ویرگول
ورودثبت نام
مهدی عبادی
مهدی عبادی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

برای آنهایی امروز عصر در کافه نمی‌بینمشان!

مدت‌ها است می‌خواستم مطلب کوتاهی بنویسم و برای دوستانی که مهاجرت کرده‌اند بفرستم و نگفته‌هایی را بگویم، اما فرصت انجام این کار ایجاد نشده بود، تا اینکه علی مهرپور آهنگی را از ساند کلود برای من فرستاد. دوئت پیانو و ویولون Tas Lair Dune Chanson که محرکی بود برای نوشتن این یادداشت.

من فردی بسیار وابسته به دوستانم هستم و دوستشان دارم، اما برخوردهای سختی نیز گاهی ممکن است با آنها بکنم. در طول چند سال گذشته که دوستان نزدیک من ایران مهاجرت کرده‌اند(هزاران لعنت به این مهاجرت)، سعی کرده‌ام از این اتفاق بگذرم و فرموششان کنم. اما مگر می‌شود فراموش کرد.

مگر می‌شود فراموش کرد روزی را که در خانه علی با مهدیار خداحافظی کردم و پشت فرمان ماشین نشستم و بزرگراه مدرس را گریان تا پایین آمدم و یک آهنگ را بارها و بارها گوش کردم.

مگر می‌شود فراموش کرد مثلن گودبای پارتی یوسف را، مثلن خنده‌هایمان را و گفتگوهای طولانی من و یوسف را در مورد هر چیزی از هر جایی.

چطور می‌توان فراموش کرد قدم زدنهای طولانی با علی را در خیابانهای تهران و گفتگو در مورد کتاب و موسیقی و فیلم را. کافه‌هایی که با علی رفتیم و رفتارهای بزرگانه علی را.

چطور می‌توانم فراموش کنم سفرهایی که با سعید رفتم را. چطور می‌توانم فراموش کنم که سعید بود که باعث ساخته شدن بهترین خاطرات من بود. خاطراتی که بارها و بارها برای دیگران تعریف می‌کنم و برق تصویر این خاطرات را در چشم شنوندگان می‌بینم.

چطور می‌توانم فراموش کنم که ایران چقدر با حضور این ۴ نفر برای من زیباتر بود و زندگی در این کشور برای من لذت‌بخش‌تر.

وای اگر این ۴ نفر هر کدام در گوشه‌ای از دنیا نبودند، چقدر بیشتر خاطره می‌ساختیم. چقدر بیشتر در عمق زندگی فرو می‌رفتیم. چه کارها که نمی‌توانستیم به کمک هم انجام دهیم. چقدر تیم ۴ نفره علی، مهدیار، یوسف و من می‌توانست تغییر ایجاد کند و کسب و کارهایی که می‌توانستیم با هم راه بیندازیم. چقدر حضور سعید می‌توانست کیفیت زندگی من را بالاتر ببرد.

همیشه برای پنهان کردن احساساتم گفته‌ام که من دوستانی که مهاجرت می‌کنند را فراموش می‌کنم و از آنها می‌گذرم و بهتر است آنها نیز من را فراموش کنند و دوستان جدیدی پیدا کنند، اما دروغ گفته‌ام. هر بار که موسیقی خوبی مثل موسیقی اشاره شده گوش کرده‌ام به یاد تک تک این دوستانم افتاده‌ام. هر بار که کار بزرگی انجام داده‌ام به یاد این ۴ نفر افتاده‌ام و دلم خواسته که در مورد آن کار برایشان حرف بزنم. دلم خواسته عصر با آنها در یک کافه قرار بگذارم، اما حیف و صد حیف.

از لحظه‌ای که علی این قطعه را برای من فرستاده، این ششمین بار است که تکرار می‌شود و می‌دانم که امشب ده‌ها بار دیگر نیز تکرار خواهد شد و قهوه‌ام را امروز هم تنها خواهم خورد.

برای سعید رضایی، علی مهرپور، یوسف فیروزان و مهدیار مرادیان، عزیزترین دوستانی که دیگر عصرها در کافه نمی‌بینمشان.


هم‌بنیان‌گذار وندار و دبیر انجمن فین‌تک ایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید