من به مفهوم زمان زیاد فکر کردم . هیچ وقت هم البته نفهمیدمش . هنوزم گاهی فکر میکنم بهش و هر بار بیشتر از قبل نمیفهممش . نه که فکر کنید حالا من یه آدم اهل تفکر و تعمق و اینا هستم ، نه . کسی که منو بشناسه میدونه پخی نیستم ، کسی هم خوب منو بشناسه میدونه که هیچ پخی نیستم . حالا کاری نداریم . کلا ، زیاد شده که به یه چیزی زیاد فکر کنم و نفهممش .البته اینجور هم نبوده که هیچی هیچی نفهمما ولی خب چیز زیادی دستگیرم نشده . خلاصه که دو دو تا چارتاش نمیخونده . اصلا نمیدونم واسه فکر کردن هم بایدحساب و کتاب کرد یا نه ؟ دو دو تا چار تای فکر کردن هم باید بخونه یا این از اون چیزای بی حساب کتابه ؟ یه بار باید بشینم به خود همین موضوع هم فکر کنم . میخوام اینو بگم که از اون همه فکر کردن ، این دستگیرم شده که زمان بر خلاف ظاهرش خطی نیست ، دایره طوره . برای من فهمیدنش خیلی سخت بود . داری جلو چشات میبینی هی زمان میگذره و کوچیکترها بزرگ میشن ، خودت بزرگ میشی ،بزرگتر از توها پیر میشن . سخته که فکر کنی زمان یه خط نیست که هر چی میگذره داری به آخرش نزدیک میشی ، ولی واقعیت اینه که زمان خط نیست . چیزی که بهتر از همه نشونم میده زمان بر میگرده ، غروب جمعه اس.