دو دهه از آشنایی من با بازیهای ویدئویی میگذره، و در هیچ زمانی طی این سالها، نهتنها از میزان شیفتگیام کاسته نشد بلکه حتی بیشتر دلباختهٔ این دنیا شدم. بازیسازی برای من امتدادی از ابراز هنریه. بازیها آثار هنریان که میتونن جهانبینی شما رو تحتتأثیر قرار بدن.
تأثیر مثبتی که اونها روی زندگی شخص من داشتهن قابلمقایسه با هیچ کتاب، فیلم، یا اثر هنری دیگهای نیست؛ مسیر زندگی من رو تغییر دادن و هوش من رو بهچالش کشیدن. داستانپردازی و زبان انگلیسی رو از اونها یاد گرفتم، در کنار خیلی چیزهای دیگه. درهایی از پیشرفت و تجربه رو برام گشودن که توصیفشدنی نیستن. خوندن این پست من از سال ۲۰۱۵ در همین وصف خالی از لطف نیست.
من بهطورعمده یک پیسی گیمرم. در بازههایی کنسول داشتهم، اما بیشترین و مهمترین تجربههام روی کامپیوتر رقم خورده. سیر تحول کنسولهای من رو در تصویر زیر میبینید. برای دیدن تصویر با کیفیت اصلی اینجا کلیک کنید.
ازاونجاییکه علاقهٔ خاصی به نوستالژی دارم، چیزهایی رو که ارزش معنوی برام دارن یک گوشه درون یک جعبه نگه میدارم—مثل رسید اولین کامپیوترم از شهریور ۱۳۸۴. واقعاً یادش بخیر.
دو بار ارتقاش دادم. بار اول، بدون داشتن اطلاعات چندانی از سختافزار، رم رو به یک گیگابایت ارتقا دادم، به امید اجرای بازیهای جدیدتر، که ناموفق بودم. بار دوم، بهکلی روی پلتفرم جدید DDR3 رفتم، بههمراه یک کارت گرافیک قدرتمند. اینها اولین و آخرین عکسهاییان که از کامپیوتر اولم دارم.
همیشه دوست داشتم درمورد بازیهای موردعلاقهٔ دوران کودکی و بزرگسالیام صحبت کنم. این فهرست طولانی رو در دوران سختی نوشتم، و هدفم این بود که همه رو دوباره تجربه کنم. اینجا کوتاه به هرکدوم میپردازم.
هر چالش فرصتی برای یادگیریه. ازشون لذت میبرم؛ بهم انگیزه میدن.
این مطلب ابتدا در قالب یک رشتهتوئیت در توئیتر منتشر شد. چالشی که هنگام شروع این کار برای خودم درنظر گرفتم پرداختن هر شب به یک بازی بود. تکمیل فهرست اولیه هشتاد و سه شب متوالی ادامه داشت—کموبیش سه ماه، از مارس تا ژوئن ۲۰۲۰—اما خیلی زود متوجه شدم بعضی عناوین جا افتادهن. پس، سر فرصت رشته رو بهروز کردم، با نزدیک به ۱۰۰ عنوان جدید طی یک سال آینده. درنهایت، محتوای اون در قالب سه Moment، با حدود ۲۰۰ بازی و مرتبشده براساس حروف الفبا، در توئیتر منتشر شد.
فهرست اولیه ناقص بود و تنها هشتاد و سه بازی رو شامل میشد. دیر یا زود، باید آستین بالا میزدم، و چه منبعی جامعتر و دقیقتر از ویکیپدیا. با بررسی فهرست بازیهای ویندوز (۴٬۳۳۵ مورد در لحظهٔ نگارش)، سگا (۸۷۹)، و پلیاستیشن ۳ (۲٬۲۷۸) به عناوینی رسیدم که هرگز فکرش رو نمیکردم پیداشون کنم. از این بابت واقعاً خوشحالم. سپس، نگاهی به فهرستهای نینتندو (۷۰۶) و سوپر نینتندو (۱٬۷۵۶) انداختم، و گوهرهایی رو پیدا کردم که بهکلی از خاطرم رفته بودن. دیدن هرکدوم با حسی از حیرت و شگفتی همراه بود.
چالشی که اینجا برای خودم تعیین کردم، در وهلهٔ اول، بالابودن کیفیت تصاویر استفادهشده، و در وهلهٔ دوم، حفظ انسجام در تصاویر بود، بهویژه تصویر جلد بازیها. نقاط مشترک تصویر جلدها حالا در ابعاد یکسان اونها و داشتن ردهبندی ESRB در گوشهٔ چپ، با اندازهٔ مشخص، ضمن تطابق ردهبندی با سایت این سازمانه.
در رشتهتوئیت، قالب انتخابی برای پرداختن به هر بازی یک متن توصیفی کوتاه بههمراه چهار تصویر بود—یک تصویر جلد و سه اسکرینشات. تصاویر بهکاررفته همیشه منسجم یا باکیفیت نبودن. اینجا زمان بسیار بیشتری رو صرف کردم تا نهتنها یکپارچگی برقرار بشه بلکه سمت کمالگرای شخصیتم رو هم راضی نگه دارم.
تکمیل و بهروزرسانی رشتهتوئیت یک سال و شش ماه ادامه داشت، و طی این روند تعداد بازیها به نزدیک به ۲۰۰ مورد رسید. انتقال اونها به گیتهاب و ویرگول کار آسونی نبود، بهویژه که متنها باید بازنگری و اصلاح و تصاویر باید در یک قالب نو و یکپارچه ساخته و آپلود میشدن. از شروع به کار روی این پروژه تا انتشار نهاییاش نزدیک به دو هفته طول کشید، از ۱ تا ۱۳ آپریل ۲۰۲۲.
این فهرست درحالحاضر شامل ۱۸۶ مورد بازیه، برگرفته از تجربهٔ شخصی. درصورتیکه عنوانی رو نمیبینید و قبل از طرح این پرسش که چرا لحاظ نشده، این احتمال رو درنظر بگیرید که من ممکنه اون رو تجربه نکرده باشم. بااینوجود، قطعاً عناوینی هستن که ممکنه جا افتاده باشن. خوشحال میشم اگه موردی به ذهنتون رسید، با من درمیون بذارید.
عناوین براساس الفبا مرتب شدهن، بهاستثنای چند مورد خاص، که ترتیب منطقی یک مجموعه در اونها رعایت شده. برای مشاهدهٔ فهرست محتوا و دسترسی به فایل تصاویر به مخزن گیتهاب این مطلب سر بزنید.
بهش میگفتیم بیست و پنج تو لایف. جزو معدود بازیهای زمان بود که اتفاقات رو از دید دو شخصیت متفاوت تجربه میکردی—یکی خلافکار و دیگری پلیس. داستان جذاب و گیمپلی روونی داشت. تجربهٔ نابی بود.
عمیق، ترسناک، تأثیرگذار، و یکی از شاهکارهای رمدی. در وهلهٔ اول، عاشق آثار بینظیر رمدی و بعد عاشق کارهای سم لیک هستم.
تجربهٔ مفصل من راجع به این بازی رو اینجا دنبال کنید.
? دریافت کمیک Night Springs
? دریافت کمیک Psycho Thriller
بعد از تجربهٔ بینظیر Control—که در ادامه بهش خواهیم رسید—و دریافتن این موضوع که بازیهای رمدی نهتنها در یک دنیای مشترک و پیوسته اتفاق میافتن بلکه ارتباط نزدیکی هم با یکدیگه دارن، مجاب شدم Alan Wake’s American Nightmare رو بازی کنم، و واقعاً هم لذت داشت.
تنها در تاریکی. سال ۲۰۰۸ عرضه شد. اونموقع، تریلرهاش رو در دیسکهای مجلهٔ بازیرایانه میدیدم، و مبهوت کیفیت و گیمپلیاش بودم. همیشه دوست داشتم تجربهش کنم.
توصیف «پدیده» واقعاً درخور این بازیه. سازندهٔ فنلاندی چیزی رو ساخت که، در عین سادگی، بهقدری سرگرمکننده و اعتیادآور بود که خیلی زود به شهرت جهانی رسید. ابتدا برای دستگاههای آیاواس و چند سال بعد برای کنسولهای سونی و همچنین ویندوز عرضه شد.
یک حقیقت کمترشناختهشده درمورد من اینه که عاشق Prince of Persia هستم. Assassin’s Creed راه اون مجموعه رو ادامه میده. موضوعش بهقدری برام جذاب بود که باعث شد راجع به حسن صباح و فرقهٔ اسماعیلیه بهطورمفصل تحقیق و مطالعه کنم و باهاشون آشنا بشم. اولین کتاب بلندی که خوندم، خداوند الموت: حسن صباح، پیرامون حشاشین بود.
عناوین کمی هستن که میتونن یک دنبالهٔ موفق باشن، اما Assassin’s Creed II ثابت کرده چنینه. گشتوگذارهای بینظیر در ونیزِ قرن پونزده و موسیقی تأثیرگذارش فراموشنشدنیه. موسیقی متن بازی رو یسپر کید ساخته. پیشنهاد میکنم قطعهٔ Ezio’s Family رو بشنوید. هنوز مو به تنم سیخ میکنه.
بعضی عناوین هستن که خاطرهانگیزن—ساده اما سرگرمکننده. Barnyard، که در فارسی «رئیس مزرعه» ترجمه شده و براساس انیمیشنی با همین نامه، یکی از اونهاست. وقتی انیمیشن رو برای بار چندم میدیدم، یادش تازه شد، و میدونستم باید به فهرست اضافهش کنم.
اگه بخوام Batman: Arkham Asylum رو در یک کلمه توصیف کنم، قوی. روایت، شخصیتپردازی، موسیقی، جلوههای بصری، تجربهٔ بازی، همه و همه عالی و متفاوت کار شدهن. باورنکردنیه که این بازی بیش از یک دههٔ پیش عرضه شده. زمان چقدر زود میگذره.
ادامهٔ Arkham Asylum، بزرگتر و زیباتر. Arkham City، همونطور که از اسمش برمیاد، به شما اجازه میده شهر گاتهام رو آزادانه بگردید، و تنها محدود به فضای تیمارستان نیستید. گیمپلی روونتری داره، اما اضافهشدن کلی چیز جدید—برای مثال، در سیستم آپگرید—از سادگی بازی کاسته. بااینحال، همچنان عالیه.
در دوران کودکی، دو سگا و یک میکرو داشتم، البته نه همزمان، و این جزو قدیمیترین بازیهاییه که از دنیای شیرین نینتندو بهخاطر میآرم. ساده اما نفسگیر بود. برای تهیهٔ تصاویر یک دور در مرورگر بازیاش کردم. خاطرات زنده شدن.
باید بازیهای کوانتیک دریم رو تجربه کنید تا به عمق، پیچیدگی، زیبایی، و نوآوری اونها پی ببرید. در وصف Beyond: Two Souls، باوجودیکه بینقص نبود، همین بس که دومین و آخرین بازی ویدئوییه که در جشنوارهٔ فیلم ترایبکا بهنمایش دراومده. الیوت پیج—الن پیج سابق—و ویلم دفو در این اثر ایفاینقش میکنن.
بایوشاک رو سخت میشه در چند جمله توصیف کرد. امضای خاص خودش رو داره. فضا، روایت، و جلوههای بصری منحصربهفردی ارائه میده که مشابهش رو نمیشه در بازیهای دیگه پیدا کرد. گیرا و چشمنوازه. میانگین امتیازهای دریافتیاش از معتبرترین رسانههای جهان ۹٫۵ از ۱۰ است.
? دریافت کتاب The Art of BioShock Infinite
مکانیزم بسیار سادهای داره. ربات داستان ما، درحالیکه از دشمنها دوری میکنه، با بمبگذاشتن صخرههای موجود در هر مرحله رو ازبین میبره تا درنهایت بتونه فرار کنه، به سطح برسه، و به انسان تبدیل بشه. هم جذابه و هم میتونه اعتیادآور باشه—بهشدت نوستالژیک، بهخصوص با موسیقی سادهش.
درست یادمه وقتی عرضه شد. چقدر سخت بود؛ همچنان سخته. واقعاً جزو بهترین بازیهای سبک معماییه. اگه فکر میکنید باهوشید و چالش دوست دارید، Braid رو تموم کنید!
گیمپلی روون و فیزیک خوب، ضمن جهانبازبودن، از ویژگیهایی بود که Burnout Paradise رو برای من جذاب میکرد. شاید بهیادموندنیترین نباشه، اما قطعاً سرگرمکننده بود.
یکی از جذابترین بازیهایی که به جنگ جهانی دوم میپردازه، از یکی از بااستعدادترین استودیوها. اینفینیتی وارد خالق یکی از خفنترین مجموعههای تمام تاریخ بازیسازیه—Call of Duty. پیشرفت، خلاقیت، و نوآوریای که اینفینیتی وارد در توسعهٔ Call of Duty داره واقعاً مثالزدنیه.
مصاحبه با خالق Call of Duty
اگه علاقه دارید داستان شکلگرفتن این فرنچایز رو بدونید، پیشنهاد میکنم قسمت دوازدهم IGN Unfiltered رو ببینید. رایان مککافری در این برنامه با وینس زمپلا از ریسپاون صحبت میکنه.
اگه بهترین تیراندازی اولشخصی نباشه که تابهحال تجربه کردهم، بدونشک در جایگاه دوم یا سومه. همهٔ اون چیزهایی که من در یک بازی بهدنبالش هستم داره: روایت معرکه، فضاسازی قوی، هیجان کافی طوریکه نفست رو حبس کنه. نسخهٔ بازسازیشده بهقدری خوب بود که ذکر wow از دهنم نمیافتاد.
نسخهٔ بازسازیشدهٔ دومین بازی از سهگانه واقعاً نفس آدم رو حبس میکنه. تابهحال بازیای نبوده که این حس رو به من بده که در یک جنگ واقعی هستم. از صداگذاری محیط، دیالوگها، و حتی صدای اسلحهها بگیر تا اتفاقهای غیرقابلپیشبینیای که در هر مرحله میافتن، همه به این تجربه کمک میکنن.
بازیهای اول و دوم، به لطف بازسازی، کیفیتشون بینظیر شده. اگه تابهحال بازی نکردهاید، توصیه میکنم حتماً سراغ نسخههای بازسازیشده برید. بازی سوم، متأسفانه، بازسازی نشده—هنوز—و همون نسخهٔ ۲۰۱۱ است، ولی همچنان همونقدر نفسگیر و سینماییه.
این بازی خاطراتی رو در من زنده میکنه که وصفشون در کلمات نمیگنجه، اما هر بار با دیدنش یکراست میرم به دنیای کودکی، زمانی که ساعتهای متوالی جلوی تلویزیون مینشستیم، روی زمین، دستهبهدست، و غرق میشدیم. جزو بهترین تجربههام با سگاست.
از نسخهٔ اول که ۲۰۰۷ عرضه شد تا نسخهٔ سوم که ۲۰۱۱ اومد و آخرین تجربهٔ من بود، مجموعهٔ Dirt بهجرئت قویترین عناوین ماشینسواری رو داشته و داره.
وقتی وارد این سبک میشی و به کارهای کدمسترز توجه میکنی، میبینی چه سابقهٔ درخشانی دارن. دلم برای رالیهای بیابونی تنگ شده.
خاطراتم از Generals و Generals – Zero Hour به روزهای شیرین نوجوونی و گیمنت برمیگرده. جزو اون بازیهای کلاسیک و نوستالژیک روزگاره که در وصفش چیز خاصی نمیشه گفت، جز این که واقعاً محشره.
وقتی اسم شرکت مونولیت رو میشنوم، ذهنم مستقیم به سمت .F.E.A.R میره، ولی این شرکت، چه بهعنوان ناشر و چه سازنده، چندتا از عناوین موردعلاقهٔ من رو عرضه کرده. یکی از اونها Condemned است، که دیدمش اما تجربهش نکردهم. درعینحال، میدونم که دوستش خواهم داشت—خوشساخت، باروح، ترسناک.
هرچی فکر کردم تا یادم بیاد اسمش رو در فارسی چی میگفتیم، موفق نشدم، اما یادمه از اولین تجربههای چندنفرهٔ لذتبخش برای من بود. ساعات بسیاری رو پاش صرف کردیم. جزو معدود مواردی بود که حس میکنم باعث دوستی نزدیکتر من و شخصی شد که تجربهٔ بازی رو باهاش مشترک بودم.
برای من، Control عجیبترین و یکی از تأثیرگذارترین بازیهای ده سال اخیر بود. بهقدری شیفتهش شدم که سه بار کامل—بعد از اتمام بازی اصلی، بعد از اتمام بستهٔ الحاقی The Foundation، و بعد از اتمام بستهٔ الحاقی AWE—دنیای بازی رو گشتم و غرقش شدم.
? Remedy’s Control: A Generation-Defining Masterpiece
نوجوون بودیم که این بازی ما رو شیفتهٔ خودش کرد. نیازی به تعریف نداره. ازقضا، نزدیک مدرسهٔ ما یک گیمنت افتتاح شده بود، و الآن که فکرش رو میکنم، چه ایدهٔ کسبوکار خوبی چون ما همیشه و هر روز اونجا بودیم. حسابمون رو شارژ میکردیم و با هم به رقابت میپرداختیم. چه روزهای شیرینی بودن.
همیشه Counter-Strike: Source رو اول بهخاطر فیزیک فوقالعاده و دوم پیشرفت گرافیکیاش تحسین میکنم. برام یادآور صدها ساعت خاطرهٔ خوبه. دست تیم وَلْو درد نکنه؛ شاهکارهایی آفریدن—ابتدا Source و درست پشتسرش Half-Life 2.
در نگاه اول شاید تفاوت زیادی با Source نداشته باشه، اما به همون اندازه جذاب و اعتیادآوره. اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد پیشرفت چشمگیرش از نظر بصری بود، و اولین عنوانی بود که باعث شد دوباره به استیم برگردم. با وجود وقت کم برای بازیها، تا این لحظه بیش از ۲۰۰ ساعت زمان درونش صرف کردهم.
شرکت ناتی داگ برای من یادآور مجموعهٔ Uncharted بود تا وقتی فهمیدم خالق اصلی Crash اونها بودن. ازاونجاییکه هرگز پلیاستیشن نداشتم، خاطرههام از این بازی به زمانی برمیگردن که کلوپ میرفتیم و پولتوجیبیهای اندک ولی ارزشمندمون رو صرف مدت کوتاهی بازیکردن میکردیم.
تاکسی دیوانه—حتی اسمش هم جذابه. از اون بازیهای سرگرمکننده و خاطرهانگیزه که موفقیت و استقبال بالا ازش سگا رو مجاب کرد بازی رو از آرکید به کنسولها و کامپیوتر بیاره. هنوز هم صداهای منحصربهفردش رو در گوشم میشنوم.
سال ۲۰۰۷ است، و Crysis جزو عناوین انقلابی زمانه. دههٔ ۲۰۰۰ شاهد پیشرفتهای بینظیری در صنعت بازیسازی بود. جلوههای بصری این بازی هنوز هم چشمنوازن. بازیای که سال بعدش، در ۲۰۰۸، تونست باهاش رقابت کنه Far Cry 2 بود، که در ادامه بهش خواهیم رسید.
یکی از لذتبخشترین بازیهای نقشآفرینیای که تابهحال بازی کردهم. مدت کوتاهی که تجربهش کردم، از گیمپلی و داستانش بسیار راضی بودم. در چنین بازیهایی، اسلحهٔ موردعلاقهم همیشه تیروکمونه، بهاینخاطر که مخفیکاری رو ترجیح میدم و جذابیت بیشتری برام داره. طرفدار درگیری مستقیم نیستم.
بازیهای ترسناک زیادی هستن که میتونن باعث بشن از روی صندلی بپرید، و من اونقدرها طرفدارشون نیستم، اما جایی که Dead Space در اون موفق شده و ازش استقبال میکنم القای حس ترس با استفاده از فضاسازی مناسبه. این، برای من، در صداگذاری حرفهای و محیطهایی خلاصه میشه که مو به تن سیخ میکنن.
بازیای بود که تابستون سالها پیش، طی یک sleepover با پسرعمو تمومش کردیم، و سرتاسر جذابیت بود. الآن که فکرش رو میکنم، حتی یک کلمه هم از دیالوگها و داستانش نفهمیدیم، نه این که متوجه میشدیم، ولی مطمئنم اگه دوباره سراغش برم، نهتنها از خودش بلکه از داستانش هم لذت خواهم برد.
بعد از بیش از یک دهه از عرضهش، همچنان بینقصه—بازی نقشآفرینیای که تصمیمها و نوع برخورد شما با هر شخص یا اتفاقی میتونه در پیشرفت داستان تأثیرگذار باشه. برای مثال، میتونید منطقی یا غیرمنطقی عمل کنید، و تأثیر کارتون رو در طول بازی ببینید. موسیقیاش هنوز هم با روح و روان آدم بازی میکنه.
متأسفانه، جادوی نسخهٔ قبل رو نداره، که ترکیب طلاییای از داستانپردازی عالی، شخصیتها و دیالوگهای باورپذیر، و موسیقی بینظیر بود. بااینحال، تلاش میکنه یک تجربهٔ هشت از ده رو ارائه بده. بهواقع زیباست، هرچند ترجیح میدادم از نظر روایت بهتر و عمیقتر بود.
خردسال بودم، اسم بازی جنگ خلیج فارس به گوشم خورده بود، و خیلی براش ذوق داشتم، اما چون اینترنتی نبود، تصورم ازش کاملاً محدود به قوهٔ تخیلم بود. وقتی برای اولینبار در یک فروشگاه بزرگ دیدمش، همونجا شناختمش. تمام چیزی بود که انتظار داشتم.
یکی از درستترین، عمیقترین، لذتبخشترین، و درعینحال سختترین بازیهایی که تابهحال تجربه کردهم. دورهای وجود داشت که بازیها ساخته میشدن نه برای این که فقط سرگرمت کنن بلکه برای این که تغییرت بدن. فقط کافیه بازیها یا حتی فیلمهای دههٔ ۲۰۰۰ به قبل رو با آثار روز مقایسه کنید.
اگه یک بازی بود که دوست داشتم بهخاطرش پلیاستیشن داشته باشم، اون قطعاً Driver 2 بود. تا سالها بازی موردعلاقهم بود. از هر فرصتی برای رفتن به کلوپ و چند دقیقه بازیکردنش استفاده میکردم. همیشه حالت گشتن آزادانه رو انتخاب میکردم، اما خیلی مشتاقم بخش داستانیاش رو امتحان کنم.
با اسلحهای که نینتندو داشت، که همچین بد هم کار نمیکرد، میرفتیم شکار و نوبتی بازی میکردیم. دو حالت شکار اردک و تیراندازی بشقابک سفالی داشت. خلاصه، برای خودمون شکارچی اردکی بودیم.
اگه فیلمهای ماتریکس رو دیدهاید و دوست داشتید، حتماً از بازیهاش هم لذت خواهید برد. حداقل من اینطوریام. تجربهٔ جالبی بود، هرچند مدت زیادی از اون زمان گذشته، و تنها چیزی که ازش یادمه اینه که دوستش داشتم.
بازیهایی که از روی یک فیلم و همراه با انتشارش عرضه میشن، کموبیش در تمام موارد با اهداف تجاری ساخته شدن. هدف هرگز بهترین کیفیت نیست بلکه کسب بیشترین درآمد از روندن موج اون اثر سینماییه. Eragon از این قضیه مستثنی نیست، اما ازاونجاییکه فیلمش رو دوست داشتم، بازیاش هم میتونه سرگرمکننده باشه.
شبیهسازها جزو بازیهای موردعلاقهٔ منن. هر چیزی که دنیای واقعی رو خوب بهتصویر بکشه، ازش لذت میبرم. یادمه یک بار باید باری رو از کشوری به کشور دیگه میبردم. سوختم کم بود. به پمپبنزین توجه نکردم. «جلوتر میزنم»، با خودم گفتم. سوختم وسط راه تموم شد و موندم—همینقدر خاطرهانگیز.
پشت علاقهٔ من به هر چیزی یک دلیل منطقی، واضح، و گاهاً منحصربهفرد وجود داره. همیشه ارتباط نزدیکی با این بازی—که حتی اسمش رو نمیدونستم و با بررسی فهرست بازیهای نینتندو یافتمش—برقرار میکردم، و دلیلش رو علاقهٔ شدیدم به دوچرخه و موتورسواری میدونم. گذشتهازاینها، واقعاً عالیه.
دومین بازی شرکت فرانسوی کوانتیک دریم. پنج سال بعد، Heavy Rain رو منتشر کردن. به همون اندازه قوی و درگیرکنندهست، با داستانی مرموز و چندلایه راجع به شخصی عادی که تحتتأثیر نیروهای فراطبیعی یک فرد کاملاً غریبه رو بهقتل میرسونه و حالا باید به دنبال راز پشت این اتفاق بگرده.
از اون بازیهایی بود که من رو به سبک نقشآفرینی علاقهمند کرد. ابتدای بازی، بعد از این که شخصیتتون رو میسازید، شما کودک هستید، و جشنتولدی رو براتون ترتیب دادهن. در ادامه، در یک کلاس درس و امتحان شرکت میکنید تا جزئیات شخصیتتون رو انتخاب کنید. واقعاً فضاش رو دوست دارم.
? دریافت کتاب The Art of Fallout 4
از خوشرنگترین و چشمنوازترین اولشخصهای زمان خودش. مجموعهٔ Far Cry همیشه در بخش بصری جلو بوده. البته، اولین کامپیوتری که داشتم—که یک سال بعد از عرضهٔ این بازی خریداری شده—کارت گرافیک ۱۲۸ مگابایتی داشت، و اجرای این بازی و لذتبردن ازش با بالاترین تنظیمات کمی سخت بود.
گفته بودم یوبیسافت رو خیلی دوست دارم؟ بله. همچنان بعد از این همه سال زیباست. حس غرقشدن در زیبایی مناظر آفریقا، از بیابونهاش گرفته تا دشتها و جنگلهاش، در یک فضای جهانباز.
نسخهٔ سوم، اونطور که باید، انتظاراتم رو برآورده نکرد، اما اگه دو چیز باشن که در سرتاسر مجموعهٔ Far Cry مشترکن، جلوههای بصری دیدنی و آنتاگونیستهای بهیادموندنی بازیهاست. واس مونتهنگرو، شخصیت ضدقهرمان داستان، تجربهٔ Far Cry 3 رو زیباتر میکنه.
در یک کلمه، ترسناک. بازی یک تجربهٔ طبیعی پرهیجان بهت میده که تا مدتها در ذهنت میمونه. یکی از نکاتی که برام جذاب بود توجه به فیزیک و سایههاست، که بینقص نه اما واقعاً خوب کار شدهن.
بهتر، قویتر، و ترسناکتر. کیفیت بصریاش جهش خوبی نسبت به نسخهٔ اول داره، و از اون دسته بازیهاییه که باید حداقل یک بار تجربهش کرد. البته، قبلش باید خودتون رو برای دیدن مقادیر زیادی خون آماده کنید!
یکی از قدیمیترین بازیهای کامپیوتری که بهیاد میآرم—مبارزان آزادی. حتی میتونه معیاری برای سنجش نوستالژی بازیهای دیگه باشه. واقعاً لذتبخش بود، و فکر میکنم هنوز هم باشه.
سخته که تصور کنیم از اینجا به اونچه مجموعهٔ GTA الآن است رسیدهایم، اما فاصلهٔ انتشار Grand Theft Auto 2 و Grand Theft Auto V تنها چهارده ساله—اکتبر ۱۹۹۹ تا سپتامبر ۲۰۱۳. از دید من، همهچیز از اینجا شروع شد. خط داستانی پختهتر و مراحل نوآورانهٔ این بازی سنگبنای مجموعه رو گذاشتن.
ورود من به دنیای GTA با Vice City بود، اما این بازی اونی بود که من رو عاشق این مجموعه و لیبرتی سیتی کرد. همهچیزش خوب و بهجاست—اتمسفری که ایجاد کرده، تجربهای که بهت میده. از موسیقیاش نگم که فوقالعادهست.
اولینبار که از نزدیک دیدمش تابستون ۱۳۸۴ بود. نزدیکترین دوستم دارای کامپیوتر شده بود، و یکی دیگه از دوستانمون، که دانای کامپیوتر بود، این بازی رو براش نصب کرد. در نگاه اول عاشقش شدم. اشارههای فراوون بازی به فیلمهای هالیوود و همچنین صداپیشگی ری لیوتا در نقش تامی ورستی بازی رو فوقالعاده جذاب کرده.
در اون زمان، تصورم از Vice City ،GTA بود. یک روز شنیدم دو نفر راجع به یک GTA جدید صحبت میکنن که دوچرخه داره! باورش کمی سخت بود. با کلی خواهش و تمنا، بالاخره دیسکهاش رو از شخصی که داشت قرض کردم. تمام روز به عکس جلدش زل زدم و دل تو دلم نبود. آخر هم نصب نشد.
بهترین روایت و موسیقی متنی که در GTA تجربه کردهم و جزو معدود بازیهایی که با روح و روان من بازی کرد و تغییرم داد. گفتن چنین عبارتی راجع به یک عنوان GTA کمی عجیبه، اما Grand Theft Auto IV از نُرم یک بازی معمول و یک محصول سرگرمی فراتر میره و به یک تجربهٔ سینمایی بینظیر تبدیل میشه، بهویژه اگه اون رو در زمان عرضهش تجربه کرده باشید، با تمام جهشها و نوآوریهاش. داستان بهشدت جذاب و چندلایه، شخصیت اصلی قوی با پسزمینهٔ تاریک، صداپیشگی عالی، و همهٔ اینها در کنار موسیقی متن محشر مایکل هانتر، Grand Theft Auto IV رو به یکی از قویترین آثار تبدیل کرده.
یکی از دو بستهٔ الحاقی بازی The Lost and Damned بود، در قالب Episodes from Liberty City. تجربهٔ باحال و تازهای بود که دنیای بازی رو از دید شخصیت دیگهای غیر از نیکو بلیک ببینی، ضمن این که بازی اصلی خودش فوقالعاده بود. یادم نمیاد تمومش کرده باشم، اما حتماً دوست دارم دوباره بهش برگردم.
دومین قسمت از داستانهای لیبرتی سیتی قصهٔ گی تونی رو روایت میکنه، و چه روایت خوبی. حکایت گی تونی رو قطعاً بین بازی اصلی و بستهٔ الحاقی اول، گمشده و نفرینشده، قرار میدم.
اولینبار که بازیاش کردم، سال ۲۰۱۳ و روی پلیاستیشن ۳ بود. تازه عرضه شده بود، و داستان و پیشرفتش اونقدرها جذبم نکرد. تمومش کردم، اما تجربهٔ خاطرهانگیزی نبود. از اون موقع تا ۲۰۲۰ بهترین تجربهم Grand Theft Auto IV بود، ولی نسخهٔ جدید و پیشرفتهای که حالا از Grand Theft Auto V بازی کردم واقعاً تکونم داد.
تجربهٔ مفصل من راجع به این بازی رو اینجا دنبال کنید.
بازیهای Gran Turismo همیشه به واقعگرایی شهرت داشتهن، و من با نسخهٔ پنجم—بهعنوان اولین تجربهم با این مجموعه و بهعنوان شخصی که عاشق رانندگیه—این رو واقعاً لمس کردم. در چنین عناوینی، نمای موردعلاقهم دید رانندهست، و وقتی این رو با جلوههای بصری پیشرفتهٔ بازی ترکیب میکنی، سرتاسر لذته.
به یکی از جذابترین و انقلابیترین مجموعههای تمام دوران میرسیم—Half-Life. کاملاً موافقم که میگن هر بازی تیراندازی اولشخصی که بعد از Half-Life—بهویژه نسخهٔ دوم—عرضه شد، زیر سایه و تحتتأثیر اون بود. شرکت ولو به مرور زمان ثابت میکنه چقدر میتونه بلندپرواز باشه.
فکر میکنم بردن سی و نه جایزهٔ بازی سال و قرارگرفتن در فهرست بهترین بازیهای تمام دوران بهاندازهٔکافی برای توصیف جایگاه Half-Life 2 کافی باشه. ادامههای این بازی هم، که در قالب Episode One و Episode Two عرضه شدن، به حد قابلقبولی قوی بودن.
از بامزهترین و دوستداشتنیترین تجربههای ماجراجویی مجموعهبازیهای Harry Potter هستن. اگه مثل من طرفدار دیرینهٔ دنیای جادویی هری پاتر هستید، حتماً باید سراغشون برید.
برای من، Heavy Rain خیلی فراتر از یک بازی بود. برای همیشه تغییرم داد. عنوانی بود که بهخاطرش تصمیم به خرید پلیاستیشن ۳ گرفتم. درصورتیکه من رو بشناسید، همین عبارت کافیه تا شما رو مجاب کنه درموردش بخونید. کوانتیک دریم سه تجربهٔ بینظیر و فراموشنشدنی به من داده، و Heavy Rain یکی از اونهاست.
مجموعهٔ Hitman هم جزو اون دستهست که باید برگردم و از اولین عنوانش شروع کنم. یادمه تا چندین سال بعد از عرضهٔ نسخههای اول، برای هوش مصنوعی خوبش موردتحسین قرار میگرفت. میتونستی لباس دشمنهات رو بپوشی، و اینجوری به جایی نفوذ کنی. واقعاً جذاب بود. موسیقیاش رو هم یسپر کید ساخته.
اولینبار که باهاش آشنا شدم در یک گیمنت بود. در نگاه اول، Icy Tower یک بازی سادهست که میپری و میپری و رکورد ثبت میکنی، اما قدم که میذاری، میبینی نهتنها اونقدرها آسون نیست بلکه چقدر اعتیادآوره! سرعت بازی با رسیدن به سطحهای بالاتر بالا میره، و باید پابهپاش پیش بری. هنوز هم سرگرمکنندهست.
من عاشق بازیهای خلاقم، و وقتی I Hate This Game رو دیدم، از اسمش متوجه شدم پتانسیل خوبی داره. از این بازی متنفرم، محصول گروه روس پیکسل ارور، یک بازی معمایی و به سبک رِترو است که من بهشخصه کلی باهاش میخندم و، البته، جاهایی هم با خودم میگم، «از این بازی متنفرم!»
یک شاهکار دیگه از پلیدِد که فقط میشه گفت بینظیره. اگه Limbo رو بازی کرده باشید—که خودش یک تجربهٔ فوقالعاده عجیب، تاریک، و سخته—Inside حتی بیشتر شگفتزدهتون میکنه.
? Inside and How It Changed Me
بازیهای چندنفره همیشه جذاب بودهن، ولی Insurgency: Sandstorm این جذابیت رو وارد مرحلهٔ جدیدی میکنه. روحیهٔ گروهی خیلی مهمه. صداگذاریها بینظیر کار شدن. کاملاً حس حضور در یک جنگ واقعی رو به شما میده اینقدر که دقیق و خوب ساخته شده. نسبت بهش کمی پیشداوری داشتم، ولی واقعاً نظرم رو تغییر داد.
خاطرات شیرینی هم با این بازی و هم با آثار جیمز باند با ایفاینقش پیرس برازنان دارم، هرچند صداپیشگی شخصیت باند رو اینجا شخص دیگهای انجام داده. تنوع مراحل بههمراه کلی اسلحه و گجت خفن که از ۰۰۷ انتظار میره تجربهٔ بازی رو خیلی جذاب کرده. بخش چندنفره از سرگرمیهای اصلی من بود.
چیزی رو که سال ۲۰۱۲ و روی پلیاستیشن ۳ شروع کردم، نه سال بعد روی کامپیوتر بهپایان رسوندم. سخت میشه Journey رو با کلمات توصیف کرد؛ انتقال حسیه که تابهحال نداشتهای. تازهست، شگفتانگیزه. چیزیه که باید تجربه بشه. بااینحال، باید بدونید بسیار خلاقانهست—کوتاه اما سرشار از خلاقیت.
در زمان عرضه، جزو بازیهای مدرنی بود که گرافیک زیبایی در مقایسه با عناوین دیگهٔ اون دوران داشت. یادمه کامپیوتر اولی که داشتم از پس اجرای روونش—حتی با تنظیمات متوسط—برنمیاومد؛ همیشه فریمریت پایینی داشتم. بااینحال، بازی بدی نبود. تلاش خودش رو کرد، اما به اندازهٔ GTA موفق نبود.
با نام کانِ قهرمان شناخته میشد، و پونزده سالی ذهنم رو درگیر خودش کرده بود چون هیچکجا پیداش نمیکردم. از زمانی که برای اولینبار دیدمش تا لحظهٔ تهیه این فهرست، بارها دنبالش گشتم اما هرگز موفق نبودم، تا وقتی فهرست بازیهای منتشرشده برای پلیاستیشن ۲ رو با ۴٬۳۸۰ مورد بررسی کردم.
در نگاه اول من رو یاد Metal Gear Solid 2 میاندازه. سیستم پناهگیریاش بهعنوان یکی از هستههای اصلی بازی چیزیه که اون رو از همدورههاش متمایز میکنه. این که شخصیتها پشت چیزها یا کنج دیوارها پناه بگیرن و بتونن کورکورانه تیراندازی کنن، در زمان خودش نوآوری بهجایی محسوب میشد.
خریدمش، کوتاه تجربهش کردم، و درنهایت فروختمش. در زمان عرضه اونقدرها که انتظار داشتم من رو شیفتهٔ خودش نکرد، اما بههیچعنوان ضعیف نیست. آیجیان در این مورد با من همنظره که بازی اتمسفر غنی و جلوههای بصری پیشرفتهای داره. حالوهوای خاص خودش رو داره—چیزی که در تصاویر هم مشخصه.
زمانی که عرضه شد و برای منی که به داستانهای کارآگاهی علاقهمندم، L.A. Noire حیرتانگیز و جذاب بود. یکی از خلاقیتهای بازی استفاده از تکنولوژی جدیدی برای نمایش واقعیتر حالتهای چهره بود، طوریکه اگه دارید از مظنون پرونده بازجویی میکنید، حالت چهرهش اطلاعات مفیدی به شما خواهد داد.
خیلی واضح یادمه وقتی اومد، و چقدر ترسناک ولی هیجانانگیز بود! Left 4 Dead رو یکی از لذتبخشترین و قویترین بازیها در سبک خودش میدونم، و این که ولو واقعاً بازیهای خوشساختی میسازه! دستمریزاد.
یک بازی بهنسبت خوب دیگه از ولو، اما همچنان با نسخهٔ اول ارتباط بیشتری برقرار میکنم. هیجانآوره، ترسناکه، و همهچیز سریع اتفاق میافته. اگه به زامبیها و آخرالزمان علاقه دارید، قطعاً میتونه شما رو برای ساعتها سرگرم کنه.
تجربهٔ برزخ، به معنای واقعی. Limbo، با فضاسازی و موسیقی بیمثالی که داره، شما رو میخکوب میکنه. از اون بازیهای کمحجمی بود که وبلاگم بر پایهش ساخته شد و به هر کسی توصیهش میکنم، هرچند میتونه طرفدار خاص خودش رو داشته باشه.
دموی معرفی بازی برای اولینبار رو بهوضوح یادمه. هیجانی بهم داد که کمتر باری تجربهش کردهم. چقدر خلاق و نوآورانه بود! ازاینرو، کنفرانس توسعهدهندگان بازی سال ۲۰۰۷ برای همیشه در ذهنم حک شده. همونجا بود که PlayStation Home هم معرفی شد—محصولی که بهثمر ننشست اما سرشار از پتانسیل بود.
استودیوی سوئدی تارسیر با Little Nightmares یک تجربهٔ ناب، نفسگیر، و گیرا رو خلق کرده که مروریه بر تاریکترین ترسهای دوران کودکی هرکدوم از ما. موسیقی متنش رو توبیاس لیلیا ساخته، که رمزآلودبودن دنیای کابوسهای کوچک رو فوقالعاده منتقل میکنه. تجربهٔ متفاوت و ترسناکی بود، اما بهشدت ازش لذت بردم. اگه در دو چیز فوقالعاده عمل کرده باشه، اون دو فضاسازی مخوف و موسیقی متن بینظیرشن.
تجربهٔ مفصل من راجع به این بازی رو اینجا دنبال کنید.
ماشیناریوم واقعاً یک اثر هنریه. تا وقتی بازیاش نکنید، به عمق این موضوع پی نخواهید برد. معماهاش ذهنتون رو بهچالش میکشن؛ موسیقی و فضاش روحتون رو نوازش میدن. توصیف حسی که بعد از اتمامش داشتم خیلی سخته. واقعاً محشره.
نسخهٔ دوبلهٔ دارینوس رو داشتم. چقدر که این شرکت عالی بود و کارهاشون قوی—دوبلهٔ حرفهای، بستهبندی شیک، دفترچهٔ راهنمای باکیفیت. از داشتن و بازیکردن هر عنوان لذت میبردی. مافیا هم که نیازی به تعریف نداره.
زمانی که عرضه شد، شهریور ۱۳۸۹، در یک مغازهٔ کوچک بازیفروشی کار میکردم. فکر میکنم یک یا دو روز بعد از اومدنش کرک شد، و برای فروش به تعداد بالا داشتیمش. منتها کرکش ایراد داشت؛ بازی اجرا نمیشد. یادمه کرک مناسب رو از اینترنت پیدا کردم و آوردم و به افراد میدادم.
اوایل دههٔ ۱۳۸۰، اونموقعها که بازار کلوپ و پلیاستیشن داغ بود، کلوپ محله این بازی رو برای کامپیوتر داشت، و خاک میخورد. نه من و نه هیچکدوم از دوستانم کامپیوتر نداشتیم، و من به دوستم میگفتم روزی که کامپیوتر بخرم، میام و این بازی رو میخرم. چند سال بعد، همچنان بود و خریدمش.
سالهای نینتندو اینقدر دورن که بهکلی این بازی رو فراموش کرده بودم. تجربهٔ دونفرهش بهترین خاطرات رو برام رقم زد. هرگز در این بازی بهترین نبودم، اما قطعاً ازش لذت بردم. در انتها، همین لذت و یاد شیرینه که میمونه.
هرکدوم از این تصاویر یک ورق از کودکی منن. اینقدر بازی میکردیم که آداپتور دستگاه میخواست از حرارت منفجر بشه. هرازگاهی دست میزدیم، میدیدیم داغه ولی نه اونقدر که بازی رو متوقف کنیم. میگفتیم، «بازی کن، بازی کن، هنوز زیاد داغ نیست!»، و یک ساعت دیگه بازی میکردیم.
اگه طرفدار ماریوی کلاسیک هستید و همینطور به بازی Portal علاقه دارید، موریس گِگا اومده بازی رو بهطورکامل بازسازی کرده و اسلحهٔ Portal رو به ماریو داده. فوقالعاده جذابه.
همیشه در ذهنم عناوین نقشآفرینی رو بیشازاندازه طولانی، کسلکننده، و مغایر با سلیقهم تصور میکردم، اما Mass Effect 3 جزو بازیهایی بود که نظرم رو بهکلی تغییر داد. کلی از انجامش لذت بردم. این که تصمیمهایی که میگیرید، برخوردها، و نوع رفتارتون در روند بازی مؤثره و گاهی مسیر بازی رو عوض میکنه، واقعاً جذابه.
? دریافت کتاب The Art of the Mass Effect Trilogy
? دریافت کتاب The Art of the Mass Effect Universe
اگه مجبور بودم فقط یک بازی رو از این فهرست انتخاب کنم—و این اصلاً کار آسونی نیست—اون بازی بدونشک Max Payne است. همینقدر این بازی برای من ارزشمند و قابلاحترامه. بهراحتی میشه گفت یکی از مهمترین بازیهاییه که برای کامپیوتر ساخته شده.
تجربهٔ مفصل من راجع به این بازی رو اینجا دنبال کنید.
? دریافت دفترچهٔ راهنمای بازی
شاهکار—همین و بس. یکی از تاریکترین و پرعمقترین بازیهایی که انجام دادهم. نحوهٔ روایت کمیکطورش و صدای پردرد مکس، با صداپیشگی جیمز مککافری، شما رو به یک سفر بسیار عجیب و پرفرازونشیب میبره.
? دریافت دفترچهٔ راهنمای بازی
حوالی زمان انتشار تجربهش کردم، و به اندازهٔ عناوین قبلی شگفتزدهم نکرد، بخشیاش احتمالاً به دلیل سوگیریای که نسبت به آثار رمدی داشتم. بااینحال، Max Payne 3 جزو بهترین آثار راکستاره و یک پایان درخور برای شخصیت مکس. فکر میکنم اگه امروز دوباره بهش برگردم، حسابی ازش لذت ببرم.
? دریافت کمیکهای Max Payne 3
بدونشک Metal Gear یکی از مهمترینها در تاریخ بازیهای ویدئویی محسوب میشه—مجموعهای که سبک مخفیکاری و روایت سینمایی رو به اوج محبوبیت خودش رسوند. جزو اولویتهامه که برگردم و از ابتدا تجربهشون کنم. اولین برخوردم با Metal Gear Solid 2 بود. اهمیت و تأثیرگذاری مجموعه رو الآن بهتر درک میکنم.
یکی از دو بازیای که پلیاستیشن ۳ رو بهخاطرش خریدم. از شاهکاربودنش همین بس که خالقش هیدئو کوجیماست.
? دریافت کتاب The Art of Metal Gear Solid V
مایکل جکسون در برههای از زمان معروفترین انسان روی زمین بود. قابللمسترین آشنایی من با شخصیت و کارهاش از طریق این بازی بود. کوتاه و بریده ویدئوی آهنگ Smooth Criminal رو دیده بودم، و میدونستم بازی هم با همین آهنگ شروع میشه—صحنهٔ ورود مایکل به کلاب و پرتاب سکه به درون جوکباکس.
لذت بلندکردن و نشوندن هواپیما با شبیهساز پرواز مایکروسافت واقعاً چیز دیگهای بود. با توجه به این که سال ۲۰۰۶ عرضه شده، هنوز هم در نوع خودش دقیق و باکیفیته. حالا اگه اون رو با نسخهٔ ۲۰۲۰ مقایسه کنیم، بهویژه از نظر جلوههای بصری، میبینیم پیشرفت باورنکردنیای داشته.
یکی از لذتبخشترین بازیهایی که تابهحال تجربه کردهم—یک تجربهٔ اولشخص خفن با گرافیک چشمنواز. اگه مثل من عاشق پارکور و ازاینوربهاونورپریدن هستید، این بازی حتماً بهتون خواهد چسبید.
? دریافت کتاب The Art of Mirror’s Edge Catalyst
علاقهٔ دیرینهم به موتورکراس اینجا به اوج خودش رسید، و باوجودیکه امکان تجربهٔ موتورسواری در دنیای واقعی رو نداشتهم، اینجا میتونستم هرچقدر که میخوام و هرطور که میخوام برونم و لذت ببرم. این نسخه یکی از بهترینها در مجموعهٔ MX vs. ATV محسوب میشه.
چیزی جز خاطرات خوب از این بازی ندارم. جزو قدیمیترین بازیهای کامپیوتریه که بهخاطر میآرم. سرتاسر هیجان بود. از کل مجموعهٔ Need for Speed، جزو سه بازیایه که بیشتر از همه دوستشون دارم—سهگانهٔ جذاب Most Wanted ،Underground 2، و Hot Pursuit 2، به همین ترتیب.
الکترونیک آرتس در دههٔ ۲۰۰۰ واقعاً دوران خوبی رو پشتسر میذاشت. چه بازیهای نابی که از اون دوره بیرون نیومدن. Underground یکی از اونها بود، و اولین تجربهم هم با نسخهٔ دومش رقم خورد. کشتهمردهٔ پژو ۲۰۶ بودم. اون زمانی بود که برنامههای داداشسیاه و ماشینش هم از تلویزیون پخش میشدن.
بهترین تجربهٔ مسابقهای. فکر میکنم بیشتر ایرانیها بازی رو با یک پژو ۲۰۶ فوقالعاده خفن تموم کردن، و من هم از این قضیه مستثنی نیستم. خانم محترمی هم که در صفحهٔ بارگذاری ابتدای بازی مشاهده میکردیم بسی crush material بود.
لحظهٔ نصبش برای بار اول و حسی که داشتم رو هرگز فراموش نمیکنم. تا اون موقع، فکر نمیکردم بازیای بتونه از Underground 2 بهتر باشه، اما خیلی زود نظرم عوض شد و عاشقش شدم. ناامیدم نکرد. اینقدر دوستش داشتم که نسخهٔ اصلیاش رو از خارج از ایران برام خریدن، به قیمت ۱۷٬۵۰۰ تومن، وقتی بازیها ۲٬۰۰۰ تومن قیمت داشتن.
به اندازهٔ دو نسخهٔ قبل موفق نبود، اما هنوز هم به نسخههای بعد ترجیحش میدم. Underground 2 و Most Wanted تجربههای شیرین و تکرارنشدنیای رو رقم زدن، و بهشخصه انتظار بالایی از Carbon داشتم، اما داستان و گیمپلی معمولی باعث شدن ندرخشه. نسخهٔ بعدی در مجموعه، ProStreet، از نظر من افتضاح بود.
همسایهٔ جهنمی از اون بازیهاست که حتی فکرکردن بهش هم حس خوبی بهم میده. فوقالعاده بامزه، هوشمندانه، و خاطرهانگیزه. وودی بدونتعارف پدر همسایهش رو درمیآره! نسخهٔ بازسازیشدهش، Neighbours Back from Hell، سال ۲۰۲۰ عرضه شد و تجربهٔ HD رو با خودش آورد.
اولین تجربهم با نسخهٔ دومش بود، با دوبلهٔ فارسی، و بهقدری تمیز و بینظیر بود که عاشقش شدم. کیت آرچر خیلی زود به یکی از شخصیتهای موردعلاقهم تبدیل شد. همیشه به بازیهای مخفیکاری با روایت خوب علاقه داشتم، و No One Lives Forever بههیچعنوان ناامیدم نکرد.
یکی از بهترین تجربههام با بازیهای دوبلهشده بود، که توسط گروه نوینپندار فارسی شده. نوشتهٔ «با صدای گویندگان منتخب رادیو و تلویزیون» روی جلد بازی بهترین توصیف ممکن بود. بازی بهخودیخود محشره، اما دوبلهش چیزی بود که اون رو چند مرحله فراتر میبرد و بینقص میکرد.
در زمان عرضه نتونست بهاندازهٔکافی من رو راضی کنه. سختی بازی بهعنوان یک تیراندازی تاکتیکی و تلاشش برای ارائهٔ یک تجربهٔ واقعگرایانه بیش از اون بود که بتونم ازش لذت ببرم. برای مثال، Insurgency: Sandstorm یک نمونهٔ عالی و پخته از این سبکه. درنهایت، اما، خاطرات جالبی رو برای من بهارمغان آورد.
کمتر کسی هست که Pac-Man رو نشناسه یا حداقل اسمش رو نشنیده باشه. این بازی درظاهرساده اما نفسگیر تفریح روزهای کودکی ما بود. اگه یک چیزی درموردش باشه که در ذهنم باقی مونده، اون موسیقی پسزمینهشه.
یکی از جذابترین بازیهایی که سال ۲۰۲۰ انجام دادم. صبح کارگاه رو باز میکردی؛ یک مشتری کیس خودش رو میآورد و درخواست ارتقا داشت. شما هم براساس بودجهش قطعههای مناسب رو تهیه و براش تعویض میکردی.
درس مهم: اگه پردازنده نصب میکنید، حتماً قبل از نصب خنککننده روش خمیر اعمال کنید!
لذت دوران کودکی در همین تصاویر خلاصه میشن. هیچوقت پلیاستیشن نداشتم—فکر میکنم فقط یک یا دو نفر در محلهمون داشتن—ولی معدود دفعاتی که فرصت بازیکردن Pepsiman رو داشتم، بهشدت لذتبخش بود.
یکی از سرگرمکنندهترین و بامزهترین بازیها در سبک خودش که برای بازیکردن با و در کنار دیگران هم عالیه. چیز زیادی نمیتونم راجع بهش بگم جز این که فکر میکنم هنوز هم بعد از گذشت یک دهه میتونه مناسب و خوب باشه، شما رو سرگرم نگه داره، و اوقات خوبی رو بهتون نشون بده.
? دریافت کتاب The Art of Plants vs. Zombies
بسیار دوستش داشتم و دارم. معماهای گاه سخت، فیزیک جذاب و نزدیک به واقعیت، گیمپلی نرم و روون، طنز عالی بهکاررفته در بازی، همه و همه به یک تجربهٔ موندگار ختم میشن. البته، اگه از اون دسته هستید که از حلکردن معماها و چالشهای فکری لذت نمیبرید، این بازی ممکنه چندان به دلتون نشینه.
ولو بار دیگه ثابت میکنه چقدر توانا و خلاقه. اینبار، Portal 2 با داستانی قویتر و معماهای جذابتر و سختتر میاد تا شما رو چندمدتی سرگرم کنه. صداپیشگی ماهرانهٔ استیون مرچنت در نقش ویتلی و جوکهای بامزهش از بهیادموندنیترین تجربههای این بازیه.
? دریافت کتاب Valve Presents: The Sacrifice and Other Steam-Powered Stories
اولین Prince of Persia نبود که بازی کردم. شروعم با شمارهٔ دوم و بعد هم سوم بود. درواقع، اولین نسخه رو آخر از همه بازی کردم چون هیچکجا پیداش نمیکردم. پیداکردنش به هدف زندگیام تبدیل شده بود چون مشتاق بودم گذشتهٔ شاهزاده رو بدونم. بالاخره، یکی از دوستان داشت، و ازش قرض گرفتم. بلافاصله عاشقش شدم.
بهترین بازی مجموعه، از نظر من. موسیقی، داستان، فضاسازی، گیمپلی، همه رو داشت. آسون هم نبود. اون دوران رو دوست داشتم که بازیها سختتر بودن. باید تمام تلاشت رو میذاشتی تا یک مرحلهٔ دشوار رو بگذرونی. بازیها مثل امروز دستت رو نمیگرفتن. و وقتی بازی رو تموم میکردی، قدر اون تجربه رو بیشتر میدونستی چون آسون بهدست نیومده بود.
پایان یک سهگانهٔ بینظیر. شاید تأثیرگذارترین مجموعهای باشه که تابهالآن تجربه کردهم. حسی رو که بهش دارم نمیتونم در قالب کلمات بگنجونم. شاهزادهٔ ایران واقعاً در قلبم جا داره.
بهعنوان یک طرفدار پروپاقرص این مجموعه، اونطور که باید، انتظاراتم رو برآورده نکرد. چهبسا، ناامیدم کرد. جلوههای بصری زیبایی داشت، اما این شاید تنها چیز خوب و مثبتیه که از بازی در خاطرم مونده. نوآوری و روایت جذاب، که رکن اصلی و وجهاشتراک سهگانه بود، در بازی جدید بهچشم نمیخورد.
نوستالژیکترین بازی تمام دوران، و اولین بازیای که در این فهرست بلندوبالا، بعد از سالها دوری از دنیای بازیها، بهش برگشتم و از تمومکردنش بینهایت لذت بردم. هنوز هم جزو جذابترین تیراندازیهای اولشخصه، و، البته، چندان روون و آسون نیست!
اولین بازیای که برای کامپیوتر خریدم. اونموقع، شیفتهٔ Grand Theft Auto: Vice City بودم. درنتیجه، وقتی فروشنده ازم پرسید چی میخوام . . .
– جیتیآی دارید؟
– جیتیآی، نه، ولی آیجیآی داریم.
– بده!
یادمه موقع نصب پیغام «دیسک دوم را بگذارید» میاومد، به انگلیسی، و ما چند هفته درگیرش بودیم بفهمیم چرا نصب نمیشه.
سالهای زیادی بود که دنبالش بودم، اما اسمش رو بهخاطر نمیآوردم. یکی از همسایهها و همبازیهای کودکی برادر بزرگتری داشت که بهتازگی صاحب سگا جنسیس شده بود. یک شب چند نفر از ما رو به تماشا دعوت کرد. دسته هرگز به دست من نرسید، اما تصویر بازی برای همیشه در ذهنم نقش بست.
یکی از خارقالعادهترین تجربههای چند سال اخیر من. Quantum Break محصول دیگهای از رمدیه که مفهوم زمان رو بهچالش میکشه—ترکیب بینظیر و نوآورانهٔ یک بازی هیجانانگیز با داستانی پیچیده و جذاب که به شکل یک سریال لایو اکشن پخش میشه و تصمیمهای مهم شما در روند اون تأثیرگذارن.
بدونشک Grid یکی از زیباترین و لذتبخشترین تجربههای ماشینسواری رو به من داده و لحظات ناب بیشماری رو برام رقم زده. بهقدری برام ارزشمنده که میتونم اون رو در کنار عناوینی مثل Underground 2 و Most Wanted قرار بدم. در همین بازی بود که واقعاً به دریفت علاقهمند شدم و تونستم ازش لذت ببرم.
رمبو یکی از سختترین بازیهای دوران ما بود، حداقل برای من، ولی بعد از هر سختی و چالشی، لذت و حس رضایتی میاد که موندگار میشه. بههمینخاطره که بعد از گذشت دو دهه، تصاویر و حسوحال اون روزها هنوز برام واضح و قابللمسن.
خوشحالم که در اون دوره پلیاستیشن ۳ داشتم و تونستم این بازی فوقالعاده رو تجربه کنم. چیزی که ازش بهیاد داشتم یک تجربهٔ ناب جهانباز در غرب وحشی بود. اگرچه در اون زمان نیمهکاره رهاش کردم، الآن دوباره بهش برگشتهم، و میتونم بگم شاهکاره. سخت با فضاهای غیرمدرن ارتباط میگرفتم، اما Red Dead Redemption 2 نظرم رو بهکلی تغییر داد.
و خوشحالم که در این دوره کامپیوتر داشتم تا Red Dead Redemption 2 رو تجربه کنم. درست بعد از Grand Theft Auto V سراغش رفتم، اما پیشرفت و کیفیت بصریاش همچنان من رو انگشتبهدهن گذاشت. در این لحظه، آخرین بازیایه که از راکستار عرضه شده.
تجربهٔ مفصل من راجع به این بازی رو اینجا دنبال کنید.
? دریافت کتاب راهنمای جامع بازی
هیچ فکرش رو نمیکردم که بازسازی یک بازی قدیمی بتونه اینقدر خوب باشه. کپکام واقعاً یک شاهکار ساخته. طرفدار بازیهای ترسناک نیستم اما طرفدار داستان و موسیقی خوب چرا، و Resident Evil 2 همهٔ چیزهایی رو که از یک بازی خوب انتظار داریم داره و حتی بیشتر. اتمسفر عالیاش باعث شد درش غرق بشم.
به اندازهٔ Resident Evil 2 هیجانانگیز نبود، حداقل برای من، اما همچنان برای اومدنش ذوق داشتم و لذت زیادی ازش بردم. (قبل از تجربهٔ بازی اصلی، طعم دمو رو چشیده بودم.) مثل بازی قبلی چشمنواز و جذابه، و این پیشرفت برای منی که سالها از دنیای بازیها دور بوده و حالا دوباره برگشتهم کاملاً ملموسه.
یکی از بازیهای مخوف و بسیار سختی که اون دوران هیچوقت موفق به تمومکردنش نشدم، ولی همیشه برام جذاب بود و دوست داشتم داستان و ماجراش رو بدونم. مجموعهٔ Resident Evil بدونشک جزو نامدارترینها در صنعت بازی بهشمار میره. دوباره دارم بازیاش میکنم، و اینبار خیلی بیشتر بهم چسبیده.
پیشرفت قابلتوجهی نسبت به نسخهٔ قبل داشت. اولین بازیای در مجموعهٔ Resident Evil بود که تا انتهاش رفتم و کلی ازش لذت بردم. اولین چیزی که جلبتوجه میکرد جلوههای بصری بازی بود. یک فیلتر سبزرنگ روی تصویر بود که به نظر من خیلی به فضاسازی کمک میکرد، هرچند برخی طرفداران قدیمی مجموعه ازش راضی نبودن و بهش خرده میگرفتن. در این ویدئو میتونید ببینید بازی بدون این فیلتر چطور بهنظر میرسه.
سالها قبل از این که با فیلمهای RoboCop آشنا بشم، روی سگا تجربهش کردم. پلیس آهنی، اگه سختتر از رمبو نباشه، قطعاً آسونتر نیست. قدیمها بازیها رو طوری سخت میساختن—چه آگاهانه و چه از روی بهینهنبودن—که وقتی اونها رو تموم میکردی، واقعاً حس یک دستاورد رو داشت.
یکی از خفنترین بازیهایی که تابهامروز تجربه کردهم. قدرتهای ماورایی شخصیت اصلی و نوآوری بهکاررفته در بازی من رو سرتاپا دلباختهٔ خودش کرد. از قول تام برمول، که نسخهٔ کامپیوتر بازی رو سال ۲۰۰۶ برای یوروگیمر نقد کرده:
Second Sight was very nearly love at first sight.
این بازی دوبعدی چشمنواز و داستانمحور قصهٔ آدمکشی رو روایت میکنه که دوستدخترش رو بهقتل رسوندهن و در صدد انتقامه. در این مسیر پرخشونت، باید از سد افراد مختلفی بگذره تا به غول آخر—سردستهٔ کسانی که در کشتن دوستدخترش نقش داشتن—برسه. تجربهٔ متفاوت و سرگرمکنندهایه.
قوی، گیرا، رمزآلود، ترسناک. ازجمله چیزهایی که درمورد این بازی برای همیشه در ذهنم مونده موسیقی متن شاهکار و بهشدت غمگین و فضاسازیهای فوقالعاده عجیب و خوفناکش بود.
دبستان که بودم، یک شب با پدر رفتیم بازار، و اولین کنسول بازیام رو به قیمت ۱۲٬۰۰۰ تومن خرید—سگا جنسیس، همراه با این بازی. کل اون شب رو بهوضوح یادمه، از لحظهٔ خرید و چونهزدن تا تاکسیگرفتن و رسیدن به خونه و حرفهایی که ردوبدل شد. بهترین و دوستداشتنیترینه—سونیک تا ابد.
این بازی، با همون حالوهوای رترو، با مراحل الهامگرفته از بازی اصلی، تجربهٔ تازه و بهیادموندنیای خلق کرده—هرچند اشکالاتی هم بهش وارده. موسیقی بهجایی داره، و شخصیتهای دیگه، مثل تیلز و ناکلز—هرکدوم با ویژگیهای منحصربهفرد—رنگ جالبی به بازی دادهن.
اگه درست خاطرم باشه، روی ویندوز ۹۸ و با استفاده از یک همسانساز پلیاستیشن بازیاش میکردیم. بهقدری جذاب بود که در لحظه عاشقش شدم. باوجودیکه هیچوقت پلیاستیشن نداشتم، هنوز دیسک بازی رو دارم.
یکی از چیزهایی که همیشه درمورد .S.T.A.L.K.E.R تحسین کردهم فضاسازی و اتمسفر جذابشه. از طرفی، علاقهٔ وافرم به چرنوبیل، فضاش، و داستانش همیشه من رو به سمت این بازی کشونده. تنها مانعی که وجود داشت این بود که در زمان عرضه به سختافزار قدرتمندی نیاز داشت، و کامپیوتر من بهسختی از پس اجراش برمیاومد.
هنوز صداهاش، موسیقیاش، صدای ضربهٔ مشتها، همه رو یادمه. هیچوقت روزی رو که تمومش کردم یادم نمیره. سر ظهر بود، و مادرم در آشپزخونه آشپزی میکرد. منِ خردسال هم جلوی تلویزیون نشسته بودم، پر از هیجان و استرس. حس غروری که بعد از تمومکردنش داشتم وصفنشدنی بود.
هرگز طرفدار بازیهای استراتژی نبودهم، ولی جنگهای صلیبی از اونهاست که باید حداقل یک بار تجربه میکردی. دوبلهٔ بینظیر دارینوس واقعاً به بازی روح داده بود. همچنان معتقدم در یکی از دورههای طلایی بازیهای ویدئویی زندگی کردیم.
سگا اینقدر بازیهای خوب و بهیادموندنی داره که انتخاب از بینشون، اگه محال نباشه، بهشدت دشواره. بعد از بررسی فهرست، با قاطعیت میتونم Sunset Riders رو جزو سه تجربهٔ برترم با سگا قرار بدم، در کنار شاهکارهایی مثل Sonic the Hedgehog و Streets of Rage. بعد از مدتها سراغش رفتم. سخته اما همچنان دلبر!
آشنایی من با سبک مترویدوانیا با Control بود، و اونجا بود که متوجه شدم چقدر این سبک رو دوست دارم. Super Metroid یکی از بهترین نسخههای این مجموعهست، و درعینحال که لذتبخشه، بهشدت سخته و نفسگیر. گذشته از اینها، موسیقی مراحلش بینهایت زیباست.
درست مثل یک تیم ضربت واقعی، مأموریت شما این بود که در مواقع حساس وارد بشید و، برای مثال، گروگانها رو نجات بدید. قبل از شروع، اسلحه و نقطهٔ ورود رو انتخاب میکردی، و هدف این بود که بتونید مهاجمها رو بدون کشتن اونها یا ازدستدادن همتیمیها خنثی و دستگیر کنید. تجربهٔ نابی بود.
عجیب و درعینحال شگفتانگیزه که بعضی تصاویر و صداها میتونن شما رو با سرعتی باورنکردنی به گذشته پرت کنن، درست مثل شخصیت تاز وقتی میچرخه و هرچیزی رو که در مسیرش قرار داره از صحنه خارج میکنه. Taz-Mania برگرفته از کارتونی با همین نامه، که در دههٔ ۱۹۹۰ در آمریکا پخش میشد.
از معدود بازیهایی که کاملاً در دنیاش غرق شدم. بازیهای نقشآفرینی خیلی جذابن. شخصیتتون رو خودتون میسازید، و عمدهٔ تصمیمها بهعهدهٔ شماست، پس میتونید آدم خوب یا بدی باشید. حتی مهارت کسب میکنید. برای مثال، در جایی از بازی مهارتم در ارتباطات بالا رفته بود و موقع خرید چونه میزدم!
بهتر، بزرگتر، خفنتر. هرچقدر که Oblivion عالی بود، Skyrim بهتره. زمانی بود که اصلاً سمت بازیهای نقشآفرینی نمیرفتم. این دو بازی نظرم رو بهکلی تغییر دادن. پس، اگه تصور میکنید علاقهای به این سبک ندارید، حتماً یک بار تجربهشون کنید و بعد تصمیم بگیرید.
زندگی رو از یک سرباز دونپایه شروع میکردی تا بعد از کلی تلاش به رتبههای بالاتر و درنهایت دان برسی، و این پیشرفت واقعاً جذاب بود. تهدید میکردی، اعتراف میگرفتی، و رشوه میدادی تا پیشرفت کنی، تا جایی که دیگه زیردستهات این کار رو برات انجام میدادن و به یک درآمد هفتگی ثابت میرسیدی.
یکی دیگه از قدیمیترین عنوانهایی که بهخاطر میآرم. سال ۲۰۰۵ به کامپیوتر اومد—همزمان با خرید اولین کامپیوترم. تنوع بازیها مثل الآن نبود، و هر چیزی رو که پیدا میشد بازی میکردیم. بعدها و به مرور زمان، به لطف اینترنت، دانشم راجع به بازیها بالاتر رفت و با تحقیق و آگاهانه سراغشون میرفتم.
تلخ، تاریک، تأثیرگذار. The Last of Us یک شاهکاره که باید تجربه بشه—قصهٔ دو غریبه که در دنیایی آخرالزمانی مجبورن با هم همراه بشن و عرض ایالات متحده رو سفر کنن. از اجرا و صداپیشگی بینقص به معنای واقعی کلمه گرفته تا روایت احساسی و موسیقی فوقالعادهش، همهچیزش من رو شگفتزده کرد.
تجربهٔ مفصل من راجع به این بازی رو اینجا دنبال کنید.
? دریافت کتاب The Art of The Last of Us
? دریافت کمیک The Last of Us: American Dreams
بازی خوب و نوستالژیکی بود. اگه بخوام دوباره به این مجموعه برگردم، ابتدا با Enter the Matrix شروع میکنم. اگه به فیلمهای ماتریکس علاقه دارید، فکر میکنم بهتون بچسبه.
شبی رو که برای اولینبار اسمش رو شنیدم یادمه—اواسط دههٔ ۲۰۰۰. دو نفر از پسرهای بزرگتر محله راجع بهش صحبت میکردن، و وقتی فهمیدن من تازه کامپیوتر خریدهم، توصیه کردن حتماً بازیاش کنم. نمیدونم چند مدت بعد اتفاق افتاد، اما میتونم بگم بسیار خشن بود، و لذت بردم.
بسیار سخت، اما جذاب و آموزنده. اگه مثل من عاشق کارهای رمزآلود داوینچی هستید، از این بازی لذت خواهید برد. سازندههاش به این موضوع که اتفاقهای بازی صحت تاریخی داشته باشن اهمیت زیادی دادن. بازی از نوع point and click است، اما گرافیک زیبا و چشمنوازی داره.
▶️ Neil deGrasse Tyson with Walter Isaacson: What Makes a Genius
این بازی دوستداشتنی. سالها قبل از این که سریالش رو ببینم، بازیاش رو انجام میدادم و عاشقش بودم. چند مدت پیش دانلود و دوباره نصبش کردم، و علاوهبر این که واقعاً طنز و خندهداره، فوقالعاده جذاب و اعتیادآور هم است. همچنان میتونه ساعتهای متوالی سرگرمتون کنه.
یادمه مادربزرگم—که راجع به این بازی از زنداییام شنیده بود—بهم میگفت، «بازی نکن. مناسب سن تو نیست!» راهنمایی بودم. یکی از بهترین بازیها و تجربههاییه که تابهالآن داشتهم. ابتدای بازی پول زیادی نداشتی. یک خونه با همهٔ وسایل ساختم، اما یادم رفت دستشویی بسازم. بیچاره خیلی تلاش کرد ادرارش رو نگه داره، اما موفق نشد. ریخت. افسرده شد. خوابش بههم ریخت. درنهایت هم فوت کرد.
بهترین—واقعاً بهترین. خوشحالم در دورهای زندگی کردم که نسخههای بعدی هر چیزی—فیلم، بازی، و غیره—همیشه در تلاش بودن بهتر باشن؛ پیشرفت رو میشد بهوضوح در اونها دید. The Sims 2 هم جزو اون بازیهایی بود که تجربهٔ زیبای بازی اول رو بهمراتب لذتبخشتر و شیرینتر میکرد.
نسخهٔ سوم حتی بهتر از دو نسخهٔ قبل بود، هرچند خاطرات بیشتری با اون دو دارم. علاقهٔ آشکارم به شبیهسازها اینجا هم نمایان میشه چون The Sims درواقع یک شبیهساز زندگیه. تجربهٔ خلق یک شخصیت، از کودکی تا بزرگسالی و حتی مرگ، اون هم با جزئیات فوقالعادهٔ The Sims 3 بسیار لذتبخش و سرگرمکننده بود.
سخت میشه The Stanley Parable رو توصیف کرد، اما به همه توصیهش میکنم. واقعاً شاهکار و سرشار از نبوغه. نوزده پایان مختلف داره، بهاینمعنا که هر تصمیم شما در بازی، هر دوراهی، به یک پایان منحصربهفرد ختم میشه. جذابیت بازی هم همینجاست. میخواستم همهٔ پایانها رو تجربه کنم، و کردم.
موسیقی Tiny Toon بهتنهایی یادآور لحظات خوب کودکی منه. سگا اولین کنسول بازی و نقطهٔ ورود من به دنیای بازیها بود. خاطرات اون دوران رو با هیچچیزی عوض نمیکنم چون باعث شدن زندگیام در مسیر بهتر، رنگیتر، و خلاقانهتری قرار بگیره.
یک اثر حماسی و جذاب از سازندههای یکی از محبوبترین و شناختهشدهترین مجموعههای تمام دوران. قبل از تأسیس ریسپاون، وینس زمپلا و جیسون وست بنیانگذاران اینفینیتی وارد و خالق Call of Duty بودن. Titanfall 2 بخش داستانی روون و دلچسبی داشت، اما درعینحال کوتاهتر از انتظارم بود.
لاکپشتهای نینجا از مجموعههای موردعلاقهم در زمان کودکی بود. درنتیجه، وقتی این بازی عرضه شد، نمیشد بهش نه بگم. مکانیک بازی به لطف سازندهش، یوبیسافت، شباهت زیادی به Prince of Persia داره، و همین موضوع باعث میشد لذتش دوچندان بشه. بازی از روی فیلمی با همین نام ساخته شده.
لارا کرافت عزیز. اونموقع محو گرافیک زیباش بودم. واقعاً دیدنی بود.
تجربهٔ لذتبخش و گاه سختی بود. یوبیسافت و مجموعهبازیهای Tom Clancy همیشه حرفی برای گفتن دارن.
بازیهای Tom Clancy، که برگرفته از رمانهای سیاسی، جاسوسی، یا نظامی این نویسندهٔ شناختهشدهٔ آمریکایی هستن، همیشه موردتوجه من بودن چون بیشترین چیزی رو که من در یک بازی بهدنبالش هستم دارن: روایت قوی. در ادامه و با پرداختن به مجموعهٔ Splinter Cell، بیشتر وارد این موضوع میشم.
بازیهای آنلاین و بازیهای رقابتی هرگز جزو اولین انتخابهام نیستن، اما با توجه به تمجیدهایی که از Rainbow Six Siege شنیده بودم، باید امتحانش میکردم. تجربهٔ تیراندازی تاکتیکی جالبی بود، هرچند از نظر لذتبخشی، برای من در جایگاه پایینتری نسبت به Insurgency: Sandstorm و Counter-Strike: Global Offensive قرار داره.
همون ابتدا که با شخصیت سم فیشر آشنا شدم، بلافاصله عاشقش شدم و عاشق سبک مخفیکاری. هدف این نیست که همه رو بکشید یا سروصدا بهپا کنید؛ برعکس، هدف اینه که دیده نشید، شنیده نشید، تاحدامکان کسی رو نکشید، و همچنان مأموریتی رو که بهتون محول شده با موفقیت انجام بدید. لازمهش صبر و حوصلهست.
مجموعهٔ Splinter Cell پختهتر، قویتر، و چشمنوازتر برگشته. توجه شما رو به حرکات و گرافیک مشهود در تصاویر جلب میکنم. توجه کنید که این بازی فروردین ۱۳۸۳ عرضه شده—نزدیک به بیست سال پیش. از داستانش نگم که چقدر زیبا بود. بعضی بازیها هستن که تا مدتها بعد از تجربهشون در ذهنت میمونن.
عدهٔ زیادی معتقدن Chaos Theory بهترین بازی مجموعهست، اما نظر من کمی باهاشون فرق داره. به نظر من، شمارهٔ سوم حتی از دو بازی اول هم قویتر بود، اما در آخر، برای این که یک بازی، فیلم، یا اثر هنری برای همیشه در ذهن شما نقش ببنده، عوامل زیادی ایفاینقش میکنن. بههرحال، بینظیره.
بیشترین ارتباط رو با Double Agent گرفتم و ازش لذت بردم. خط داستانی عالی و درگیرکننده، موسیقیای که واقعاً به دلم نشست و هنوز هم دوستش دارم، گیمپلی و چالشهای فکری خفن، هوش مصنوعی واقعاً خوب—هر چیزی که از یک بازی مخفیکاری انتظار داری. به نظر من، بهترین بازی مجموعهست.
سال ۲۰۰۷، وقتی برای اولینبار و بهطوررسمی معرفی شد، کاملاً متفاوت از چیزی بود که سال ۲۰۱۰ عرضه شد. دوست داشتم اونطوری میموند. سم پیر شده بود و خیابونهای واشینگتون رو قدم میزد. یادمه مجلهٔ بازیرایانه یک مقالهٔ بلندوبالا راجع بهش نوشته بود. چندین بار پیاپی اون مقاله رو خوندم.
داستان بدی نداشت، اما به خوبی نسخههای پیشین نبود، ضمن این که صداپیشهٔ سم فیشر دیگه مایکل آیرونساید نبود—کسی که طی یک دهه با صداش به سم فیشر هویت داده بود. بهطورکلی، اون چیزی که باید باشه نبود. بااینحال، از تجربهش لذت بردم، بهخصوص مراحلی که در ایران و تهران اتفاق میافتادن.
هرچقدر از زیباییاش بگم کم گفتم. ابتدای داستان یک خلافکار هستید که توسط یک کارآگاه پلیس نجات پیدا میکنید، عضو نیروی پلیس میشید، و آموزش میبینید. برای مدتی خیابونهای نیویورک رو بهعنوان یک افسر پلیس گشت میزنید، و میتونید افراد خاطی رو دستگیر یا ماشینها رو جریمه کنید. کمکم ترفیع میگیرید و کارآگاه میشید. بینظیره.
دوازده دقیقه داستان مردی رو روایت میکنه که درون یک حلقهٔ زمانی گیر افتاده و اتفاقهای یک شب رو مدام و مدام زندگی میکنه. درحالیکه یک پلیس مصمم به کشتن مرد و همسرشه، او باید راز قتل هشتسالهای رو حل کنه. قصهٔ مرموز و موسیقی و صداپیشگی عالی بازی برای من کافی بودن تا جذبش بشم.
تجربهٔ مفصل من راجع به این بازی رو اینجا دنبال کنید.
عنوان Drake’s Fortune و بهطورکلی مجموعهٔ Uncharted ورود ناتی داگ به نسل جدید و پلیاستیشن ۳ بود. واقعاً با این بازی گل کاشتن—داستان جذاب، گیمپلی بهنسبت روون، ماجراجوییهای خفن. جزو شیرینترین تجربههای من روی این کنسول محسوب میشه.
? دریافت کتاب The Art of the Uncharted Trilogy
? دریافت کتاب The Art of Naughty Dog
یک دنبالهٔ قوی و جذاب. اینبار، نیتن دریک به ترکیه، اندونزی، نپال، و تبت سفر میکنه، و چه موانعی رو که در این مسیر پشتسر نمیذاره. حتی شروع و دقایق اولیهٔ بازی پر از هیجان و استرسن، و این هیجان در طول بازی ادامه پیدا میکنه. بدونشک بهترین نسخهٔ سهگانهست.
مجموعه با Uncharted 3 اوج میگیره. درکل، رابطهٔ خوب و متعادلی بین نسخهها و پیشرفتشون وجود داره. جلوههای بصری زیباتر شدهن، مراحل هیجانانگیزن، شوخطبعی نیتن همچنان سر جاشه، و، البته، اینجا کمی بیشتر راجع به گذشته و نوجوونی نیتن میفهمیم. حیف که پلیاستیشن ۴ نداشتم تا شمارهٔ چهارم رو تجربه کنم.
اگه به دنبال یک تجربهٔ سرگرمکنندهٔ خالص هستید، و اگه به موتورسواری علاقه دارید، Urban Trial Freestyle قطعاً اون چیزیه که دنبالشید. با توجه به قیمت پایینی که در استیم داشت، مجاب شدم بخرمش و خاطرات گذشته رو زنده کنم.
همونطور که بالاتر در وصف Eragon گفتم، بازیهایی که از روی فیلمهای سینمایی ساخته و همراه با اونها عرضه میشن عموماً از کیفیت پایینی برخوردارن. Wanted هم از این قضیه مستثنی نیست، هرچند تجربهٔ بهنسبت بهتر و روونتری در مقایسه با Eragon محسوب میشه.
با وجود علاقهٔ پایینم به بازیهای استراتژی، Warcraft III و بخش داستانیاش جذابیت منحصربهفردی برام داشت. حتماً باید روزی دوباره بهش برگردم.
? دریافت کتاب The Art of World of Warcraft
اولینباری که بازیاش کردم سال ۱۳۸۷ بود. World of Goo، اولین پروژهٔ استودیوی مستقل تودی بوی، بهشدت دلبر و چشمنوازه، با داستان و موسیقیای که واقعاً تأثیرگذاره و تا سالها در ذهن آدم میمونه. من در اون زمان انتظار چنین تجربهای رو از یک بازی کمحجم شصت مگابایتی نداشتم. بازیهای مستقل کمکم داشتن پروبال میگرفتن.
کاری از سازندههای World of Goo. سه نفر دورهم جمع شدن، شرکت مستقلی رو تشکیل دادن، و اینجا نتیجهٔ علاقهشون رو میبینیم. بهشدت نو و خلاقه، انتظارها رو نهتنها برآورده میکنه بلکه فراتر هم میره، و نشون میده روایت و موسیقی قوی چقدر میتونه تجربهٔ پازل رو ارتقا بده. بینظیر.
بامزه، آموزنده، و صدالبته سخت. محصول بعدی استودیوی مستقل تومارو کورپریشن این بار تجربهٔ متفاوتی رو بهمون میده. از مفاهیم ابتدایی گرفته تا کمی پیچیدهترها، با این بازی میشه برنامهنویسی ساده رو یاد گرفت. البته، بدون دانش قبلی، بعضی مراحلش واقعاً چالشبرانگیز میشن.
جدیدترین ساختهٔ تومارو کورپریشن ادامهٔ مسیر Human Resource Machine رو درپیش گرفته و موازنهٔ خوبی بین برنامهنویسی، طنز، و حل معما برقرار میکنه. چیزی که قابلتوجهه پیشرفتشون در روایت داستانه، و اینه که بازیهاشون رو از دید من به آثار هنری تبدیل میکنه.
یک بازی کمترشناختهشده—حداقل بین فارسیزبانها—اما بهشدت جذاب، که از سمت پیسی گیمر بازی مستقل سال ۲۰۰۹ نام گرفت. دنیای عجیب و منحصربهفردی که Zeno Clash ساخته، همونطور که آیجیان در نقدش توصیف میکنه، تجربهای رو به شما میده که حتی با گذشت سالها با شما خواهد موند.
اینجا فهرستی از مطالب مرتبط رو میبینید.
– سالهای بهیادموندنی در صنعت بازی
– بیست و پنج بازی ویدئویی برتر تمام دوران
اگه ایده، پیشنهاد، یا انتقادی جهت بهترشدن این مطلب دارید، هرچیزی که به ذهنتون میرسه، ازش استقبال میکنم. اگه اشکالی دیدید، ولو کوچک، حتماً باهام درمیون بذارید. من همیشه بهدنبال یادگرفتن و بهترشدنم.