فارغ از حس و حال الانم، وقتی تصمیم به نوشتن این مطلب گرفتم که:
توی خیابون اصلی، شلوغ تر از همیشه.
چشم ها سرخ، چشم هایی که با طعم دود سیگار و شیر از همیشه آشنا ترن، سوز هوا روی سوز زخم ها.
کِز میکنم گوشه دیوار و شروع میکنم به گریه…
خوبیش اینه فکر میکنن اثر گاز های اشک آوره، شایدم باشه به هرحال دمشون گرم دلم لک زده بود برای یه گریه درست حسابی مثل بچگیا!
همینطور که کز کرده بودم گوشیمو در آوردم برم داخل (ویرگول) یه مطلب بذارم پر از غلط املائی اما…
ویرگول هم توی نت ملی بستست؟!
باورم نمیشه این که کاملا ایرانیو پره سانسوره این دیگه چرا؟!
نا امیدانه تلگرامو باز کردم که به لطف پروکسی های متعدد سریع باز شد.
اینجا بود یه لبخند رو لبم نشست با این حس که: کسی با مردم نمیتونه طرف شه ولی ته دلم چه مزه تلخی داشت.
فقط خواستم یکم درد دل کنم همین.