* MΛŦĪИ *
* MΛŦĪИ *
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بی عنوان 2

?♢ به نیمکتش نگاه می‌کنم، پنج ردیف از من جلوتر نشسته… چقدر موهای طلایی‌شو دوست دارم، برمی‌گرده و نمره‌ی صدشو نشونم میده و میخنده، چقد دوست دارم مال من باشه… می‌خواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی…روم نشد! جشن فارغ التحصیلیه، میاد طرفم و مدرکشو جلو چشام تکون تکون میده و بهم میگه: تو بهترین دوست منی. سرش رو میاره بالا و گونه‌ام رو می‌بوسه… میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی… روم نشد! پدرشو از دست داده، دیگه تنهای تنهاست، تو کلیسا بغلم می‌کنه، میگه: حالا دیگه فقط تو رو دارم. گونه‌ام رو می‌بوسه، اشک‌هاش صورتمو خیس می‌کنه، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی… روم نشد… رو صندلی کلیسا خشک شدم، دارم یخ می‌زنم، من دوستش داشتم و اون حالا داره ازدواج می‌کنه، دلم میخواست همونجا داد بزنم که دوستش دارم ولی… روم نشد… امشب هوا بارونیه، بازم تو کلیسام… ولی اینبار همه ساکتن، به تابوتش خیره شدم، هیچی نمیگفتم، دفتر خاطراتش هنوز تو دستمه، دفتر خاطراتی که از توی اتاقش پیدا کرده بودم، توش نوشته بود: بارها خواستم بهش بگم دوستش دارم ولی… روم نمیشه، کاش اون یه روز بهم بگه دوستم داره… ?☆










?♕ خیلی زود دیر شد ♟♙..:)!




وبدونتگ
من هنوز زندم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید