موسیقی به نام ایزد رستگار موسیقی مرا یاد آن شب بارانی می اندازد ک از غم و اندوه نجاتم داد و با قطار آرامش برد مرا به جنگل سبز نت های موسیقی؛ آنجا دور از همه ی غم ها بدون اشک و آه و بدون دردسر ،در آنجا فقط آرامش و شادی و رقص و آواز و صدای شاد موسیقی بود. غم ها یکباره به چاه فراموشی رفت! آری من رها شدم ! من نجات یافتم با اوج گرفتن نت ها از چاه غم به بیرون پرتاب شدم و دوباره جوان شدم آزاد شدم و به سمت آسمان پرواز کردم و دیگر جز صدای موسیقی چیزی نشنیدم . موسیقی بال های زخم خورده ی مرا درمان کرد دیوار های کهنه و تاریک قلبم را شست و دوباره طعم شیرین نفس های آزادانه را برایم زنده کرد. تا پیروز این جنگ ، جنگی با غم ها ، در نهایت به پیروزی صدای موسیقی باران قطع شد یکباره غم ها از درون به زمین فرو ریخت. باران با موسیقی زیبایش غم را برای همیشه از صحنه ی روزگار پاک کرد . واین موسیقی طبیعت بود ک مرا از غم نجات داد.