بازار پر از اتفاقات تصادفی و غیرقابلپیشبینی است، اما تنها چیزی که تریدر را از هرجومرج نجات میدهد، دیسیپلین و قوانین شخصی اوست.

یکی از چیزهایی که همیشه ذهن منو درگیر کرده اینه که ما تریدرها وسط یه محیط کاملاً تصادفی داریم زندگی میکنیم.
بازار مثل یه موجود زندهست که هیچ وقت طبق انتظار ما رفتار نمیکنه. یه روز با یه خبر عجیب میپره بالا، یه روز با یه شایعه سقوط میکنه. واقعیت اینه که بازار دنبال من و تو نیست، اون کار خودش رو میکنه.
حالا سوال اصلی اینه: توی چنین محیطی که همهچیز تصادفیه و نتایج هیچ وقت صددرصد قابل پیشبینی نیست، ما چه کار میتونیم بکنیم؟
اینجاست که پای دیسیپلین وسط میاد.
من خودم خیلی وقتا دیدم وقتی بازار بر خلاف تحلیلهام حرکت کرده، یه وسوسهی عجیبی میاد سراغم که همهچی رو ول کنم و برم دنبال یه حرکت عجولانه. یه بار یادمه بعد از سه تا استاپلاسی که خوردم، نشستم پای چارت و با خودم گفتم: «بیخیال همهچی، میرم با حجم دو برابر برمیگردونم.» همون لحظه یادم افتاد که این دقیقا خلاف قوانینیه که خودم برای حسابم گذاشتم. اگه همون کار رو میکردم، احتمالاً باید با حسابم خداحافظی میکردم.
واقعیت اینه که قوانین و دیسیپلین ما مثل ستون فقرات توی این محیط تصادفی عمل میکنن.
بازار شبیه یه کازینوی بزرگه؛ هر معامله نتیجهای تصادفی داره، اما در بلندمدت، اگه قانون داشته باشی و بهش پایبند بمونی، میتونی امید ریاضی مثبت بسازی.
خیلی از تریدرها فکر میکنن با پیدا کردن «ستاپ طلایی» یا «اندیکاتور جادویی» میتونن جلوی این تصادفی بودن رو بگیرن. اما واقعیت اینه که هیچ ستاپی وجود نداره که همیشه جواب بده. هر استراتژیای هم بالاخره درصدی از شکست داره. اون چیزی که تفاوت ایجاد میکنه اینه که تو بعد از اون شکستها چی کار میکنی. اینجاست که دیسیپلین میشه مرز باریک بین بقا و نابودی.
برای خودم چندتا قانون ساده گذاشتم:
توی روز بیشتر از دو بار نمیرم سراغ معامله جدید.
بعد از سه تا ضرر پشت سر هم، روز رو میبندم.
ریسک هر معاملهم هیچ وقت بیشتر از ۱٪ حسابم نیست.
این قوانین شاید به نظر خشک و محدودکننده بیان، ولی توی یه محیط تصادفی، همین محدودیتها هستن که منو زنده نگه میدارن.
مثل رانندگی توی جادهست. جاده پر از خطر و تصادفه، ولی همین خطهای سفید و چراغ قرمزها هستن که بهت اجازه میدن سالم برسی.
یه نکته جالبی که بعد از سالها دستگیرم شد این بود که دیسیپلین فقط جلوی ضرر بزرگ رو نمیگیره، بلکه به مرور زمان به ذهنت هم آرامش میده. وقتی میدونی یه چارچوب مشخص داری، دیگه هر نتیجهای توی بازار به همت نمیریزه. سود کردی؟ عالیه، ولی مغرور نمیشی. ضرر کردی؟ خب، بخشی از بازیه. چون میدونی همهچی توی چارچوبه و این چارچوب تو رو نگه میداره.
بعضی وقتا فکر میکنم دیسیپلین توی محیط تصادفی مثل همون طنابیه که کوهنوردها به کمرشون میبندن. ممکنه زمین بخوری، ولی طنابه که جلوی سقوطت رو میگیره. بدون اون طناب، هر لغزش کوچیکی میتونه پایان کار باشه.
خیلیها دیسیپلین رو به چشم محدودیت میبینن. میگن «اگه بازار انقدر تصادفیه، چرا باید خودم رو محدود کنم؟» جوابش سادهست: چون تو فقط روی رفتار بازار کنترل نداری، اما روی رفتار خودت چرا. بازار دست تو نیست، اما خودت چرا.
به نظرم جذابترین بخش ماجرا اینه که این قوانین شخصی هیچ وقت از بیرون بهت تحمیل نمیشن. کسی نمیاد بگه فلان قانونو رعایت کن. خودت برای خودت میسازی، و چون خودت ساختیش، رعایت کردنش هم یه جور احترام به خودته. این شاید همون چیزی باشه که به ترید یه جنبه انسانی و شخصی میده.
آخرش اینو فهمیدم: بازار همیشه تصادفیه، ولی نتیجهی کار من لزوماً تصادفی نیست. چون من میتونم تصمیم بگیرم چطوری با این تصادفها کنار بیام. دیسیپلین همون پلیه که این فاصله رو پر میکنه.
پس شاید بشه گفت راز زنده موندن توی بازار اینه: وسط یه محیط تصادفی، با قوانین شخصی خودت نظم بسازی. اون موقعست که حتی وسط هرجومرج هم یه جور آرامش داری.
مازیار سهیلی