گمان میکنم زیاد نیست در جهان پارۀ خاکی که به اندازۀ ایران حوادث به چشم دیده باشد؛ جنگ، شهربندان، قحطی، خشکسالی، هوس بازیِ شاهان و امیران، سالوسِ موبدان و زاهد نمایان، جشن و ماتم، عشق، ایثار، روزهای خوش و روزهای ناخوش، از بوی خوشِ گُلِ سرخ تا بوی خون. بدین گونه ایران یک گورستانِ پهناورِ تاریخ است. چه تعداد انسان در طی این چند هزار سال بر این خاک زندگی کرده و رفتهاند، خدا میداند. هم اکنون رد پایشان هست، عشق ورزیدند و امیدوار بودند و رنج کشیدند و تلاش کردند و گذشتند
ایران سرزمینی تنهاست، یعنی به هیچ سرزمینِ دیگری در جهان شبیه نیست. نیچه میگفت "مرد تنها، بزرگ است" و سنائیِ خودِ ما گفته است "مُلکِ عالَم به زیرِ تنهاییست/مـرد تنها نشانِ زیباییست"؛ بنابراین از یاد نبریم که او را با این کیفیت باید سنجيد.
این توقع هرگز نبوده است که کشور خود را -برای آنکه کشور ماست- بیش از آنچه هست ارزیابی کنیم و به آن بها بدهیم. وطنخواهیِ خام، نشانۀ سبکمایگیِ ناهنجاری است. حرف بر سر آن است که او را آنگونه که هست بشناسیم، با عیبها و حُسنهایش در کنار هم، و از نظر دور نداریم که این مرز و بوم اگر در دورانهایی کانونِ مصائب بوده است، بزرگ هم بوده است، و بهای نازنینیِ خود را نیز پرداخته.

چه بگوییم؟ آزموده است آنچه را که کورۀ آزمایش، چرخشتِ زمان، در طی دورانی دراز از دستش برآمده و آن را بر سرِ یک قومِ سرسخت با صبرِ ایوب بتوان آزمود!
من این خوشباوری را داشتهام که در هیچ موقعیتی از این کشور امید برنگیرم. یک نیروی مرموز، یک هستۀ زایا -که نگفتنی است- در قعرِ فرهنگِ این سرزمین و مردمِ آن میبینم که دلم را قرص نگاه میدارد.
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز / هزار بازی از این طرفهتر برانگیزد
حافظ