از امشب که رقابتهای فوتبال در اروپا شروع بشه، بچههای اروپایی نگران میشن که تیم محبوبشون این فصل به موفقیتی میرسه یا نه. جوون اروپایی برنامهریزیهاشو میکنه که برای بازی این هفته خونهی کدوم دوستش جمع بشن و شاید حتی از خیلی قبلتر هماهنگ کردن که این بازی رو در ورزشگاه باشن. ترسشون میشه گل خوردن در لحظات پایانی بازی و از اینکه به رقیب سنتیشون ببازن وحشت میکنن.
فاصلمون خیلی زیاد نیست، فوتبال اونجا اگه ساعت ۸ شروع میشه اینجا میشه حول و حوش ساعت ۱۱ اینا ولی من موقع فوتبال دیدن نگران اینم که وقتی تلفن خونه زنگ میخوره، اشکهای مادرم سرازیر نشه که ایندفعه خبر فوت کدوم یکی از بستگانش رو بهش دادن. با هر سرفه و عطسهای دلمون میلرزه که نکنه نفر بعدی ما باشیم. یه خرده اونور تر، وحشت به معنای واقعی کلمه معنی میشه وقتی دختری در افغانستان باشی.
برای کودک اروپایی شاید غم، از این هفته تا هفتهی بعد بازی تیم محبوبش باشه و نگران تحمل کردن تیکههای دوستاش باشه تا زمانی که برنده باشن. اما اینجا غم، میشه اون لحظهای که پزشک دستور بستری میده ولی بیمارستانی جا نداره که تو حتی برای زنده موندن تلاش کنی، انگار که محکوم به مرگ باشی. نگرانی خبرهاییه که مخابره میشه و وحشیهایی که هر لحظه به تسلط بر کشورت نزدیک میشن و مدعیای چندش آوری که اونا رو به رسمیت میشناسن.
جوون اروپایی به دنبال حق برابری میره، به برنامه ریزیها برای آیندش فکر میکنه و دلش میخواد بیشترین لذت رو از زندگیش ببره البته مام اینجا نمیدونیم چند لحظهی بعد زنده هستیم یا نه، بدون برق، بدون آب، اسیر بیماری، یا جنگ، یا گرفتار زالوهایی که از مکیدن خونمون سیر نمیشن.
فاصلمون زیاد نیست اما انگار دنیاهامون خیلی متفاوته، هنوز حرف گزارشگر افغان، حین بازی ایتالیا و بلژیک توو گوشمون هست:"استرس مردم جهان متفاوت است. برای شما تمام استرس، محدود به برد و باخت تیمتان است و ... [سکوت]"
پ.ن: منم کرونا گرفتم...فکر نمیکردم انقد بهم نزدیک باشه...فکر نمیکردم برای بار دوم یا سوم یا چهارم کرونا بگیرم ولی گرفتم...:)
مراقب خودتون باشید....