* MΛŦĪИ *
* MΛŦĪИ *
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بدون عنوان

بچه که بودیم، توو کوچمون، یه پسری بود که با لباس تیم محبوبش می‌اومد فوتبال و بقیه با حسرت نگاهش می‌کردن و هر سال هم کیت جدید تیمش رو می‌پوشید. بازیش بد نبود اما همیشه یه فاصله‌ای بینمون بود. هر کی بهم گل می‌زد یه طرف ولی اون که گل می‌زد یه طور دیگه ناراحت می‌شدم و توپایی هم که ازش می‌گرفتم یه جور دیگه احساس غرور می‌کردم. نه تنها من، بچه‌ها هم اگه مقابلش قرار می‌گرفتن سعی می‌کردن ازش دریبل نخورن و بعد از هر بار جا گذاشتنش خوش‌حال‌تر بودن.
دوستمون بود، هم‌بازیمون بود اما داخل زمین داستان فرق می‌کرد. انگار دلمون نمی‌خواست اون فاصله رو باور کنیم. دوست داشتیم توو زمین اون فاصله‌هه جبران بشه. یه جور تلافی برای چیزهایی که دست هیچ‌کدوممون نبود اما حس خوبی داشت که بالاخره یه جا تا حدودی فرصت برای یه رقابت پایاپای بهمون داده می‌شد.

راستش این روزا که فکر می‌کنم، می‌بینم چقدر زندگیمون از این فاصله‌ها پر شده؛ میوه فروشی میوه‌هاش رو ۳ بخش کرده و هر کدوم رو از پایین به بالا قیمت‌گذاری کرده و پشت هر قسمت هم آدم‌های متفاوتی ایستادن. شهرها قسمت بندی شدن و گاهی جرئت نمی‌کنی حتی به سمت فروشگاه‌های بالای شهر بری. مدارس تقسیم شدن و دیگه حتی هیچ معلمی روش نمی‌شه این موضوع انشاء رو از دانش‌آموزها درخواست کنه:" علم بهتر است یا ثروت؟" دیگه بچه‌ها کمتر در جواب این سوال تردید دارن. صحبتِ رفتن به دانشگاه که می‌شه، موقع انتخاب رشته حواست هست که جایی به جز دانشگاه‌های روزانه دستت نخوره که حتما خوابگاه دولتی داشته باشه و یکی دیگه می‌گه:" نشد می‌رم آزاد." خوابگاه که نه، جایزه‌ی قبول شدنش خونه‌ای در بست در اختیار خودشه. پسر که باشی سربازی‌ت کیلومتر‌ها دور از خونه‌ست و دوست دیگه‌ای که همراه تو فرم اعزامش رو پر کرده، صبحانه و ناهار و شامش رو با خانواده می‌خوره.

نمی‌خوام کام کسی رو تلخ کنم اما وقتی یلدا یا هر مناسبت دیگه‌ای که می‌آد، شور و شوقی رو برای یه خانواده میاره و برای پدر دیگه‌ای می‌شه حس شرمندگی. این که خدای نکرده، کودکی در همون عالم بچگی و ناخواسته هندوانه‌ی شب یلدا از پدری نخواد.

آره، بازار‌ها مثل همیشه شلوغه اما حال آدم‌ها، زمین تا آسمون فرق می‌کنه. چرا و چگونه‌اش داستان مفصلیه و فقط می‌گم این فاصله‌هایی که هر لحظه دارن زیاد‌تر می‌شن خیلی نگران کننده‌ست.
کاش یه جایی مثل همون دوران بچگی فرصتی برای یه رقابت پایاپای بود. فرصتی برای دوییدن دنبال یه توپ به جبران همه‌ی دردها و نابرابری‌ها.

حواسمون به فاصله‌ها باشه؛ لحظه‌هاتون شاد :)


بدونتگ
من هنوز زندم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید