به دوستش نگاه کرد. قلب دوستش ترک خورده بود.
به سمت دوستش رفت و مرهمی روی قلب او گذاشت.
+ دفعه ی بعد که یکی قلبت رو شکوند من میدونم و اون.
- ولی تو که...قلبت خورد شده
+ اگه تو حالت خوب باشه حال منم خوب میشه:)
آرام به سمت آینه رفت و به قلب خود نگاه کرد. دوستش راست میگفت.
تکه ای که خرد شده بود برای وقتی بود که دوست صمیمیش را دیگر ندید.
تکه های که به زودی خوب میشدند برای وقتی بودند که خانواده اش او را سرزنش میکردند.
و بزرگ ترین تکه هم برای وقتی بود که خودش از خودش متنفر شد...
+ چیزی نیستن. دوستام میتونن درمانش کنن 3>
کوتاه بود ولی پرمعنی...
اصلا به حالا که الان دارم ربطی نداره پس یهو نبینم شونصد نفر نگرانم شدنا.
فقط نشون میده چجور دوستی براتونم.