
از بچگی همیشه فکر آینده بودم. همیشه در حال برنامهریزی برای اینکه در آینده چه کاره شوم، چه مهارتهایی یاد بگیرم و چگونه از بقیه جلوتر باشم. این دیدگاه، موتور محرک من برای یادگیری و پیشرفت بود. اما حالا که به اطراف نگاه میکنم، گاهی اوقات با تعجب میبینم بسیاری از آنهایی که با دید "هرچه پیش آید خوش آید" جلو رفتند و کمتر نگران فردا بودند، حالا وضعیت بهتری دارند یا حداقل احساس آرامش بیشتری میکنند. و این سوال بزرگ در ذهنم شکل میگیرد: آیا من در یک تردمیل بیپایان گیر افتادهام؟
احساس میکنم در یک تردمیل بزرگ و بیانتها گیر افتادهام. مدام میدوم، عرق میریزم، تلاش میکنم، اما مقصدی در کار نیست. این «نرسیدن» به هدف، نه فقط در دنیای دیجیتال و شبکههای اجتماعی که در مقاله قبلی به آن اشاره کردم، بلکه در تمام جنبههای زندگی جاری است. یک روز به دنبال پول بیشتر، روز دیگر به دنبال مدرک بالاتر، فردا به دنبال یک خانه بزرگتر... و این چرخه هرگز تمام نمیشود.
سالها پیش به این دیدگاه رسیدم: بسیاری از اهداف دنیوی، چیزی جز سراب نیستند. ما در بیابان زندگی تشنه میدویم تا به این اهداف دست پیدا کنیم، اما وقتی میرسیم، متوجه میشویم که آنچه میدیدیم فقط بازتابی فریبنده از یک حقیقتِ نایافتنی بوده. لذتی که از رسیدن به آن موفقیت انتظار داشتیم، هرگز حاصل نمیشود. اینجاست که سراب جدیدی در افق دیدمان ظاهر میشود و دوباره دویدن از سر گرفته میشود. و چه بسیارند کسانی که در مسیر رسیدن به این سرابها، تمام عمر خود را میبازند و هرگز به حقیقت نمیرسند.
شاید به همین دلیل است که در احادیث اهل بیت (علیهم السلام)، از آرزوهای طولانی و دور و دراز نهی شده است. به عنوان مثال، در روایتی از امام علی (ع) آمده است:
«مَن أَطالَ الأَمَلَ ساءَ العَمَلَ؛ هر کس آرزویش دراز شود، کارش بد میشود.» (غرر الحکم، حدیث ۸۹۰۷)
این حدیث به ما هشدار میدهد که آرزوهای بیکران و افقهای دوردست، چگونه میتوانند نه تنها ما را از لذت "حال" محروم کنند، بلکه باعث شوند از عمل صالح و تمرکز بر آنچه در دسترس و مفید است، غافل شویم. زمانی که تمام انرژیمان صرف تعقیب اهداف پایانناپذیر میشود، زندگی واقعی از دست میرود. عمر انسان کفاف نمیدهد تا بفهمد همه آن چیزی که دنبالش بوده، شاید سرابی بیش نبوده است.
این شعر را در همین باره برای خودم نوشتم:
عمری به امید کار، حیران ماندم
با فکر بلند، سخت ویران ماندم
آنانکه در اندیشه فردا ننشستند
امروز به از مناند و بیکار ماندم
محمد برزوی - ۲۹ مرداد ۱۴۰۴

این شعر، تلنگری است برای من. شاید باید از این تردمیل پیاده شد. شاید باید به جای تمرکز بر رسیدن به سرابهای دوردست، بر کاشتن بذرهای کوچک و واقعی در همین لحظه متمرکز شد. اهدافی که ریشه در واقعیت دارند و لذتشان در خود مسیر و فرایند آن نهفته است، نه فقط در نقطهی پایانی که شاید هرگز نرسد.
این به معنای بیبرنامگی نیست، بلکه به معنای بازتعریف موفقیت است. شاید موفقیت واقعی، در آرامش درونی، ارتباطات عمیق، و لذت بردن از لحظات حال نهفته باشد، نه در یک خط پایان خیالی که مدام عقبتر میرود.
آیا شما هم این حس دویدن بیپایان در تردمیل دنیا را تجربه کردهاید؟ به نظر شما چگونه میتوان از دام این سرابهای پایانناپذیر رها شد؟
اینم بمونه به یادگار (محمد برزوئی، چهارشنبه، 5 شهریور۱۴۰۴)