هر شخصی به موسسه مراجعه میکند و نیاز به کار داشته باشد، یک بانک اطلاعاتی داریم که به آن برای کار مراجعه میشود. لازم به ذکر است که متقاضیان شغل، فقط برای کار به موسسه مراجعه میکنند و دنبال مواردی مثل بستههای غذایی، سبد ارزاق، کمک هزینه خرید دارو، دریافت وجه نقد و... نیستند. نگاه ما این است که هر کسی که نیازمند کار باشد، ما در اینجا آن را اجابت میکنیم.
داستان توانمندسازی از اینجا آغاز شد که ما یک دوره تعمیرات تلفن همراه شروع کردیم و برای آن، دنبال متقاضی میگشتیم. در ابتدای امر، با متقاضیان شغل مختلفی در این زمینه صحبت کردیم. دیدیم که استقبال لازم به عمل نمیآید و عملا داوطلبی وجود ندارد. یا اگر وجود دارد در نیمه راه منصرف میشود. منتها این صبر و پایداری ما در مسیر اشتغال بود که باعث شد بتوانیم نتیجه بگیریم و مسیر خود را پیدا کنیم. خیلی مفتخریم که مسیرمان را هرچند مقداری دیر، ولی پیدا کردیم.
مخاطب ما در ابتدا فقط ایتام بود. ما معتقدیم هر کسی بخواهد کار خیری انجام دهد یا در سطوح بالاتر بخواهد خیریهای تاسیس کند، در گام اول حتما باید بداند که مخاطبش کیست. یعنی طرز صحبت با ایتام، افراد خیابانی، مستضعف خاص و... متفاوت است و هرکدام، تکنیک خودش را میخواهد. اگر میخواهیم در امور خیر و خدمترسانی به نتیجه مطلوبی برسیم، بهطور واضح و شفاف باید بدانیم که قرار است با چه گروه آسیبدیدهای در اجتماع، کار کنیم. اهمیت تفکیک مخاطبان به این علت است که دانش لازم برای هر طیف از مخاطبان، کاملا متفاوت است. در سطوح تخصصی اگر به قضیه نگاه کنیم، هر گروه، مطالعات و مقالات لازم به خود را میطلبد.
تخصصی که برای ورود به هر حوزه نیاز است با حوزههای دیگر متفاوت است و از همه مهمتر این است که هرکدام از این گروهها برای تامین منابع خیریه و خدمترسانی، مستلزم نیکوکار تخصصی خودش میباشد. یک نوع نیکوکار هست که هیچ هزینهای برای کار فرهنگی تقبل نمیکند. یک نوع نیکوکار هست که فقط بسته غذایی کمک میکند. یک نوع نیکوکاران هم هستند که نقش موتور محرک را دارند و کار داوطلبانه از نوع مشاوره انجام میدهند. درنتیجه، نیکوکارانی که برای خدماترسانی به ایتام نیاز داریم با نیکوکاران حوزه ازدواج کاملا متفاوت هستند و این امر برای کلیه حوزهها صدق میکند. انتقادی که به بعضی مراکز خیریه وارد است، این است که همه این گروهها را میخواهند تحت پوشش قرار دهند و تجربه نشان داده که عملا موفقیتی حاصل نخواهد شد.
گام دوم این است که خدمات خیریه نباید در همه زمینهها پخش شود. چون اگر خدمات را پخش کنیم و مثلا 10 مدل خدمت (نظیر جهیزیه، سیسمونی، ازدواج، مشاوره، آموزش و...) ارائه بدهیم، همه اینها میشود یک بند انگشت و یک سطح وسیعی با عمق یک بند انگشت تشکیل میشود و مددجو نیز با این رویه از خدمترسانی نمیتواند هیچ کاری از پیش ببرد و پیشرفتی نخواهد کرد. خلاصه صحبت، این است که کار باید تخصصی باشد. از نمونههای موفق کار تخصصی در امور خیر میتوان به خیریه محک اشاره کرد که دایره خدمترسانی خود را فقط به افراد سرطانی محدود کرده و خدمات تخصصی در این زمینه ارائه میدهد. ما نیز به دنبال تخصصیکردن خدمات خود در زمینه اشتغال هستیم. اگر خیریهای دایره خدمات خود را به عنوان مثال به دادن سیسمونی یا بسته غذایی یا ایتام و... محدود کند و از پراکندهشدن انواع خدماتش پرهیز کند، به مراتب نتیجه بهتری میگیرد تا اینکه در حوزههایی وارد شود که مخلوطی از اینها است. لذا بهخاطر اینکه ما گیج نشویم و در معنا و محتوا به مشکل برنخوریم، باید از همان ابتدای فعالیت کاملا هوشیار عمل کنیم (یک نوع مخاطب، یک نوع فعالیت).
ما باید روشهای سنتی را به روشهای مدرن سمت و سوق بدهیم. در روشهای سنتی، خیریهها عادت کردهاند که یک لقمه نانی در دهان افراد میگذارند و در جهاز هاضمهاش میآید. متاسفانه این رویه باعث خیانت به مددجو خواهد شد. بهخاطر اینکه مرض مزمن اینها را ترغیب میکنند و ریشه همه اینها باعث لختی مددجو خواهد شد. خیریه تصور میکند با این رویه دارد کار خیری انجام میدهد که متعاقبا پاداش اخروی بسیاری کسب میکند. در صورتی که واقعا اینگونه نیست. خیریه دارد تنپروری میکند. افراد را از مسیر رشد خارج میکند و ذهن، فکر و درونشان را مختل میکند. به عبارتی ما با پیروی از این شیوه داریم ریشههای سرطان را در وجودش میپرورانیم. باید کاری بکنیم که فعالیت جای تنپروری را بگیرد. بهاستثنای آنها که زمینگیر شده باشند و نتوانند روی پای خود بایستند.
در حال حاضر ما مشکلات زیادی در حوزه مددکاری داریم. ایجاد اشتغال فوقالعاده سخت است. شخص، حاضر است با مبلغ اندکی که از خیریهها یا مسجد یا حسینیه یا کمیته امداد و یا جمعآوری کمکهای مردمی دریافت میکند، زندگی را سر کند ولی تن به کاری که ما به او معرفی کنیم و چند برابر آن عایدش میشود، ندهد. مشکل اینجاست. خلاصه صحبت ما این است که مددجوها را لَخت نکنیم. از آنطرف هم دولتمندان وعدههای یارانهای میدهند که نشست ایجاد میکند. این موضوع در شهرستانها نمود بیشتری خواهد داشت. نباید در این مسیر وارد شد. به زبان ساده، ما دیگر ماهی نمیدهیم. ما واقعا ماهیگیری به آنها یاد میدهیم. قرضالحسنه بیهدف نمیدهیم. باید بدانیم این هزینه را کجا دارند هزینه میکنند. اگر این هزینه را برای ماشینآلات یا مواد اولیه بخواهد، یا بخواهد با آن فعالیت تجاری راهاندازی کند، به ما اعلام میکند و قرضالحسنه هدفمند به او میدهیم.
از طرفی دیگر، باید شغل را به سمت دانش روز ببریم که مصداق بارز آن در حوزه آیتی است. در بالاترین روشهای آموزشی، الان در دنیا، بهترین زبانهای کامپیوتری که همه به آن نیاز دارند، جاوا و جاوااسکریپت و پایتون است. اگر یک زبان برنامهنویسی یاد بگیرند و روی آن متمرکز شوند، درآمد فوقالعاده بالایی نصیبشان خواهد شد. هیچ تعجبی هم ندارد. حتما نام بوتکمپ به گوشتان خورده است. بوتکمپ یک اصطلاح آمریکایی است که به عنوان مثال، برای فارغالتحصیل نرمافزار، میآید تمام دانش و محفوظات را کنار گذاشته و فقط یک تخصص بسیار کاربردی را فشرده میکند و آن را آموزش میدهد. در عرض 9 ماه، یک شخصی که یک مقدار زمینههای ریاضی و زبان خوبی داشته باشد را تبدیل به یک متخصص به عنوان مثال جاوا میکند که الان در تمام مجموعهها دارند روی این مقوله کار میکنند. ما افراد را به بوتکمپها معرفی میکنیم. شخص در منزلش نشسته، میتواند معلول جسمانی هم باشد، و بعد از این آموزش، مشغول به کار و درآمدزایی میشود. شغل در حوزه آیتی، جدا از کارهایی مثل خیاطی یا صنایع دستی است که قبلا در آنها فعالیت میکردیم. باید سراغ کسب و کارهای نو (دیجیتالی) حرکت کنیم. استارتآپهایی که بتوانند در آیتی حرکت ایجاد کنند، اگر کارشان گرفت، در وضعیت فوقالعاده خوبی قرار میگیرند. لذا قرضالحسنه ما در اینجا مصرف میشود. تمام خدماتی که تشریح شد، تبدیل به یک خدمت میشوند. یعنی خیریهها باید تخصصی شوند.
مبحث بعدی، پیچیدگیهای مالی است. تمام خیریهها باید شفاف بشوند. همه تراکنشهای مالی باید در سایت خیریه آورده شوند. مشخص شود که خیریه دقیقا چقدر دریافت کرده و چقدر هزینه کرده است. خوشبختانه ما در طی مدت فعالیت خیریه تاکنون از این بابت به هیچ مشکلی برنخوردهایم.
سیستمهای دستی باید یکپارچه شوند. کلیه سیستمهای ما در موسسه بهصورت یکپارچه و آنلاین عمل میکنند. بخشهای مختلف مثل امور مالی، مددکاری، رایانه، جذب منابع، اشتغال و... تماما یکپارچه هستند. بهگونهای که اگر یک نفر، مقداری کامپیوتر بداند، میتواند با دریافت رمز عبور از طرف ما، تمامی گزارشهای ما را مشاهده کند. چقدر پول دادهایم، چقدر پول گرفتهایم، در چه پروژههایی تا چه میزان مشارکت داشتهایم، چه گزارشهایی برای چه مراکزی ارسال کردهایم و... این در صورتی است که ممکن است در خیریهای وارد بشویم و بعد از ساعتها بازدید، هنوز متوجه تمامی فعالیتهای آنان نشویم که دقیقا دارند چکار میکنند.
افرادی که از انگیزه کافی برخوردار نیستند، وقتی سر کلاس آموزش مهارت مینشینند، متاسفانه گاهی بهقدری کلاسهای تئوری جذابیت پایینی دارند که شنونده را خسته میکند. کلاس باید کارگاهی و بهصورت پرسش و پاسخ باشد. کلاس باید به گونهای باشد که سوال از خود شخص پرسیده شود و خودش دنبال جواب باشد. لازمه این کار این است که سوال از طرف فردی که درون کلاس نشسته است، مطرح شود. نه اینکه مسائل بهصورت یکطرفه و توسط استاد، حل و فصل شود. مثلا پرسیده شود که مشکل زناشویی شما چیست و بهجای طرح مباحث آکادمیک، دنبال حل مساله بگردد. بهطور خلاصه، یعنی مساله مورد نظر، مساله استاد نباشد و مساله مخاطب باشد. سوالها کارگاهی باشند. وگرنه صحبتهایی که یکطرفه باشد، عملا هیچ تاثیری روی مخاطب ندارد. رویه ما در تمامی کلاسهای آموزشی به اینگونه است.
اکثر خانوادههای تحت پوشش یا در گذشته زندگی میکنند یا در آینده. یا در حال بیقراری هستند یا دارند رویا میبافند. باید اینها را برداریم و به زمان حال بیاوریم و به او بگوئیم که کارکردن در زمان حال چگونه است؟ چقدر حالت را خوب میکند؟ وقتی نبش قبر میکنی یا بخواهی در آینده سیر کنی، آنجا جز سقوط برای تو چیزی نیست. یک نکتهای در این رابطه وجود دارد که حائز اهمیت است. در کشور ما متاسفانه وقتی که یک شوهری به هر دلیلی از دست میرود، یا فوت میکند یا تصادف میکند یا طلاق میگیرد و... آن زن بیوه با مشکلات عدیدهای مواجه میشود. ماهیت زن بیوه در کشور ما با بیوه در اروپا و آمریکا کاملا متفاوت است. بیوهای که در آنجا هست، میتواند یک زندگی جدیدی را آغاز کند. ولی بیوهای که در اینجا است، به محض اینکه همسر خود را از دست میدهد، اقوام دنبال این هستند که او را صید کنند. (ما در خانواده ایتام در این زمینه تجربه داشتهایم) از آنطرف، نزدیکان و نوعا همسایگان نیز بلافاصله میخواهند او را شکار کنند. خب این زن چکار میکند؟ فوقالعاده افسرده میشود. اکثرا افسرده هستند. یا در آینده یا در گذشته زندگی میکنند و فوقالعاده اینها دارند رنج میبرند. یعنی فرهنگ ما بهگونهای است که دارد این بیوهها را بیچاره میکند. این قشر در جامعه، رفتارها و نگاههای مزمن دارند. از طرفی، نیازمند رفتارها و کردارهای جنس مخالف نیز هستند که باید آن را سرکوب کنند. همه این موارد دست به دست هم میدهند تا هنجارها و آسیبهای اجتماعی شکل بگیرد. لذا باید روی این افراد تمرکز کرده و حساسیت بیشتری نشان بدهیم.
اکثر مددجوها در مراحل زندگی، کمتر حق انتخاب داشتهاند. این مطلب حتی برای خود ما نیز صادق است. در انتخاب همسر، انتخاب رشته و تمام کارهایی که کردیم، کمتر شده که حق انتخاب با ما بوده است و برایمان انتخاب کردهاند. شاید بهتر باشد بگوییم ما بلد نیستیم انتخاب بکنیم. مخصوصا خانوادههای ضعیف بلد نیستند انتخاب بکنند. باید روشهایی را اتخاذ کنیم. ما به آنهایی که فشل هستند و هیچ فعالیتی نمیتوانند بکنند، بسته غذایی میدهیم. میگوییم بسته غذایی میخواهی؟ یا بنکارت برای خرید از فروشگاهها میخواهی؟ یا پول میخواهی؟ که انتخاب کند. میگوید من چیزی هم اگر نخوردم، نخوردم ولی اجارهام را باید بدهم. میگوییم پول به او بدهید. میگوید ما یک سری ابزارها میخواهیم خرید بکنیم و رویمان نمیشود به شما بگوییم. به او بنکارت میدهیم تا اقلام موردنیازش را از سوپرمارکتهای تعیینشده خریداری کند. حتی در بحث اشتغال هم ما شغل تعیین نمیکنیم. ما با عنایت به دانش و تجربهمان میگوییم تو به درد فلان شغل میخوری و نهایتا خودش هست که انتخاب نهایی را انجام میدهد. اگر انتخابگر باشد، میتواند روی پای خودش بایستد. اگر انتخابگر نباشد، استثمار میشود. اکثر این افراد، وقتی بعد از یک مدت با آنها مصاحبه میکنیم، میفهمیم چون برایشان انتخاب کردهاند و انتخاب از جانب خود شخص نبوده، پس اعتماد به نفس ندارد و کسی که اعتماد به نفس ندارد قطعا نمیتواند روی پای خودش بایستد.