قطعن عجیب ترین سنی هست که ما تجربه میکنیم. و من میدیدم که چطور همه ی رویا های بلند پروازانه ام داره یکی یکی از بین میره. خیلی عجیب بود منی که آدم معمولی بودن رو اصلا توی ذهنم هم نمیخواستم الان مجبور بودم که قبولش کنم و واقعا نمیدونم دلیلش چی بود تفکراتم عجیب شده بود.
گاهی به اطراف نگاه میکردم آدم های دورم رو میدیدم با خودم فکر میکردم نهایت چیزی که این ها از زندگی میخوان چیه؟ خودم رو متقاعد میکردم که حداقل تو میدونی وقتی بزرگ شدی قراره فرد تاثیرگذاری باشی شاید این تنها فرق ما بود یعنی من و آدم های دیگه ولی اگه اون ها هم توی موقیعت من بودن و الان فهمیدن که در اشتباه بودن چی؟
شاید اصلن به تنهایی تاثیر گذار بودن یک اتوپیاست یک آرمان توی آرمان شهر چیزی که همه میخوان ولی هیچ وقت اتفاق نمی افته توی طول تاریخ، اسامی وجود داره از افرادی که به هر شکل تاثیرگذار بودن چه خوب و چه بد ولی بی شک الان ما میدونیم که اون ها تنها نبودن ولی اسمی از بقیه نیست فقط خودشون هستن.
بنابراین ما اگر فقط کاری کنیم تاثیرگذاریم شاید اسممون توی تاریخ گم بشه ولی تاثیرگذاریم.
اما ما میتونم تاثیر خوب بزاریم یا تاثیر بد میتونیم سعی کنیم که جهان رو به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنیم یا اینکه به اون رو تخریب کنیم حق انتخاب با ماست. ولی با اینهمه بنظرتون کار بزرگی از ما برمیاد؟
قطعن نه ما وقتی موفق میشیم که بتونیم بقیه رو وادار کنیم کاری رو که میخوایم انجام دهند مثلا یک گروه قاچاق مواد مخدر رو فرض کنید هیچ فردی به تنهایی نمیتونه معامله ی معناداری انجام بده تا وقتی که افرادی رو استخدام نکنه.
کار پر از خطره پس چی میشه که کسی راضی میشه به انجام این کار؟
شاید پول، شاید قدرت، نمیدونم اما از نظر من اینجا پول منطقی تر میاد میتونه هم ترکیب هردو باشه گاهن میتونه این محرک دینی، اعتقادی باشه
فرض کنیم یک نفر رو استخدام کردیم برای جابجایی مواد مخدر چیزی که این فرد رو وادار به این کار کرده پول هست، بنظرتون اگه پول زیادی بهش بدیم جوری که بتونه با اون پول مدت زیادی رو بدون کار کردن دووم بیاره هنوز هم این کارگر یا راننده مناسب این کار هست؟
بنابراین کارمند هارو باید تشنه گذاشت فرقی نمیکنه چه محرکی داری اگه اعتقادیه باید اعتقادشو هدف بری جوری که انگار ارزش هاش در خطره و باید تلاش کنه که عقاید باقی بمونه اگر قدرت ما باعث شده که برای ما کار کنه باید اعضای خانوادش، یا زندگیش و جونش مورد هدف باشه و هر چند مدت باید بهش ثابت بشه که توانایی گرفتن جونش رو داریم اگر غیر از این باشه مثل فردی میشه که حقوق زیادی دریافت کرده.
من الان در هیجده سالگی ام و به این فکر میکنم که آیا باید کار عجیبی انجام داد یا نه؟ وقتی از کار حرف میزنم منظورم خلق چیز جدیده یا حل مشکلی که آدم هارو آزار میده یا حداقل انجام دادن چیزی که ارزشی ایجاد میکنه مثلا ساخت یک ساختمان یک ارزش رو ایجاد میکنه شاید برای دویست سال حالا کاری رو تصور کنید که یک نفره یا حداقل چندنفره بتوان انجام داد که ارزشی ایجاد کنه برای مدتی طولانی یا همیشگی مثلا ارتباط گرفتن با فرازمینی ها یا دیدار باهاشون احتمالن میتونه چیزی باشه که ازش حرف میزنم
همونطور که گفتم گاهی به یک زندگی عادی راضی میشم شاید دلیلش اینه که پایه ای ترین چیز ها هم ازم سلب شده و الان باید درگیر مسکن باشم یا حتی وسیله نقلیه تصور کنید چقدر آدم توی کشور عزیزمون هستن که درگیریه اصلی شون خراکشون هست این ها همونقدر که بهت انگیزه میده که مشکلات مردم رو حل کنی همونقدر هم دست و پات رو میگیره.
برعکس کسی که در رفاه کامله چون تصور درستی از جهان پیرامونش نداره هیچ وقت چنین انگیزه ای درونش به وجود نمیاد.
ما میتونیم دنیا خودمون رو بسازیم یا اینکه دنیا رو بسازیم حواسمون باشه داریم چکار میکنیم و اینکه من تسلیم نشدم و ادامه میدم و اگه حتا این متن هم تاثیرگذار باشه من راضی ام.