حس ربنا
جامه هامان رنگی و در دل هــوایی دیگر است
خنده بر لب باشد و جـان را نوایی دیگر است
آنچنان سر گشته در دنیای فانــــی گشته ایم
گوئیا دنیا برای مـــــــــا خدایی دیگر است
عقل ما درگیر عشق و عشــــق ما مغلوب عقل
لیلی و مجنون شــدن گویی محالی دیگر است
روز و شب را پر نمودیم از فــــــضاهای مجاز
حالمان با این فضا در حس و حالی دیگر است
آنچنان دور از درون واقع خــــــود گشته ایم
روی صورتهایمان گـــــویی نقابی دیگر است
هر چه عشق و مهر ورزی را نبـــــاشد رونقی
دکه ی نامردمـــــی ها را رواجی دیگر است
چشم هامان گر چه در چشم عزیز و دلبریست
دست ما از پشت، در دست نگاری دیگر است
آنچنان در پیچ و تاب زلـــف و ابرو مانده ایم
اصل و روح زندگی در پیچ و تابی دیگر است
کاش میشد همچو سهراب سپهری چشـم شست
جور دیگر دید انگــــاری فضایی دیگر است
از خدا خواهم که بیرق در چنین اوضاع سخت
شعر ها گویـد که حسش ربنایی دیگر است