فراموشی جانِ زبان است و همین فراموشیست که راه میدهد به تکرار، به یکی دانستن و یکی خواندن چیزهایی که ابداً با هم یکی نیستند. با به زبان راندنِ تکراریِ هر نام، تمام مصادیق گذشتهاش آب میروند تا جا برای یک اشارۀ جدید دیگر باز شود. ما به راحتی، بعدیها را با همان نامهای اولینها میخوانیم و با هر تکرار، این گذشتۀ ماست که آب میرود. ما درست همانطور به معشوقی تازه میگوییم "دوستت دارم" که به پیشینی گفته بودیم؛ فقط در دل این وعده است که اینبار با تمامی بارهای قبل فرق میکند. و همین تفاوت کوچک، همین وعدۀ پنهانی تکرار، دستکار فراموشیست؛ دفن مردگانِ جدید در گورستانی قدیمی که لودری قبرهای بیصاحبش را هم میزند و جا برای جدیدها باز میکند. ما تنِ "دوست داشتن" را در بارها گوربهگور کردن نام "معشوق" گم میکنیم، مدفون زیرِ تلنبارِ اطلاقها و دلالتها.