دنیای خیالی...
هر کسی به یه دلیل خاصی یه دنیای خیالی توی ذهنش داره.
من برای این یه دنیای خیالی ساختم چون...
چون میتونم خودم باشم.
چون میتونم بدون ترس از ارتفاع سوار بر جاروی پرنده پرواز کنم.
چون از شر دنیای واقعی خلاص میشم.
چون اونجا خوشحالم.
چون اونجا همه چیز همونطوریه که من میخوام.
چون اونجا برای بقیه مهمم.
و...
این دنیای خیالیم بود که بهم امید داد.
این دنیای خیالیم بود که باعث شد روز های طاقت فرسا رو بگذرونم.
این دنیای خیالیم بود که منو امیدوار کرد...به وجود روز های خوب.
و حالا...
۹ ماه گذشت...
و حالا...
۱ ساله دوستم رو ندیدم...
ولی حالم خوبه و...دوام آوردم...
ولی حالا...قوی تر شدم.
بزرگ تر شدم.
عاقل تر شدم.
و میفهمم که...تو نیمه های شب...
وقتی که داشتم گریه میکردم و امیدوار بودم که
دوستم اسمم رو صدا بزنه و بگه
من اینجام...من نرفتم...
خدا اونور تر داشت میگفت
نگاه کن! همه چیز عالیه! تو به آرزوهات رسیدی...
ولی من حالا فهمیدم که...وقتی من میخواستم خدا اونو بهم برگردونه،
همه ی چیزایی که بهشون احتیاج داشتم روی زمین بودن!
پیش خودم...
و من... اون موقع قدر اونا رو نمیدونستم...
چون به چیزایی که قبلا داشتم وابسته شده بودم...
ولی حالا میفهمم...
همه چیز رو دارم...
من همه چیز رو همیشه داشتم...
همه چیز...
همیشه...
پن: کلمه ی همه چیز و همیشه دو تا از دیالوگ های مورد علاقه ام از سوروس اسنیپه.