دلم گرفته. همصحبت میخواهم. البته همصحبت زیاد دارم. شکرخدا اخیراً دامنهٔ دوستانم هم عرضی و هم طولی زیاد شده. یادمه یک یا دو سال پیش دعا میکردم و از خدا دوست خوب میخواستم، دوستانی که مرا در مسیر بندگیاش یاری کنند. معتقدم امروز دعایم مستجاب شده. دوستان خوبی دارم. مؤمن. فکور. باصفا. اما صحبتهایی که دوست دارم بکنم دونتر از آن است که بخواهم وقت رفیقهایم را با آن هدر بدهم. همین نبود همصحبت باعث شده دست بیهنر و بیادبم را به قلم محرم بدانم. قلم که نه، صفحهکلید. ابهت قلم را ندارد؛ ولی خدایی خوشدستتر است. دست آدم هم درد نمیگیرد. شما را نمیدانم، ولی من هر دفعه که با خودکار مینویسم، انگشتانم همراهیام نمیکنند و نمیگذارند چند کلامی بیشتر با سفیدی کاغذ دردودل کنم. از این جهت صفحهکلید را دوست دارم. هایوهویاش بیشتر است ولی بهوقتش با آدم راه میآید.
اگر همصحبت داشتم. همصحبتی که حوصلۀ چرندوپرند من را داشته باشد، به او میگفتم به هر کسی در جهان شاید بیشتر از خودم اعتماد داشته باشم. بحث، بحث اعتماد به نفس نیست، اصلاً. بحث این است که آنقدر که خودم به خودم خیانت کردم، هیچکس نکرده. شاید چون بیشتر از هرکس دیگر به خودم قول دادم. شاید چون بیشتر از هرکس با خودم تعامل داشتم. شاید این بیاعتمادی بهجا نباشد. اما نه. بهجا است. در اینکه روزی یا دوروزی یکبار حال خودم را میگیرم شکی نیست. شکی نیست که چندین هزار بار نقض عهد کردم. عهدهایی که نه بین آمریکا و ایران، بلکه بین من و من، بسته شده. هزار بار زیاد است. شاید بگویید هزار بار بین صدهزار بار زیاد نیست. من هم تصدیق میکنم. اما از کی تا حالا مغز ما منطقی عمل کرده که در شناخت اعتماد منطقی عمل کند؟
اینکه دارم سر کلاس ادبیات این متن را مینویسم هم جالب است. واقعاً. دارند فردوسی تحلیل میکنند و من اینجا به نوشتن مشغولم. البته من که برای نوشتن نمینویسم. نوشتن بیخ ریش نویسندگان. من دارم صحبت میکنم. آخر کلاس نشستم. با یکی دیگی از بچههای بیهواس کلاس گپ میزنم. معلم هم هر از چند گاهی چپچپ نگاهمان میکند. اما ما وقیحتر از این حرفها هستیم. صحبت کردن ته کلاس را جزو حقوق اولیۀ خود میدانیم. اگر استاد اذیت میشود خب از کلاس اخراجمان کند؛ چپچپ نگاه کردن دیگر چه صیغهای است؟ بچهها هم به صداهای آخر کلاس عادت کردند. گواه حرفم این باشد که هرگز بر نمیگردند چپچپ نگاهمان کنند.
کلاس ادبیاتم تمام شد. دیگر بهانهای برای نوشتن ندارم. اگر بهانهای بود و حوصله داشتم، شاید باز هم بنویسم.