اگر درون خویش کنکاش کنم میبینم تمام بند بند وجودم از کودکی تا به امروز پر از خشم است پر از حس خواهش درک شدن من کاملا به این باور رسیده ام که درون هیچ کاری هیچ گونه استعدادی نداشته ام شاید همه شان نشات گرفته از خاطرات و سرزنش های تاریک کودکی باشد! ان زمان که آزادانه در دور اطراف پرواز میکردیم بال های مارا چونان پلنگان وحشی دریدن و بالهایمان را شکستن حال که ربات دست ساخته شان شدیم که بی هدف بر میخیزد میخوابد همان موجود خنگی که خطابش میکردند شديم از ما موجود قبل از بلعیده. شدن را میخواهند از ان موجودی که حتی استخوان هایش نیز چیزی باقی نمانده است
چگونه و با چه رویی برایم از فواید ارتباط سخنوری میکنید درحالی که خویش مارآ از همه گان گریزاندید
مارا همان ربات های ساکت دست اموخته پروراندید که به همه و هیچ کس نه نگوییم به دیوار های خانه هم احترام بگزاریم اخر انها نیز از ما بلند تر بودند !به کل جهانیان سر خم کند و احترام بگذارند کلامی ز دهان بیرون نیاوریم که انان اه میکشند و ماهم بخت برگشته میشویم!
مارا از هوا و عالم و ادم غیره ترسانده اند و حال از ما شجاعت طلب میکنند
حال که این ربات های دست اموزتان کلامی جز کلام مورد پسندتان صحبتت نمیکند حال که دیگر حوصله هیچ کاری را ندارند حال که دیگر دنیا هیچ اهمیتی برایمان ندارد برایمان دم از عشق و موفقيت میزنید حال برایمان از توانایی ها سخنوری میکنید توانایی هایی که شما یکی پس از دیگری چون جام ها شکاندیدشان ما خودمان را گم کردیم حتی نمیدانیم در کجا راه میرویم جاده زندگی مان درست سمت گودال های سیاه نابودی میروند و حال باز این طناب نمدی شماست که مارا در سر این گودال نگه نه ! حلق اویز کرده است!