ویرگول
ورودثبت نام
محمد باقرزاده
محمد باقرزادهمن؛ محمد باقرزاده، در دانشگاه مهندسی خواندم و سال‌هاست که زندگی‌ام روزنامه‌نگاری است. به‌گمانم «روایت» خود زندگی‌ست و اینجا روایت‌هایی از جامعه؛ آن‌چه که جایی در صفحات روزنامه ندارد، می‌نویسم.
محمد باقرزاده
محمد باقرزاده
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

از «جنگ» برگشته بودی

چند نکته کوتاه درباره روزهای بلند و شب‌های کش‌داری که بر ما گذشت یا حتی نگذشت!

۱-«مسلول بودی؟

دیوانه بودی؟

سکته کرده بودی؟

از {جنگ} برگشته بودی...

عکس‌ها افسرده‌اند اسماعیل!…

انگار عکس‌هایی هستند در دست‌های مادرهای پسرمرده…

به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!»

نه از روی اجبار که با قلبی آکنده از احترام، حالا ستایش از آن مادرهای پسرمرده، مادرهای مرده، کودکان مردهدر آغوش مادرهای مرده و سربازانی است که نمی‌دانستند پیش یا از پس از شلیک می‌میرند اما ثابت‌قدم پیشرفتند! خطاب به همه جان‌باختگان وطن باید نوشت که:

«به مدد عشق از گور بیرونت خواهم کشید!»

۲-یک میلیون و ۳۶ هزار و ۸۰۰ ثانیه؛ داستان هوشیاری و نجابت بی‌حد‌ومرز یک ملت

این ۱۲ روز یا به توصیفی دقیق‌تر، این یک میلیون و ۳۶ هزار و ۸۰۰ ثانیه، قصه هوشیاری و نجابت مردمیاست که عمری رجز شنیدند و همه‌چیزشان را برای این لحظات گرفتند اما در آن لحظات موعد، هیچ اثر و خبریاز آن‌هم وعده ندیدند! اما باز نجیبانه گذر کردند. در روزهای آغاز این جنگ همینجا نوشتم که سخن‌گفتن وخطاب قراردادن مردم ایران از سوی بدنام‌ترین دولت‌مرد حال حاضر دنیا یعنی نتانیاهو بخشی از استراتژیجنگی است و حالا این موضوع برهمه آشکار شده اما نکته جالب، بی‌اعتنایی مردم به این فراخوان بود؛ سخن ازمردمی رنج‌کشیده و  ستم‌دیده‌ست که در مهم‌ترین لحظه، هوشیارانه گذشته را به گوشه‌ای راندند و همراه خاک ومیهن‌شان شدند. حتی کندفهم‌ترین انسان‌ها هم حالا باید اهمیت همراهی مردم را فهمیده باشند اما اگر همینفردا بار دیگر سخن از لایحه حجاب به میان آید، احتمالا بسیاری تعجب نخواهند کرد؛ ولی بیایید امیدوار باشیمکه این‌بار چنین نخواهد شد.

۳-بیداد!

در ثانیه‌های نخست این جنگ واقعا تحمیلی، به خانه یک دانشمند ایرانی حمله و پسر نوجوانش فدای میهن شد. خانواده عزادار به زادگاه کوچک‌ترشان برگشتند و در ثانیه‌های پایانی جنگ، ساختمانی در آستانه‌اشرفیه نابودو این دانشمند ۵۵ ساله به همراه ۱۱ عضو دیگر خانواده‌اش از دست رفتند! شاخص ثانیه برای این جنگ رابیش از هرکسی اعضای این خانواده زندگی کردند؛ قربانیان ثانیه یک و ثانیه یک‌میلیون و بقیه‌اش اصلا چه مهماست؟! درباره سرگذشت این دانشمند و خانواده‌اش می‌شود بی‌اغراق ده‌ها تحلیل و صدها صفحه نوشت امابگذریم و به گفتن وصف نمی‌شود!

۴- …

۵- اعجاز

اگر آن‌همه رجز را کنار بگذاریم و اعداد و ارقام رسمی را کنار هم بگذاریم و مقایسه کنیم، ایران فراتر از توانشایستاد و جنگید و پیروزی برای یک ملت مگر چیزی غیر از این است؟! شبیه شعار است اما نیست و همیناعجاز این ۱۲ روز است؛ پیروز بی‌شک مردمی نجیب، زخم‌خورده اما با گذشت و سخاوت است و همینسخاوتمندی در عین دلی پر از زخم و درد، معادله این جنگ را تغییر داد.

۶-«ول‌ کن جهان را، قهوه‌ات یخ کرد»؟

بعد از این تجربه و این‌روزها، باز هم سراغ آن همه متن و کتاب «دیگراخبار نخوانید» خواهیم رفت؟ واقعا چیزی هست که به ما ربطی نداشته باشد و آن‌ها که بی‌خیال اخبار وسیاست بودند، این‌روزها هم بی‌خیال بوده‌اند؟


۱۰-خطا بوده شاید تعابیر ما

و آخر. چندکلمه‌ای شعر که زلال‌ترین شاعر تاریخِ صادقانه این ادبیات کهن، خود در وصفش می‌گوید: «اینحرف دلمه.»

نتیجه روزگاری که زیستن در یک‌قدمی مرگ آن‌هم با تمام وجود و با تک‌تک سلول‌های بدن بوده برای شماچیست؟ چه باید باشد؟ برای من و به‌گمانم برای بسیاری، باید شک‌کردن به تعبیر گذشته‌مان از زندگی و نگاهینو به زندگی‌مان باشد؛ این‌که چرا زنده‌ایم؟ چرا این‌همه کار می‌کنیم و آیا حاضریم روز آخر زندگی‌مان را ماننداین روزها سپری کنیم؟!

«به تعبیر و تفسیر این زندگی

بیایید با هم همه شک کنیم

خطا بوده شاید تعابیر ما

 نگاهی به تعبیر جلبک کنیم»

جنگ
۵
۰
محمد باقرزاده
محمد باقرزاده
من؛ محمد باقرزاده، در دانشگاه مهندسی خواندم و سال‌هاست که زندگی‌ام روزنامه‌نگاری است. به‌گمانم «روایت» خود زندگی‌ست و اینجا روایت‌هایی از جامعه؛ آن‌چه که جایی در صفحات روزنامه ندارد، می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید