به یاد بیاور زمانی که کودکی بیش نبودی چه رویاهای رنگارنگ و زیبایی در سرت داشتی. از سوار شدن بر بال هواپیما تا شیرجه زدن در اقیانوس از ارتفاعی بسیار بالا و قدم زدن در دشتی بی انتها. به یاد بیاور چگونه با بزرگ شدنت آرزوهایت هم کوچک و کوچکتر شدند و دانسته یا نداسته در حلقهی کوچکی از آرزوها خودت را زندانی کردی و بعدها فهمیدی این حلقهی آرزوهای تو نبوده بلکه آرزوهایی بوده که فرهنگ و جامعه به آن بها میداده و تو میخواستی با رسیدن به این آرزوها مورد اعتنای جامعه قرار بگیری. اما چه سود که با رسیدن به آرزوهای جامعه نتوانستی به ارزش و بهای واقعی خودت دست پیدا کنی و آرزوهایی که میتوانستند باعث رشد و پیشرفت روحی تو شوند را فراموش کردی.
همان زمانی که در کتابها خواندی علم بهتر است اما در واقعیت و جامعه دیدی که ثروت احترام بیشتری دارد، آرزوهایت را فراموش کردی. همان روزی که فهمیدی هنرمند بودن شغل نیست، آرزوهایت را عوض کردی. همان روزی که فهمیدی شمردن ستاره دیوانگیست، آرزوهایت را پنهان کردی و خودت و آرزهایت را همرنگ جماعت کردی تا شاید برایت ارزش و بهای بیشتری قائل شوند.
تو نمیدانستی اما آرام آرام مسیرت را عوض کردی و در مسیری غوطهور شدی که برای تو نبود. تو به دنیا آمده بودی که بهترین خودت را تحویل خودت دهی اما حالا میخواستی با تلاش و پشتکار مصنوعی بهترینی که برای تو نبود را تحویل جامعه بدهی، اما موفق نشده بودی. زیرا جامعه و فرهنگ، سیری ناپذیر است و اشتهایش برای تحویل گرفتن بهترین نسخهی افراد از خودشان، پایانی ندارد. جامعه تو را درگیر یک رقابت و مسابقهی زشت و زننده میکند و از تو میخواهد تمام تلاشت را بکنی تا در این مسابقه پیروز شوی.
تو فریب جامعه و آرمانهایش را خوردی. جامعه هیچ ارزشی برای تو و آرزوهایت قائل نبوده و نیست و نخواهد بود. جامعه از تو میخواهد در مسیری که برایت ترسیم کرده است حرکت کنی و برای رسیدن به انتهای این مسیر تمام تلاشت را به کار ببری. اما این مسیر هیچ وقت به پایان نمیرسد. چون جامعه میخواهد همیشه فکر و ذهن تو را مشغول کند و اجازه ندهد خارج از چارچوبهایی که خودش مشخص کرده است، حرکت کنی.
و از تو میخواهد برای زیباتر و استوار شدن این چارچوب تمام تلاشت را بکنی چون تو هم یکی از افراد این جامعه هستی و در واقع این جامعه متعلق به خود توست.و این جاست که تو در خودت احساس مسئولیت میکنی و برای مطرح کردن خودت در جامعه و کمک برای ساختن و تکمیل چارچوبهای مدنظر جامعه تمام تلاشت را به کار میگیری و خودت را غرق در رویای جامعهای میکنی که متعلق به توست اما برای تو نیست.
تو و همهی افرادی که در نمایشی که جامعه راه انداخته است و نقشی دارند، شاید روزی متوجه بشوند که به جز سیاه لشکری ساده در این نمایش، نقشی نداشتد و عده معدودی از این نمایش به آنچه میخواستند رسیدند، همانهایی که با برگزارکنندگان این نمایش ارتباط نزدیکی داشتهاند و آرزوهای خود و فرزندانشان را در جامعهایی دیگر محقق کردند.
شاید این نمایش هیچ وقت به پایان نرسد. این نمایش از سالیان بسیار دور، از زمانی که انسانی در جایی از کرهی زمین به قدرت رسید، شروع شد و تا زمانی که انسانها در جای جای کره زمین به دنبال قدرت و منفعت طلبی خودشان هستند، ادامه خواهد داشت. هر کجا که انسانی به قدرت برسد، تمام نیرویش را به کار میگیرد تا افراد زیر سلطهاش را در جهت افکار و آرمانهایی که باعث حفظ و تداوم قدرتش میشوند، به حرکت درآورد و در این راه از هیچ دسیسه و نیرنگی دریغ نمیکند.
چه آن که ادعای خدایی و پیغمبری میکند، چه آن که مدعی است تو را به خدا نزدیک میکند و چه آن که بر این باور است که خدایی وجود ندارد، همه به دنبال یک هدف و طرح هستند یعنی رسیدن به قدرت و حفظ آن از طریق مطرح کردن خویش و نوشتن سناریوهای مختلف برای تحقق این هدف.
پس یادت باشد که اگر در راستای اهداف از پیش نوشته شده جامعه، حرکت نکنی ارزش و اعتبار لازم برای مطرح شدن در جامعه را به دست نخواهی آورد و اگر در راستای اهداف از پیش نوشته شده جامعه، حرکت کنی شاید اعتبار و ارزش به دست بیاوری آن هم موقت، اما ارزش و اعتبار واقعی خودت را از دست خواهی داد.
پس تو هم برای رسیدن به قدرت و حفظ و تداوم آن تلاشت را به کار بگیر و تمام نیرو و ذهن و فکر و سلولهایت را در اختیار خودت قرار بده تا در جهت رسیدن به این هدف در خدمت تو باشند تا بتوانی به قدرتمندترین فرد برای خودت تبدیل شوی و قهرمان زندگی خودت باشی نه قهرمان جامعه و مردمانش.