گاهی از فرط خستگی، سرم را روی بالشت تکون نمیدم تا کمی آرامش داشته باشم، یعنی اینقدر سرم شلوغه و پر از مشکل و داستانم، ولی بعد با خودم میگم: «تو توهم مشکلات را داری» به عقب که نگاه میکنم هر آنچه را که در زمان گذشته مشکل میدونستم، حالا برام مسئلهای ساده هست. جایی شنیدم که به جای گفتن کلمه "مشکل" بهتره از واژه "مسئله" استفاده کنیم.
اینکه همه چیز به خودت بستگی داره، نه شعاره و نه یه چیز مبهم، بلکه واقعیتیه که باید باور کنیم. نگاه به انگشتان دستم میکنم و برای نوشتن آرزوهام، آرزو میکنم؛ ببینید چقدر ساده، حتی برای نوشتن، همه چیز به خودمون بستگی داره.
روزهایی که بعضیها مشکلاتشون، شده گِره کور، ولی سرنخ دست خودشونه و روزگاری که بعضیها شدند، حلّال مشکلات دیگران؛ همه چیز به خودمون برمیگرده، صداها و نجواهای توی گوشمون و خواب و خیالهایی که از ذهنمون میگذره، تنها گوشهای از وجود ماست؛ اگر تونستیم با خودمون آشتی کنیم؛ به خودمون آسیب نرسونیم، لجاجت را کنار بگذاریم و صادقانه با خودمون حرف بزنیم، خیلی از مسئلههامون قابل حل میشه.
شاید جامعه ما دچار سردرگمی شده، ولی نمیدونه و یا نمیخواد باور کنه که همه چیز به خودمون بستگی داره؛ معلم بد، دانشآموز بد، دوست و همکار و رئیس و سیستم و هزار هزار جایگاه و موقعیت، تنها به خودمون بستگی داره که باهاشون چجوری ارتباط داشته باشیم؛ همه بَدَند اگر تو اونا را بد ببینی، باید زاویه دیدمون را تغییر بدیم و با خودمون صادق باشیم.