Maryam Atabati
Maryam Atabati
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

آیا طعم گیلاس ارزشش را دارد؟

آیا طعم گیلاس ارزشش را دارد؟

- نقد فیلم طعم گیلاس؛ ساخته عباس کیارستمی.

هشدار: نقد زیر حاوی اسپویل است.

.

به کامو برمیگردیم. و به ابتدایی ترین پرسش. "آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟"


عباس کیارستمی یکی از برترین هنرمندان ایرانی را می‌توان یکی از شجاع‌ترین آنان نامید.

اگر گفتمان‌های او را دیده باشید، در پس نگاه نافذ و ساکتش، در بین کلمات مختصر و مفیدش تاکیدش بر محیط را متوجه می‌شوید. تاکیدش بر نشان دادن دنیای اطراف در آثار و مخلوقاتش.

کیارستمی ای که از ایران برای ایران می‌ساخت و ایران نمی‌دید و نمی‌فهمید.

طعم گیلاس، آخرین اثر کیارستمی که در ایران نمایش داده شد به علت برنده شدن نخل طلا از استقبال شدیدی برخورد دار شد. اما با سرچی ساده میتوانید فیلمی را مشاهده کنید از مردمانی که از سالن سینما خارج می‌شوند و هیچ نفهمیده اند و نمی‌دادند این همه تحسین برای چه بوده.

چه غریبانه است که خودت، خودت را نفهمی.


داستان فیلم در مورد آقای بدیعی‌ست.

ما در ماشین ایشان از حدقه چشمان کیارستمی نشسته ایم و نگاهش میکنیم که بین مردم و عوام میچرخد و پی چیزیست. چه؟ نمی‌دانیم. چرا؟ نمی‌دانیم. که چه؟ نخواهیم فهمید.


کیارستمی نیمه ابتدای فیلم را بدون هیچ عجله ای ما را همراه آقای بدیعی می‌کند که ماشینش را کنار انسان‌های مختلف مستاصل متوقف می‌کند و از آنان می‌خواهد در ازای کاری، پول خوبی بگیرند. کار چیست؟ کار آنقدر در ذهن آقای بدیعی با اهمیت هست که از کارگرانی که دور میدان جهت یافتن شغل جمع شده اند همراهش را انتخاب نکند. کاری به غایت سخت.

"ریختن چند تپه خاک بر روی جسد مرد در ساعت شیش صبحِ روز آتی"

آقای بدیعی در ابتدا از یک مرد که به مشکل مالی برای کارش خورده، پلاستیک جمع کن، یک سرباز و سپس از یک طلبه که انتخابشان کرده این درخواست را می‌کند و پاسخ منفی می‌شوند. سرباز فرار کرده و طلبه این کار را خلاف قوانین شرعی می‌داند و آقای بدیعی رو برای شام دعوت می‌کند. تخم مرغی که مرد به آنان حساسیت دارد.

اگر شما نیز قصد خودکشی داشتید و این تنها چیز زندگی‌تان بود که میتوانستید کنترلش کنید، احتمالا نمیخواستید با خوردن تخم مرغ تمام شوید!

سفر تا جایی ادامه پیدا می‌کند که آقای باقری مردی پا به سن گذاشته به پست آقای بدیعی می‌خورد که کارگر موزه تاریخ طبیعی است و بچه ای مریض دارد. او تجربه مشابه داشته و میخواسته زمانی خودش را بکشد. در ماشین داستانش را تعریف می‌کند که چگونه در پایان طعم یک توت مانع خودکشی او شده است. او می‌گوید که زندگی اش به ناگه خوب نشده اما نامردی است تا زمانی که مردگانی می‌خواهند به زمین برگردند تو خودت، خودت را بکشی. رنگ غروب خورشید، صدای پرندگان، آیا طعم گیلاس آنقدر خوب نیست که... خودت را نکشی؟

و نه.

نه برای آقای بدیعی.

شرط گذاشته شد. آقای بدیعی که در ابتدا از سرباز خواسته بود صدایش بزند، از آقای باقری می‌خواهد سنگی نیز به او بزند که مطمن شود خوابش نبرده. آقای باقری شرفش را قسم می‌خورد که چنین می‌کند.

این مرد می‌رود برای آخرین بار غروب را نظاره می‌کند. به خانه می‌رود. قرص هایش را برمی‌دارد. برمی‌گردید به محل قرار. در چاله زیر درخت میخوابد.

در صحنه آخر رنگ رد و برق با صورت این انسان آمیخته. انسانی بی نام. انسانی بی نشان. انسانی بدون دلیلی گفته شده برای خودکشی که قضاوت نشود. انسانی که همه و هیچ کدام از ماست. ما همه اوییم و نیستیم. ما همه با اون در قبر خوابیده و از بیرون نگاهش میکنیم.

چشمانش را که باز است. که باز است. چشمانی که باز است. نور می‌آید و می‌رود و چشمانی که باز نیست.

مرثیه ای بر طعم گیلاس. بر طعم توت. بر غروب خورشید. بر ذات زندگی.


در صحنه بعدی کات مستقیم به چهره خود کیارستمی می‌خورد که پشت دوربین ایستاده و پشت صحنه کار را نمایش می‌دهد. برداشت من این است که با توجه به اطلاعات و گفته ها که این شخصی ترین فیلم کیارستمی‌ست می‌خواهد نشان دهد که چگونه تمام مدت منظورش از آقای بدیعی خودش بوده است. که تنهاست و در صورت رخ دادن مرگ به استقبال آن می‌رود. همان طور که با اولین بار که خبر ابتلایش به سرطان را فهمید قصد خودکشی داشت.

پروسه فیلم تماما در مکانی حومه شهر، با پالت رنگی سرخ و نارنجی و قهوه ای و محیطی با نماد های اگزیستانسیالیسم و مینیمالیسم پوشیده شده است و در تمامی فیلم چشم ما مگر از دور زنی را ببیند و کیارستمی هر چه المان و عنصر داشته به کار گرفته تا بریدن از زندگی را با نورهایی کورکننده به بیننده نشان دهد.


طعم گیلاس فیلمی نیست که شما به تماشایش بنشینید و بخندید یا تفریح کنید.

طعم گیلاس فیلمی‌ست که نگاهش میکنید، نگاهتان می‌کند. سوال میپرسید، سوال می‌پرسد. میگریَد و میگرید.


آیا طعم گیلاس ارزش دیدن را دارد؟ بله.

آیا طعم گیلاس ارزش زیستن را دارد؟

نمی‌دانم.

طعم گیلاسنقد فیلمعباس کیارستمیسینمای ایراننخل کن
تراوشات ذهن مشوش دانشجو کامپیوتر بیست و دو ساله ای که عاشق گردو تازه است و روزی به جهان موازی عی بدون شیر جوشیده مهاجرت میکنه :))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید