روز اول روز خواب بود و رویا
روز عاشق شدن با یک نگاه
روز دوم اندر این حکایت
آهسته و با خجالت زدم صدایت
روز سوم شد روز آشنایی
چه حسی چه حالی چه هوایی
روز چهارم روز لبخند بود
دست در دست و بند در بند بود
روز پنجم گام برداشتیم با هم
میخواستیم کام برداریم ز هم
روز ششم حرف زدیم و قرار گذاشتیم
صحبت از قهر و فرار نداشتیم
روز هفتم دستمان یکی شد
فکر و خیالمان یکی شد
روز هشتم خندههای سرخوشانه
کل شهر را قدم زدیم شانه به شانه
روز نهم چشم در چشم شدیم عاشقانه
عشق میبارید از چشمانمان صادقانه
روز دهم بوسههای ریز و یواشکی
مزه کردن آلوچه و گاهی لواشکی
روز یازدهم کادویی برای یادگاری
عکسهایی که گرفتیم برای ماندگاری
روز دوازدهم بوسههای آتشین
شد مزاحم آژیر یک ماشین
صحبت از محرم و نامحرم آمد به میان
بودن شما کنار هم دارد برایتان زیان
یکی در گوشم کرد زمزمه
این نکیر است که دارد همهمه
آن یکی با باتومش منکر است
گوش به فرمان و نوکر است
حکم خدا را امر میکنند
خورشید را قمر میکنند
هر که دینش این نباشد
کلامش غیر این نباشد
هر چه دزدی کند ربا باشد
جواب اختلاسش مرحبا باشد
هر چه خوبی کند از ریا باشد
خانهی محقرش کنار دریا باشد
هر چه وعده گوید دروغ باشد
سرش همیشه شلوغ باشد
یا در خواب و در فکر ناهار باشد
حتی اگر گویندهی اخبار باشد
او یک مسلمانی بیادعاست
که بهترین کارش فقط دعاست
او به نزد ما محترم است
به تمام اسرار ما محرم است
جانش در امان و خانهاش آباد
او ندارد نیازی به پند و ارشاد
ما نکیریم و منکریم و معذوریم
برای پیدا کردن تار موها ماموریم
هر چه منکر است در دین به کنار
راهحل اینم فقط است اجبار و اجبار
روز سیزدهم تلخ بود و سخت
جرم ما عشق بود و رویای بخت
بینوا دختر طاقتش کم بود
یک نگاه منکر برایش سَم بود
ترسیده و رنگش پریده بود
حرفهایش بریده بریده بود
تمام عشقش هراس شده بود
جرمش برای لباس شده بود
یک نفر از ترسش جان داده
گرچه خدایش به او امان داده
به خدا که اگر خدا روی زمین بود
تقدیر و سرنوشت او این چنین نبود
اگر حکم خدا این است و ایمان این
وای به حال آخرت این همه دین و آیین
از عشق و نفرت و خشم در آتیشم
هم دینم از دست رفت هم هوشم
روز چهاردهم دیگر نیامد به هوش
شد فدای اولین و آخرین آغوش