فیلم خوب به اندازه چای یک عصر بارونی پاییزی زیر پتو و همراه با خوندن اشعار شاملو میچسبه به روح انسان. جهان با من برقص فیلم خوبی بود. چون دیدم در اینترنت کمتر به محتوای فیلم پرداخته شده فکر کردم این نوشته را در ویرگول منتشر کنم.
این فیلم اولین اثر سروش صحت عزیز بر پرده سینماست. من جهان با من برقص رو درباره الی ساخته صحت میدونم. درباره الی ای که بیشتر به مرگ میپرداخت تا زندگی.
داستان فیلم درباره شخصیت جهان هست که تولد 50 و چند سالگیش نزدیکه. جهان شدیدا بیماره و تا دو سه ماه آتی مرگ در اغوشش میگیره. جهان از همسرش جدا شده و با دخترش در شمال زندگی میکنه. برادر جهان، خواهر و دوستانش رو با همه دلخوریها و مشکلات به بهونه آخرین تولد قبل از مرگ دورهم جمع میکنه. و فیلم درگیر برخورد کاراکترها با هم و مرگ جهان میشه.
اما چرا این فیلم برای من مدام یادآور درباره الی بود؟
قصد دارم از نقدی بر درباره الی از کاوه علیزاده نقل قول کنم:
" الی مرده است. الی دیگر نفس نمی کشد. همه دارند میروند به خانه هاشان. و هیچ کس برا انسانی که مرد، نگریست. انسانِ به ما هو انسانش. هیچ کس برای انسان بودن الی اشک نریخت. "درباره الی" مرثیه ای است درباره انسانیت انسان. انسانیت انسان به عنوان انسان. انسانِ بدون نام. انسانِ بدون همه آن چیزهایی که جامعه به آن می دهد. بدون همه آن چیزهایی که خودمان به خودمان می دهیم و بعد از مدتی که بزرگ می شویم بدون آنها دیگر شناخته نمی شویم. اسامی و صفاتی که از جامعه می گیریم و دیگر بدون آنها بی معنی می شویم. حتی اگر بمیریم دیگر کسی برای انسانیت مان دلش تنگ نمی شود. "
و با همین روند و همین فرمول ما جهان [ که اشاره دارد به جهان هستی ] را داریم که انسان به ماهو انسان است و انسانهایی که به بهانه مرگش دورش جمع میشوند و درگیر درست کردن مشکلات زندگی خودشان هستند.
جهان غمگین تر از الی است. چون اگر کسی به زندگی الی بها نداد، کسی به مرگ جهان بها نمیدهد. هیچ کس ناراحت نیست که جهان دارد میمیرد. یا اینگونه بگویم، هیچ کس با جهان نمیمیرد.
جهان تنهاست که بمیرد و این بی اهمیت بودنش را نظاره کند. نظاره کند که زندگی جریان خواهد داشت و فقط او داخلش نیست. حتی نمیتواند خودش را بکشد.
دخترش برای پسر روستایی بیشتر اشک میریزد تا او. جهان با مرگ میرقصد و هیچ وقت جهان به سازش نرقصیده. انسان های ناقصی که با مشکلات بی اهمیتشان مقابل مرگ جهان درگیر هستند و زندگی را به کام خودشان و همه تلخ میکنند.
جهان چه چیزی میخواست؟
جهانی که از همه دعواها کناره میگیرد و گوشه صحنه میایستد، جهان نظاره گری که شنا میکند و بعد طناب دار به گردن خود میاندازد، جهانی که میگوید اگر همه چیز درست شود تا صبح میرقصد اما رقص بلد نیست.
جهان جز یک شانه که بنشیند کنارش سرش را رویش بگذارد، سیگاری بکشد، گریه کند و حرف بزند چیزی نمیخواست. جهانی که از انسانها میخواست برایش حرف بزنند که شاید درونشان چیزی داشته باشند اما همه آنها پوچ بودند. هیچ کس نمینشست با جهان تامل کند و سرسوزن برایش ارزشی قائل شود.
نگاه سروش صحت به مرگ جهان همان اندازه است که تاکید اصغر فرهادی بر زندگی الی. هیچ کس جز سود و حد خودش برای آنان وقت نمیگذارد.
جهان با من برقص پوچ گرایی ای را نشان میداد که با همه چنگ و دندانی که به زندگی نشان میدهیم در پایان تنهاییم. اگر عشق نباشد. فیلم به میزان زیادی خالی از عشق بود. هیچ کس به جهان [ بخوانید به دنیا ] عشق نداشت.
در پایان فیلم قبل از مرگ جهان، پیرمردی میمیرد که هیچ کس به او توجه نداشت. او می آمد و می رفت و به گفته خودش "هیچ نمیدید" و مرد و هیچ کس به او عشق نورزید.
در پایان جهان از شبیه دیدن خود و گاوش به جایی رسیده که میگوید انسانها میآیند و میروند و زندگی خودشان را میکنند و اگر خواستند تو را هم شریک این زندگی میکنند و تو تنهایی. اما ما همه میدانیم شاید عشق بتواند کلید حل این پوچ گرایی باشد.
" میخوام وقتی پیر شدم تنها نباشم " که فکر میکنم درست ترش این باشه که " در حالی که دارم ذره ذره پیر میشم تنها نباشم "
فیلم تلنگریست بر انسانهای فانی کوچک عجیب تنهای گمشده ای که محکوم به رقص با زندگی و جهان و مرگند.
نکات دیگر قابل توجه فیلم نماهای زیبا و موسیقی خوب است و نوازندگانی که در میان درختان قرار میگیرند تا این دو پوئن مثبت را تلفیق کنند.
ساخته سروش صحت بی ایراد نیست مثل شخصیت پردازیهای تیپ شده و ضعیف جز شخصیت جهان، کلیشه زدگی، جنس دوم نشان دادن مشهود زنان، چندین بخش داستانی ناپخته و... اما فیلم خوبیست که با دیدنش چشمانمان نورش بیشتر میشود.
+ جالبه که دقت کنید میفهمید که برادر جهان، بهمن با بازی کاظم سیاحی مشکل روحی داره که توهم میزنه و این رو میشه از اشاره دوستشون به اینکه مشکل داره ولی نمیگه، توهم دیدن پژمان جمشیدی در تویله و توهم ندیدن توپ پژمان جمشیدی باز هم در تویله گفت. چون لحظه ای که رضا "مثلا توپ" رو دست بهمن میده، وقتی بهمن هیچی رو به سمت خواهرش میندازه صدای برخورد یک توپ با زمین رو میشنوید. و چون داستان ابتدا و انتهاش از زبان بهمن روایت میشه میتونیم فرض کنیم کل داستان توهم بوده :)