یک جمله ی مشهوری از آبراهام لینکن هست که میگه:
"اگر به من 6 ساعت وقت بدید که یک درخت رو ببرم 4 ساعت اول رو تبرم رو تیز میکنم"
احتمالا شما هم این جمله رو بارها شنیدید. این یک جمله ی کلاسیک در ستایش برنامه ریزی دقیق پیش از عمله. البته که هنوز هم اگر بخوایم کار مشخص و واضحی مثل درخت بریدن رو انجام بدیم درستش همینه. اما سوال مهم تر اینه که تو دنیای امروز چقدر از کارها مثل بریدن قطعیت دارن؟ تصور کنید 4 ساعت تبر رو تیز کردید و وقتی شروع به کار کردید متوجه بشید ستونی که میخواید از مسیر بردارید درخت مصنوعی از جنس فلزه یا پلاستیکه و با تبر تیز شده ی شما بریده نمیشه! حالا با 4 ساعت کار موفقیت آمیزِ تیز کردن تبر چیکار میکنید؟ اگر قبل از تیز کردن یک بار به ستون ضربه میزدید و متوجه میشدید چوب نیست چطور؟
تو یک ماه اخیر چهار کتاب در موضوعات مختلف خوندم: تست مامان ، تقسیم سهام داینامیک ، نوپای ناب و تفکر طراحی در کسب و کار . هر کدوم از این کتاب ها در مورد مسائل و چالش های مختلفی صحبت میکنن و تفاوت های زیادی هم بین اینها وجود داره. اما یک سری حرف ها و مفاهیم مشترکی بین این ها وجود داره که در ادامه میخوام باهاتون به اشتراک بذارم:
دو نوع مسئله وجود دارد. رازها و معماها. معماها مسئله هایی هستند که وقتی سطح مناسبی از افشای داده ها را داشته باشی، وقتی که آن عدد مطلق را داشته باشی، قابل حل می شوند.
دسته دیگری از مسئله ها به اسم راز وجود دارد که در آنها حتی بخش کوچکی از داده وجود ندارد و هیج سطحی از افشای داده ها وجود ندارد که واقعا مسئله را حل کند. در واقع ممکن است داده های بسیاری وجود داشته باشد اما موضوع، تفسیر کردن همه آن داده های موجود است.
تفکر طراحی درکسب و کار، فصل اول
به شکل سنتی برای شروع کسب و کارها نگاه به شکل معماست، جایی که ساعت ها وقت برای مشخص شدن اندازه ی دقیق بازار، میزان نفوذ، سهم دقیق هر رقیب، هزینه های تولید و توسعه، قیمت تمام شده و ... میشه تا معمای "امکان پذیری" رو حل کنیم. شاید اینکار برای توسعه یه کسب و کار خیلی سنتی یا چیزی که تسلط کامل (؟) روش داریم مناسب باشه اما امروز چقدر از کارها به این شکل هستن؟ دنیای امروز دنیای رازهاست. برای موفقیت نمیشه به طرح های توجیهی اقتصادی ، ضریب بازگشت سرمایه و ... تکیه کرد. تو این دنیای شدیدا متغیر نمیتونید بر اساس داده های گذشته معمای آینده رو پیش بینی کنید، بلکه باید با تکرارهای سیستماتیک این راز رو بیشتر درک کرد. اما نگاه هر کدوم از این کتابها به این صحبت چیه:
در روش سنتی، سود شراکت به هریک از شرکا بر اساس میزان همکاری احتمالی شان در آینده تقسیم می شود. این کار مثل این است که حقوق سالانه فردی در روز اول کاری به وی پرداخت شود، فقط به این دلیل که به رئیسش قول داده که سخت کار کند! ممکن است به نظرتان ساده لوحانه باشد، ولی این اتفاقی است که دائما رخ می دهد; زیرا بسیار از کارفرمایان تصور می کنند می توانند آینده را پیش بینی کنند.
تقسیم سهام داینامیک، فصل اول
به مثال اول متن میرسیم. چه اتفاقی میفته اگر 4 ساعت تبرمون رو تیز کنیم ولی مشخص بشه این راه حل اشتباه بوده؟ متاسفانه دنیای واقعی بیشتر این شکلیه. البته این موضوع ابدا در نفی برنامه ریزی نیست. برنامه ریزی دقیق داشتن و ساعت ها و روزها براش وقت گذاشتن همچنان از رویکرد بی نظم و غیرسیستماتیک "فقط انجامش بده" بهتره. اگر برنامه ریزی داشته باشید شاید به جای اشتباهی برسید ولی بدون برنامه نه تنها به هیچ جا نمیرسید بلکه هیچ چیزی هم یاد نمیگیرید. برای درک این موضوع یک بار تصور کنید که بخواید برای تک تک عملکردهاتون هنگام رانندگی ،برای رفتن به یه جای تکراری، برنامه ریزی داشته باشید، کاری که به هیچ وجه نمیشه روی کاغذ آورد، چطور میخواید از رفتار بقیه ماشین ها، وضعیت خیابون بسته بودن احتمالی کوچه ها و .. چطور میخواید پیش کنید؟ حتی ترتیب چرخوندن فرمون و زمان تغییر دنده رو هم نمیشه پیش بینی کرد. اینجا فقط کافیه مقصد رو بدونید و زمان رو تعیین کنید به محض نشستن پشت فرمون خودتون میدونید کی و کجا سرعت رو تغییر بدید و فرمون رو بچرخونید و ... .
وقتی همه تشریفات رو از فرایند گفت و گو با مشتری حذف کنین، دیگه نه جلسه ای وجود داره و نه مصاحبه ای. یهو همه چی راحت تر میشه. گفت و گوها اونقدر سریع و سبک میشن که کافیه تو یه همایش صنعتی شرکت کنین تا بتونین با ده ها نفر گپ بزنین
تست مامان، فصل چهارم
متاسفانه به نظر می رسد که خیلی از طرح های تجاری کسب و کارهای نوپا دارند برای پرتاب موشک برنامه ریزی می کنند، نه راندن اتومبیل! آنها با جزئیات طاقت فرسا قدم هایی را که باید برداشته شوند و نتایجی را که انتظار می روند تعیین می کنند، و لذا (مثل برنامه ریزی برای پرتاب موشک) شرایطی را فراهم می آورند که هر خطای کوچکی در فرض ها می تواند منجر به نتایج فاجعه آمیز شود!
نوپای ناب، فصل اول
متاسفانه وسواس شدید برای برنامه ریزی دقیق فقط یک امید واهی در ما ایجاد می کند که همه چیز را پیش بینی کرده ایم و همه گام ها را می دانیم. اما در عمل اتفاقی که میفتد شاید در بهترین حالت فقط یک گام را درست برنامه ریزی کرده باشیم. و بعد از آن به خاطر حجم زیاد اتفاقات پیش بینی ناپذیر عملا نمی توانیم طبق برنامه تعیین شده جلو برویم. البته این به معنی پیگیری رویکرد "فقط انجامش بده" نیست. به جای آن باید برنامه ریزی های کوتاه، گام به گام و تکراری داشته باشیم. دوره ی پیش بینی و برنامه ریزی های چند ساله تمام شده و نوبت اهداف بلند مدت ولی برنامه ریزی های کوتاه است.
اندازه گیری و تحلیل در مورد موقعیت های عملیاتی خوب جواب می دهد، اما هنگامی که بحث خلق آینده ای باشد که هنوز دیده نشده، چیز زیادی برای اندازه گیری وجود ندارد. تلاش و صرف وقت برای اندازه گیری چیزهای غیرقابل اندازه گیری، رضایتی موقتی ایجاد می کند، اما روی کاهش ریسک تاثیر کمی می گذارد.
تفکر طراحی در کسب و کار
پی نوشت:
هنوز کتاب تفکر طراحی رو تموم نکردم و در حال مطالعه اش هستم. این پست به مرور آپدیت میشه و بقیه موارد هم اضافه میشه.