آی . . . زندانبان!
000
صدای ضجه زندانی در مانده را بشنو
000
در این دخمه ی دلتنگ جان فرسای را بگشا
000
از این بندم رهایی ده
000
مرا بار دیگر با نور خورشید آشنایی ده
000
که من دیدار رنگ آسمان را آرزو مندم
000
بسی مشتاق دیدار زن و لبخند فرزندم
000
من دور از زن و فرزند ـــ
000
به یک دیدار خشنودم
000
به یک لبخند، خورسندم
000
الا ای همسرم ، ای همسفر با شادی و رنجم!
000
از پشت میله های زندان، ترا دلتنگ می بینم
000
و رویت را که زیبا گلبن گلخانه ی من بود ـــ
000
بسی بیرنگ می بینم.
000
به پشت میله های سرد، چشمت گریه آلود است
000
در آغوش تو می بینم سر فرزند را بر شانه ات غمناک
000
مگو فرزند ... جانم ، دخترم، امید دلبندم
000
تو تنها، دخترم تنها
000
چو می آئی به دیدارم ـــ
000
نگاهت مات و لب خاموش
000
نمیخوانی ز چشمانم ـــ
000
که من مردی گنه آلودم اما پشیمانم
000
ترا در چشم غمگین است فریاد ملامت ها
000
مرا در جان ناشاد است غوغای ندامت ها
000
ترا می بینم و بر این جدائی اشک میریزم
000
نمیدانی چه غمگینم
000
غروب تلخ پائیزم
000
الا ای نغما خوان نیمه شب ، ای رهنورد مست!
000
که هر شب میخزی از پشت این دیوار ،مستانه
000
و میپویی بسوی خانه ی خود، مست و دیوانه
000
دم دیگر در آغوش زن و فرزند، خورسندی
000
نه در رنجی، نه در بندی ـــ
000
ولی من آشنای رنجم و با شوق، بیگانه
000
تو بر کامی و من ناکام
000
تو در آن سوی ، آزادی
000
من اینجا بسته ام در دام
000
میان کام و ناکامی، نباشدغیر چندین گام
000
بکامت باد، این شادی
000
حلالت باد، آزادی
000
تو ای آزاده ی خوشبخت، ای مرد سعادتمند!
000
که شبها خاطری مجموع و یاری نازنین داری
000
میان همسر وفرزند ـــ
000
دلت همخانه ی شادی ـــ
000
لبت همسایه ی لبخند
000
بهر جا میروی آزاد ـــ
000
بهرسویی که دل می گویدت رو میکنی خورسند
000
نه در رنجی و نه دربند
000
بکامت باد، این شادی
000
حلالت باد، آزادی... .
مهدی سهیلی