مهدیس نصراله‌زاده
مهدیس نصراله‌زاده
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

زندگی سرتاسر رنج است و دیگر هیچ

وقتی داشتم به این فکر میکردم که چطور شد از نویسنده و متفکرانی مثل آرتور شوپنهاور و فردریش نیچه به افرادی امثال ریچل هالیس و راندا برن رسیدیم که کتاب‌های زرد با محتوای کم‌ارزش‌شان به صدر پرفروش‌های هفته و حتی سال هم می‌رسند، به یاد این جمله افتادم:

زندگی سرتاسر رنج است و دیگر هیچ

این جمله چه ربطی به پاراگرافی که نوشتم داره؟ ادامه رو بخونید.

یادم نمیاد اولین بار که این جمله رو خوندم کجا بود یا اصلا نقل قول کی بود، ولی احساسی که یافتم وقتی خوندمش، با من سال‌ها زندگی کرد. انسان‌هایی که رنج بسیاری رو متحمل شدند، زندگی رو همونطور که هست می‌بینند: رنج.

Karl Briullov, The Last Day of Pompeii (1827–1833).
Karl Briullov, The Last Day of Pompeii (1827–1833).

شاید با خودتون فکر کنید که نیاز نیست زندگی رو سخت کنیم، یا میشه مثبت‌گرا بود و زندگی رو رنگین دید اما چه بخواهید چه نخواهید شما به عنوان یک انسان همیشه و همه جا در معرض درد و رنج هستید. اگر بر خلاف حرفی که زدم فکر می‌کنید، باید توجه کنید که چقدر فکر و نظر شما با اطرافیانتان و رسانه‌هایی که هر روز غرق آن‌ها می‌شوید، متفاوت است. نکته همینجاست.

دنیای مدرن و درد

دنیای مدرن، دنیایی بسیار رنگارنگ است. دنیایی که در آن مشکلاتی مثل فقر، بیماری، خشونت، کشتار و .. دیده نمی‌شود و حتی اگر خواستار این باشید که هرکدام از این‌ها را به دیگری نشان دهید، سریعا سا*نسور خواهید شد. دنیای کنونی سعی بر پنهان کردن واقعیت‌های زندگی داره. اگر برای شما سوال «چرا آخه؟» ایجاد میشه، به نظرم اولین قدم رو برای فهمیدن این قضیه گذاشتید.

قبل اینکه بخوام بیشتر وارد این داستان طولانی بی سروته بشم، میخوام ازتون به این فکر کنید که چه احساسی رو با تموم وجود حس می‌کنید؛ سناریو اول پاتون بدجور پیچ خورده و افتادید زمین دستتونم زخمی شده و سناریو دوم عزیزترین دوستتون فارغ‌التحصیل شده و بغلتون کرده.

اگه صادقانه جواب بدید سناریو اول رو انتخاب می‌کنید. ما به صورت خودکار درد رو بیشتر و با تموم وجود احساس می‌کنیم. انگار که حس درد واقعی‌تره و البته که هست. درد در تمامی مراحل زندگی وجود داره.

ما به عنوان انسان راه‌های متفاوتی برای مقابله با درد داریم که انکار کردن درد یکی از شایع‌ترین مکانیزم‌های دفاعی است. البته اغلب انکار کردن مبرهن و واضح نیست. برای مثال یکی از نزدیک‌ترین آشناهاتون فوت می‌کنه و شما ناراحتید. روزها می‌گذره و هنوز درد می‌کشید. با اینکه به این واقفید که ما یک روزی خواهیم مرد اما سخت می‌تونید با مرگ آشناتون کنار بیایید. چون این ناراحتی علاوه براینکه سوگواری برای عزیز از دست‌رفته است، همزمان مکانیزم دفاعی شما در برابر مقوله «مرگ» است. عدم پذیرش مرگ در روان انسان عادی تلقی میشه و به حدی میرسه که خودش رو استثنا میدونه. یعنی چه؟

توهم استثنا بودن

«استثنا بودن انسان» یک اصطلاح کاملا عادی است، چون از زمان کودکی درباره خاص بودن گونه انسان و به قولی اشرف مخلوقات بودن انسان حرف‌های زیادی شنیده‌ایم. اما بیایید این موضوع را بهتر بررسی کنیم. آیا واقعا انسان خاص و استثنا است؟
ابژه/سوژه خاص باید پارامتر و حد و مرزهای مشخصی داشته باشد تا بتوان آن را مقایسه کرد. برای اینکه انسان را یک موجود خاص بدانیم باید بتوانیم نقاط مشترکی را بین همه جانداران و انسان پیدا کنیم. برای مثال شنوایی، بویایی، چشایی، بینایی، حس لامسه، توانایی تحمل درد، توانایی بقا و غیره. از لحاظ فیزیکی در بین جانداران -بیشتر پستانداران مد نظر است- تقریبا انسان جزو ضعیف‌ترین موجودات محسوب میشه. جای دوری نرویم، سگ و گربه‌های خونه‌مون بینایی و شنوایی‌شون چند برابر بهتر از ماست و البته سرعت دویدن بالاتری دارند. روزهای بیشتری می‌توانند گرسنگی و تشنگی را تحمل کنند. مثالی دیگر، اگر با خوک آبی آشنا نیستید، بهتر است بدانید که به عنوان سرسخت‌ترین جانور شناخته می‌شود که ده روز در فضا زنده ماند. ما به عنوان انسان دقیقه‌ای بیش در خلا دوام نمی‌آوریم.

رشد زمانی اتفاق می‌افتد که به این درک برسیم که نه تنها مابین انسان‌های دیگر بلکه مابین جانداران دیگر نیز خاص و استثنایی نیستیم. مرگ برای هیچ‌کدام از ما استثنا قائل نیست و تک‌به‌تک ما یک روزی خواهیم مرد. در اصل تفاوت‌ها و خاص‌بودن به دلیل مقوله‌های فرضی «عدالت، اخلاق، قانون، ثروت و ..» وجود دارند اما چون منشا آن‌ها فرضیات ما انسان‌هاست، بهتر است قبول کنیم که خاص نیستیم. فقط در برهه‌ای زندگی‌مان کارهای خاصی به نسبت پارامترهای فرضی جامعه انجام دادیم. چه از نوع مضر و چه از نوع مفید!

Taras Shevchenko
Taras Shevchenko

درد روان یا درد فیزیک؟

مهدی اخوان ثالث میگه: «کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکند.» شاید فکر کنید که چقدر حرف عجیبیه ولی از خیلی جهات درسته. اگر در اینجا دل را همان روان خود فرض کنیم (که هست) به این نتیجه می‌رسیم که درد فیزیکی هم در نهایت دردی روانی است. احتمالا براتون پیش اومده وقتی دارید کار میکنید یهو ببینید یه جای دستتون زخم شده و یا خون‌مرده شده ولی اصلا دردش رو حس نکردین، الان بعد اینکه دیدینش تازه شروع به حس کردن وجودش میکنید. بله زخم اونجاست، روی دست‌مون موجودیت یافته و شروع می‌کنه به درد کردن!

درد روان‌تون هم می‌تونه مانند زخمی عمل کنه که موجودیت یافته اما حضورش رو نفهمیدید و حس نکردید. داستان اینجا پیچیده میشه. درد روانی که ناخواسته به‌وجود اومده و یا پنهان مانده دقیقا برعکس زخم روی پوست، بزرگ و بزرگ‌تر میشه.

نیاز انسان به دردکشیدن

بعد دیگری از داستان نشون‌دهنده نیاز انسان به درد کشیدن است. درباره انکار درد صحبت کردیم. انسان معمولا درد ناشی از قبول کردن حقایق مبرهن رو انکار می‌کنه؛ مثل مقوله مرگ، تنهایی، آزادی و پوچی زندگی.

برای آشنایی بیشتر با این چهار مورد بهتره کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال از اروین د. یالوم بخونید. البته تقریبا تمامی کتاب‌هایش به این چهار مورد می‌پردازه اما بهتره کتاب مذکور رو بخونید.

بله. انسان نیازمند دردکشیدن است. اما دردکشیدن همیشه از جنس رنج نیست. و البته همیشه درباره حقایق اصلی و منشا درد هم نیست. انسان درد انکار رو با دردهای دیگر همپوشانی می‌کند و جایگزینی برای این نیاز پیدا می‌کند. برای مثال، داستان‌ها و موسیقی‌های غمگین حاکی از آنند که، علاوه بر اینکه ما داستانگوهای خوبی هستیم، بلکه برای یادآوری این موضوع که زندگی رنج است، آواز می‌خوانیم و می‌نویسیم.

مهرداد اوستا شعری داره که می‌گه از درد گفتن و از درد شنیدن پیش مردم بی درد ندانی که چه دردیست.









زندگیدردرنجآرتور شوپنهاور
یک دانشجوی فیزیک‌ که علاقه داره درباره ستاره‌شناسی و فیزیک ذرات، روانشناسی و فلسفه بخونه، بفهمه و بنویسه!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید