چرک[ت] نویس
چرک[ت] نویس
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

آواز طبیعت : نگاهی به بازی Ori and the Blind Forest

اولین چیزی که این بازی منو به خودش جذب کرد اسمش بود. من اون زمانی که این بازی رو دیدم زیاد از معنی کلمات سر در نمیوردم (( حتی Blind Forest))، ولی میتونستم بخونم و با این حال ، اسم این بازی خیلی رو زبونم میچرخید :). الانم که اسمشو سرچ کردم دیدم عنی Ori میشود My light... . جاست پرفکت

دومین چیز کاور بازی بود. یک حیون تپلو که اصلا معلوم نیست چیه و معلوم هم نیست چی دست دستشه. اول فکر کردم شخصیت اصلی همونه تا اینکه وارد بازی شدم دیدم نه، شخصیت اصلی بقلشه. از این کاور هم با ترکیب رنگ ها و بکگراند چیزی جز کلمه ((زیبا)) نمیتونم براش توصیف کنم. مهر مادری شخصیت تپل (( که اسمش Naru هست )) و اون لبخند شیرینش و ژست نشستنش روی شاخه درخت مثل یه قاب عکس دیدنیه.

متاسفانه یا خوشبختانه اون زمان که بازی رو گرفتم سیستمم اصلا نمیتونست یک فریمشو عین ادم بیاره :( ولی بعد سه چهار سال روی همون سیستم نابود بردمش درحالی که رزولوشن رو به کمترین حد ممکن رسوندم :) الانم دارم با همون سیستم زقرتیم مطلب مینویسم پس تا یه مدت طولانی قرار نیست اسمی از بازی های جدیدتر بشنویم :)

وقتی بازی رو اجرا میکنید در اول تیکه موسیقی جاذابش پلی میشه و همون کافیه که شمارو مست خودش کنه. این ترک بازی به شدت منو یاد آهنگ رودخانه ولگا میندازه که وقتی بچه بودم پخش میشد :). موسیقی یکی از عناصر ثابت و مهم توی ویدیوگیم به شمار میره و خیلی کم پیش میاد بدون موسیقی شاهد بازیی باشیم (( موسیقی سکوت هم در جای مناسب میتونه بهترین جنس باشه )). موسیقی این بازی توی شایط مختلف تغییر میکنه تا از طرفی بر احساسات مخاطب اثر کنه و از طرفی شرایط محیط رو توصیف کنه. توی اواخر هر بخش مهم که یه فرار کوتاه صوت میگیره موسیقی، هیجانی تر میشه و میدونین جالبیش چیه ؟ شما هر 1000 بار هم بمیرید این لعنتی نه قطع میشه نه از اول پلی میشه، همون جوری پیش میره که باید بره. وقتی داشتم این بخش رو میبردم هیجان زیادی توی خونم احساس میکردم و از طرفی دلم نمیخواست تموم بشه، ریتم با ذهنم بازی میکرد و میذاشت آرومش کنه تا شاید بشه بفهمونه که توی شرایط سخت بهترین کار آرامش در کنار تلاشه. در ابتدای بازی موسیقی حکم راوی درون شخصیت هارو داره، اینطور نیست که اگه اتفاق خوب یا بد بیوفته موسیقی صرفا غمگین یا شاد باشه، بلکه این موسیقی مثل صداهای قلب شخصیت هاست که احساساتشون تبدیل به نت میشه.


بازی سعی نمیکنه با داستان پیچیده یا طولانی مخاطب رو سردرگم کنه و نه اونقدر ساده و خطی باشه که هیچ محتوایی ارائه نده، داستان این بازی بابی از روایت عشق هست، عشقی از جنس طبیعت. روایت ابتدای بازی که Ori رو نشون میده و Naru که اونو پیدا میکنه و ازش مراقبت میکنه تا وقتی که بزرگ تر میشه. داستان چیز خاصی برای توضیح و اسپویل نداره و بهتره در هنگام انجام بازی باهاش درگیر بشین تا قشنگ داستان تاثیر خودشو بزاره.

سبک اصلی بازی Metroidvania هست و میشه گفت تقریبا از تمامی کلیشه های موجود توی این سبک استفاده کرده. از اونجا که این سبک بیشتر توی سال های قدیم تر استفاده میشده و اغلب بازی ها سخت بودن یکم مخاطب رو ممکنه بترسونه. اما با گذشت زمان این سبک هم آپدیت شد و سعی کرد مخاطب پسند تر باشه تا اینکه قشر خاصی رو در نظر بگیره. ایتم های قابل جمع آوری میشه گفت اصلا وجود نداره و اون تعداد محدود هم کاملا قابل دسترسی در طول زمان هست (( ممکنه توی دور اول بازی موفق بشید بازی رو 100 درصد کنین اگه به اندازه کافی فضول باشید )). برخلاف بازی های پیشین این سبک، مکان های مخفی به ندرت کمتر هستن و همشون حداقل تا آخر بازی کاملا قابل دسترسن و یک مقدار وقت بیشتر میشه بهشون رسید. آنچنان شمارو تشویق به فضولی نمیکنه این بازی. شما توی هر بخش بازی ممکنه یه سری موانع عجیب روبه رو بشید مثل آب های سمی و دره، خوشبختانه بعد از اتمام اون بخش دیگه لازم نیست اون چنان زجر بکشید واسه دور زدن توی اون محیط چون دیگه اون موانع خنثی میشن. پس اگه بعدا لازم بود برگردین اونجا قرار نیست زیاد زجر کش بشین دوباره. برای سیو کردن بازی شما باید مقدار مشخصی انرژی داشته باشین، پس اگه خرابکاری کنین ممکنه براتون گرون تموم بشه، به خصوص اوایل بازی که تعدادشون محدودتره. یک درخت مهارت هم وجود داره که با جمع کردن انرژی مخصوصشون یا لول اپ شدن میتونید قابلیت های جدید باز کنین و خودتون رو قوی تر کنین.
هسته گیم پلی بازی جوری درست شده که خسته کننده نیست و بسیار هم جذابه، من فقط دلم میخواست از در و دیوار توی این بازی بالا برم یا از روی دشمن ها بپرم چون خیلی کیف میداد! سیر اتفاقات منو همراهی میکرد و باعث میشد از جلوی بازی بلند نشم اصلا.


گرافیک بازی و میشه به یک قاب نقاشی متحرک تشبیه کنیم. ترکیب رنگ ها، طراحی محیط و شخصیت ها و بکگراند همگی جوری درست شدن که هویت مجزای هر بخش از دیگری مشخصه و این قدرت رو دارن که با عناصر دیگه مثل گیم پلی و داستان و موسیقی ترکیب بشه. هویت هر منطقه بازی مجزا از دیگری هست، یعنی نه تنها طراحی ها و موسیقی متفاوتی داره بلکه حس و حال متفاوتی رو منتقل میکنه که باعث میشه هر بخش بازی در نوع خودش منحصر به فرد باشه و مخاطب با چالش تکراری رو به رو نشه.


این بازی رو میشه یکی از احیا کننده های سبک مترویدونیا دونست. الان هم ادامه دهندگان این راه بیشتر بازی های ایندی هستن. تایم پلی بازی متعادله و توی 10 11 ساعت میتونید برای 100 درصد کردنش اقدام کنید. توصیه میکنم اگه علاقه مند به این سبک هستید و تا الان سراغ بازی نرفتید حتما توی لیستتون نگهش دارین. بازی زیاد بهتون سخت نمیگیره و اگه وقت محدودی دارید هم میتونید توی تایم های کم از بازی لذت ببرید

بازی رایانه ایبرسی بازیoriمترویدونیاmetroidvania
معرفی و بررسی محتواهای مجازی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید