قرین به دو سال بود که این بازی بین فایلام داشت خاک میخورد. 2 3 بار هم شروعش کردم و وقتی به باس فایت اول میرسیدم دیگه ادامه نمیدادم، تا اینکه چند وقت پیش گفتم بزار از اول برم سراغش این همه تحسین شد ببینم چیه و ایندفعه جوری درگیرش شده بودم که عرض 3 روز بازی رو با 11 12 ساعت گیم پلی به اتمام رسوندم و یه 10 هم تو Imdb کوبوندم براش.
چیزایی که باعث شد به شدت درگیر بازی بشم یکی گیم پلی بازی بود که پدربزرگ Dead Cells و Hollow Knight محسوب میشه. سیستم مبارزات بازی در کنار اکشن همیشگی یه سری تاکتیک خاص داره که بیشتر توی نسخه های قبلی سری بازی Castlevania مشهود بود، به عنوان مثال برد ضربات، تاکتیک حرکتی رو باید برای هر دشمن جداگونه حساب کنید. مثل یک رقص دو نفرست
معنای اکتشاف توی هر بازی متفاوته. تو سری بازی Assassin's Creed یه نقشه دارید و ماموریت فرعی و اصلی و غیره توش مشخصه. خیلی هم خوشگل بهتون میگه کجا هستید و باید برید. راه مخفی هاهم حتی با قایم کردن یه جور لو میدن. تو بعضی بازی ها یه تیکه کاغذ باید وردارین خودتون نقشه رو بکشین وگرنه به فنا میرید. تو این بازی قضیه نه آنقدر ساده هست و نه آنقدر پیچیده. شما نقشه قلعه رو در حدی که بشه بهش گفت قلعه دارید. ولی جاهای دیگه مثل جهنم زیرین رو دیگه باید پیدا کنید و داخلش دور بزنید که تو نقشه ظاهر بشه. یه عالمه سلاح خفن وجود داره که باید فضول باشید پیداشون کنید و اونقدر هم سخت نیست که بخواید فسفر زیاد بسوزونید. اما حس اکتشاف ر به خوبی درک میکنید و میخواید هرچی تو این نقشه هست رو باز کنید. بازی رو وقتی شروع میکنید فکر میکنید که آزادی تمام دارید ولی اینطور نیست، شما به صورت ناخودآگاه به یه سری ایتم برای رفتن به جاهای دیگه نیاز دارید و تا وقتی اونارو نگیرید در قفل میمونه. کم کم تمام قلعه باز میشه و اون موقع میشه گفت که آزادی تمام دارید. بازی بهتون به بهترین شکلی که میتونه سعی میکنه کنجکاوی شمارو قلقلک بده و اگه بهش عمل کنید جایزه های خوبی بهتون میده (( و اگه زیادی عجله کنید ممکنه به اتاق باس فایت برسید و در ها روتون قفل شن و قشنگ به فنا برید ))
عنصر بعدی که توی تک تک لحظات به بازی آب میپاشید تا شاداب بمونه، طراحی و ساختار قلعه بود. اصلا موش باشی و لونت اینجا. هر بخشی تو بازی ساختار و پس زمینه خودش رو داشت و در کنارش موسیقی بازی که انگار حرف های ناگفته دیوارهای اونجا هست. وقتی به یه مکان جدید پا گذاشتم با خودم گفتم این دیگه چه جهنمیه، پنج دقیقه بعدش دیدم اونجا واقعا جهنم بود ...
در رابطه با داستان بازی; جمع تعداد دیالوگ ها به 20 30 تا شاید نرسه :) یه پیش زمینه بخوام بگم اینطوره : چند صد سال قبل آلوکارد (( شخصیت اصلی بازی )) با سه نفر (( ترور بلمونت، سایفا و یه بدبختی شبیه دزدا که زیاد اسمی ازش شنیده نمیشه کلا )) میره تا پدر خودش که دراکولا هست رو نابود کنه.موفق میشه. تموم (( مربوط به داستان بازی Castlevania III Dracula's Curse)). حالا چند صد سال میگذره اون بلمونته بچه دار و نوه دار و نبیده و ندیده دار میشه و همگی همین که به دنیا میان یه شلاق میدن دستشون میگن برو سر دراکولارو بیار. حالا راهگذار این راه شخصی به اسم رکتور بلمونت هست. ایشون طی وقایع بازی Castlevania Rondo of Blood میره سر جنگ با دراکولا. این وسط راه یه دخترم بچه هم نجات میده به اسم ماریا که یه کارکتر قابل بازی هست و تا جایی که میدونم با کفتر دست آموز به جنگ میره :) دراکولا بیچاره بازم شکست میخوره. بعد از گذشت پنج سال وقایع Symphony of the Night شروع میشه. رکتور بلمونت غیب شده و ایندفعه آلوکارد میخواد بره پدر پدرشو در بیاره .. ماریاهم حالا واسه خودش تو 5 سال اندازه 20 سال قد کشیده و بانویی شده و دنبال رکتور میگرده و گاهی اوقات هم کمکتون میکنه. باقی داستان توی بازی مشخص میشه.
این بازی در اصل چندین پایان داره ولی سعی میکنم اسپویل نباشه. یه پایان هست که شما با 6 ساعت بازی کردن هم بهش میرسین و این درصورتی هست که زیاد اکتشاف نکنید. پس تا میتونید فضول باشید. وقتی به اندازه کافی فضول بوده باشید نیمه دوم بازی شروع میشه... توی همون قلعه ولی کاملا برعکس. باید با عکس نشونتون بدم ولی نمیدونم چرا این ویرگول فقط یه عکس میگیره اونم اول مطلب. توضیحش اینطوره شما یه نقشه یا اتاق فرضی رو تصور کنید، حالا همون رو قرینه محور x و سپس قرینه محور y کنید :)
حقیقتا انتظار نداشتم انقدر طولانی بشه. بابتش شرمنده. اگه بعدا مطلب نوشتم سعی میکنم کم و گزیده گویم :) اینم بازی حقیه ، وقت داشتید و کنجکاو شدین تا حسش نپریده برین سراغش :)