با سلام خدمت شما دوستان عزیز...
قسمت ۱. -> http://vrgl.ir/LrPgG
خب کجا بودیم؟!آها یادم اومد...
خب خلاصه من تو رشته ی تجربی با نمرات افتضاح حتی به هوش خودم هم شک کردم و سال با افتضاح ترین وضع ممکن تموم شد.
امتحان آخر رو دادم و اومدم خونه
پدرم گفت که رشته کامپیوتر رو دوست نداری؟
گفتم چرا زیاد...
گفت پس چرا نمیری رشته کامپیوتر؟
گفتم بابا بیخیال دیگه دیره ۱سال تجربی خوندم دیگه نمیتونم برم
گفت کی گفته؟میتونی بری ۳ماه وقت داری واسه خوندن درس های کامپیوتر که شهریور امتحانشون بدی و بعد بری رشته کامپیوتر
داشتم بااال در میاوردم یه حس خوشحالی درونی خیییلی خاصی بود و برای اولین بار احساس هدف دار بودن میکردم(یعنی من تو ۱۶ سال هیچ هدفی نداشتم)
خلاصه دیگه کلا تجربی رو فراموش کردم و گفتم هیچ مشکلی نیست هرچی معدلم بشه من از نو شروع میکنم
رفتم خونه پسرعموم(که یه شهر دیگه بود!) و نشستیم تا درس های کامپیوتر رو یادم بده
چند روز اونجا بودم و چند روز اون پیش من بود
و بعدشم خودم میخوندم
کارنامه تجربیم رسید و از دیدنش خوشحال بودم!
معدم شده بود ۱۳ و چند تا تجدیدی!ولی این حس رو داشتم که من یه کودم و از نو شروع کردم پس وقت جبران هست:)
ولی اصلا حس و حال خوندن درس های تجربی رو نداشتم(زیست،ریاضی و...)
نمیخوام خیلی طولانی کنم داستان رو خلاصشو بگم اینکه با کلییی دردسر قرار شد که تکرار پایه کنم و دوباره دهم رو بخونم
بعد دوباره یهو این تصمیم عوض شد!
حالا چندم بود؟ ۱شهریور!!!!کلا ۱۵روز وقت داشتم واسه خوندن درس های کامپیوتر
رفته بودیم اهواز مسافرت یهو زنگ زدن بهم گفتن که برگرد معلم خصوصی جور شده
تو مسافرت تاکسی گرفتم اومدم کلاس خصوصی
و تو ۱۰ روز هرروز صبح بیدار میشدم و تا شب از این خونه به اون خونه از این آموزشگاه به اون آموزشگاه
ولی تموم شد بالاخره!
و قبول شدم رشته کامپیوتر....
انتخابم میتونست بین ۲تا هنرستان باشه
من تو هنرستان شماره ۱ همه امتحان های کامپیوترمو داده بودم
ولی هنرستان ۲ جور شد و اصلا دلم نمیخواست برم اونجا
ولی با خودم گفتم قوی باش پسر تو میتونی
رفتم و خلاصه اولین روزم هم تو کارگاه کامپیوتر بودم و خیلی هم عالی بود
و احساس میکردم موفق شدم
در واقع داستان اینجا تموم میشه ولی میخوام تو قسمت ۳ از الانم بگم:)
منتظر نظراتتون هستم
رو به جلو
رو به اُفُق!