از جمله نظریاتی که در خصوص توانمندسازی زنان مطرح شده، نظریه تواناسازی است. این نظریه براساس شرایط کشورهای درحال توسعه و ناشی از تجربیات سازمانهای دست اندرکار مسایل زنان مطرح شده است. محور اصلی این نظریه تغییر ساختار و شرایطی است که نابرابری را به زنان تحمیل میکند. از نظر طرفداران این نظریه، برآورده ساختن نیازهای اساسی از حقوق اولیه تمام افراد است و هر فردی باید امکان آن را داشته باشد که از تمام تواناییها و خلاقیتهای خود استفاده کند. با توجه به این نظریه که ترکیبی از نظریه های رفاه، برابری و فقرزدایی است لازم است که علاوه بر سطوح بالای سازمانهای دولتی، سازمانهای غیردولتی زنان نیز برای بسیج سیاسی، آگاهسازی و آموزش همگانی تلاش نمایند. به عبارتی علاوه بر تغییر قوانین، جهت تواناسازی زنان، لازم است با ارتقای آگاهی های زنان و مردان توسط سازمانهای دولتی و غیردولتی راه نیل به این هدف را هموار نمود. اهداف کوتاه مدتی که در این نظریه دنبال میشود شامل آموزشهای کوتاه مدت در بخشهای رسمی و غیررسمی، و تمرین حضور در صحنه های اجتماعی است که البته این اهداف بیشتر به نیازهای عملی جنسیتی مربوط میشود. اصلاح قوانین مدنی، نظام های حقوقی مالکیت، حق کنترل، قوانین کار و... از جمله اهداف راهبردی است که در این نظریه جهت تحقق تواناسازی زنان و عدالت اجتماعی دنبال میشود. این نظریه سعی در برآوردن احتیاجات راهبردی جنسیتی به طور غیر مستقیم به وسیله به دست آوردن احتیاجات عملی جنسیتی دارد. به این ترتیب تلاش می شود تا با تواناسازی زنان از راه ترویج فکرهای نو، آموزشهای مهارتی برای فعالیت در بخش های اقتصادی، ارتقای آگاهی همه اعضای جامعه از نقش های زنان و بهبود سطح رفاه آنها، پایه های استواری برای اقدامات بعدی در تامین نیازهای راهبردی و حذف نابرابریها در همه عرصه ها فراهم شود.
به طورکلی روشهای توانمندسازی زنان از دو طریق میسر می شود:
1) حذف عواملی که مانع فعالیت زنان میشود،
2) افزایش توانایی و قابلیت ها. افزایش سطح تحصیلات، دسترسی به منابع مالی، بهبود وضع سلامت، برخورداری از حقوق مالکیت قانونی، رفع تبعیض از بازار کار و حذف باورهای سنتی در توانمندسازی.