شاعرم گاهی به وقت غصه های بی حساب
یا به وقت ریزش بارانی از احساس ناب
می توانم شعر را با شور خود شیدا کنم
می توانم قصه مهتاب را معنا کنم
شعر حسی عاشقانه در دل تنهایی است
شعر طوفانی درون این دل دریایی است
شعر جاری میشود چون چشمه ای در قلب کوه
شعر احساسی است بی شک با وقار و پر شکوه
می خروشد شعر گاهی در دل شب های من
روشن از نورش شود تاریکی دنیای من
شعر دستی از خدا در خلوت و تنهایی است
شعر مجنونی برای این دل لیلا یی است
شعر حالی بی بدیل و قصه ای بی انتهاست
شعر راهی تا خود مقصد توگویی تا خداست
جاری از شعرم من امشب جاری از افکار خوب
در کنار ساحلی از جنس زیبای غروب
شعر یعنی خواندن از افکار و احساسی نجیب
شعر یعنی دوری از این عالم مردم فریب
شعر یعنی خاطره یعنی کلامی آشنا
شعر یعنی در پی ی دیدار یاری آشنا
شعر یعنی حال خوبی کو رسد از سوی دوست
شعر یعنی هر چه گویم در ید پر مهر اوست
شعر یعنی آنچه از افکار میماند به جا
خاطر خوبی کزین گفتار میماند به جا
شعر یعنی جلوه ای سرشار از آزادگی
شعر یعنی وصف زیبای من از این زندگی
شعر آغازیست همچون بیرق خوب سلام
شعر پایانیست بهر غصه هایت والسلام