضربه معمولی مثل مشت و یا لگد میزدند و بازی تموم می‌شد. ولی تمام لذت بازی رو از دست می‌دادند.

هیجان و لذت بازی وقتی بود که یه حرکت خاص انجام می‌شد. برای زدن حرکت‌های خاص باید رمزها رو میدونستی و خیلی سریع میزدی و میتونستی دسته بازی رو هم خوب کنترل کنی. من بعد از مدتی استاد این حرکات شده بودم. تمام رمزهای Fatality، Animality و غیره رو حفظ بودم. کار به جایی رسیده بود که من دیگه پول بازی کردن نمیدادم همه دوست داشتند که من یادشون بدم این رمزها رو بزنن.

https://www.aparat.com/v/tsBCu

دفترچه رمزها

بعد از مدتی من رمزهام رو نوشتم برای خودم که دوره کنم و اگه از کسی هم چیز جدیدی یاد می‌گرفتم اونجا مینوشتم. دفترچه چیزی نبود جز ورقهای پاره شده یک دفتر بزرگتر که از وسط تا شده و دو تا منگنه وسطش زده شده. کم کم هر بازیکن یک صفحه اختصاصی برای خودش تو دفترچه من پیدا کرده بود. هر وقت میرفتم گیم نت دفترچه همراه من بود. هرکس هرچیز میپرسید یا بهش میگفتم چطوری باید رمز رو بزنه یا اگه یادم نبود از روی دفترچه می‌دیدم و می‌گفتم.

کار من سخت شده بود، از این کنسول به اون کنسول و دستگاه جابه جا می‌شدم، بعضی موقع ها رمزها رو میگفتم و بعضی ها که دستشون سریع نبود خودم براشون رمز رو میزدم.

راه حل مشکل

خیلی از بچه ها از من میخواستن که دفترچه رو به اونها بدم تا از روش بنویسن. یه روز گفتم من این دفترچه رو کپی می‌کنم و هر کپی رو هزارتومان به بچه ها می‌فروشم.

دو یا سه بار اون دفترچه ساختارش عوض شد، و دسته بندی رمزها عوض شد، آخرین دفترچه‌هایی که فروش رفت یک صفحه اختصاصی در مورد این بود که چطور انگشتها باید روی دکمه ها قرار بگیرند تا بتونین رمزها رو سریع بزنین.

بیشتر از ۲۰۰ کپی از اون دفترچه فروخته شد، با زیاد شدن قدرت اقتصادی مردم و اومدن کنسول‌ها داخل خونه ها خیلی از کاسبی‌های گیم نت‌ها هم کساد شد و تعطیل کردند. بعد از اون من دیگه گیم نت نرفتم و بیشتر پشت کامپیوتری که همون سال خریده بودم مشغول بودم.

این دفترچه اولین چیزی بود که ساختم، اون موقع من فقط چیزی که بچه های گیم‌نت دوست داشتند رو بهشون دادم و اونها هم حاضر بودند پول پرداخت کنند.

بچه ها برای دفترچه پول نمی‌داند برای هیجانی که در لحظه زدن رمزها داشتند و لذت بیشتری که از بازی با داشتن این دفترچه می‌بردند پول می‌دادند.

من هیچ وقت در طول سالهایی که بازی می‌کردم به فکر پول در آوردن از بازی کردنم نبودم، فقط علاقه داشتم و این علاقه اینقدر زیاد بود که فقط دوست داشتم یاد بگیرم و با هر کس که میتونست کمک کنه دوست می‌شدم و حرف می‌زدم و یاد می‌گرفتم و یاد می‌دادم.

درسهایی برای خودم

اگر از دید یک مدیر محصول به این داستان نگاه کنم و «دفترچه رمزهای مورتال کمبت» رو به عنوان یک محصول، درسهای خوبی میشه از اون گرفت.

  • کارکردن زیاد با محصول؛ بیش از ۶ ساعت بازی در روز و استفاده مداوم از دفترچه
  • شناخت بازار؛ رفتن به گیم‌نت های مختلف، دیدن بازی بچه‌ها، حرف زدن با اونها و کمک کردن به اونها
  • ساختن محصول؛ هیچ کدوم از دفترچه رمزهایی که من به بچه ها دادم حتی چاپی هم نبود یک کپی از دست نویس کپی اصلی بود، فقط نکته این بود که اصلی ترین نیاز رو که دونستن رمزها بود برطرف می‌کرد.
  • علاقه به مشکل؛ من بازی مورتال کمبت رو دوست داشتم، دفترچه رمزها رو هم دوست داشتم ولی من خود مشکل رو بیشتر از همه اینها دوست داشتم. یعنی دوست داشتم بدونم دیگه چه رمز‌هایی هست که من بلد نیستم، دیگه چه رمزها و نکته هایی میتونم به دفترچه اضافه کنم؟
  • داشتن تیم؛ تیم ساختار یافته ای مشخص هست که در کار نبود، ولی در همین حال افراد زیادی به من کمک کردند، یادم هست تلفن خونه رو پشت دفترچه زده بودم و مامان جواب می‌داد و اگر من بودم گوشی رو به من میداد ولی اگر من نبودم چیزهایی که از من شنیده بود رو به اون کسایی که زنگ می‌زدند می‌گفت. یا پول کپی اولین دفترچه ها رو بابا به من داد و حتی پولهای اولیه ای که برای بازی کردن نیاز بود. کسایی که گیم نت داشتند وقتی می‌دیدن با بودن من بچه ها بیشتر بازی می‌کنن و بیشتر پول در میارن به من کمک می‌کردن بشینم و رمزهای جدید رو تست کنم یا کشف کنم و پولی از من نمی‌گرفتن. بدون اونها امکان نداشت من بتونم چیزی درست کنم و بتونم بفروشم.

از اون موقع من عاشق ساختن محصول شدم و تا الان شاهد ساخته شدن محصول‌های موفق و شکست خورده زیادی بودم ولی تجربیات دو سال گیم نت و مرور خاطرات اون دوران برای من شیرین و آموزنده هست. چرخ قرمز و دوست داشتنی من یک بار که غرق در بازی بودم دزدیده شد، تا چند روز موضوع رو مخفی کردم و به بابا چیزی نگفتم. وقتی هم که بابا فهمید چیزی نگفت ولی دیگه هیچ چیزی برای من نخرید، نیازی هم نبود، چیزهایی من به دست آورده بودم که بیشتر از چرخ قرمز BMX دوست داشتنی بود.

این مطلب به مناسبت رویداد World Product Day نوشته شده و امیدوارم در آینده در رویدادهای مرتبط با محصول هم دیگه رو ببینیم و داستان‌های هم دیگه رو بشنویم و لذت ببریم.

چرخ = دوچرخه


مدیریت محصولتجربهworld product dayاستارتاپکسب و کار
Let's rock it!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید