مِهدی ش
مِهدی ش
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

این یکی از کجا اومد؟

رابطه مستقیمیه بین اختلاف سنی فرزند اول و آخر خانواده با هم و میزان ارزش و احترامی که پدر و مادر آن خانواده برای هم، فرزندانشان و دیگران قائل اند. عرض میکنم چگونه
کوچک که بودیم سوال و پاسخ های کودکانه مان در یک جمع خودمانی کافی بود برای سرگرم نگه داشتن و خندیدن بزرگ ترها به حرفهایمان و اگر این جمع تبدیل میشد به جمعی سنگین و با رودربایستی، شوخی و خندیدن ها هم تغییر میکرد به لبخند های مصنوعی و قهرمان کوچک جمع که فی المجلس احساس غرور و دردانگی میکرد هنگامی که به خانه میرسید حساب کار هم همزمان به دستش ایضا.
اما یکی از موضوعاتی که برای مخصوصا پدر و مادرهای این گوشه از دنیا توضیحش به بچه های کوچکتر همیشه و همیشه سخت بوده چگونه اضافه شدن یک کودک جدید به خانواده بود، اینکه این نوزاد کوچک و بد قلق که حالا همه توجهات را به خودش جلب کرده کی و چگونه به جمع ما اضافه شده. جواب ها بسته به خلاقیت و شوخ طبعی اطرافیان گاهی اوقات متنوع و خیلی مواقع هم کلیشه ای بود، مثل خریدن خواهر یا برادری کوچکتر برایت از بازار و یا در حد اعلای صداقت  هدیه بودن آن از طرف خدا و بماند که در چگونگی ارسال این هدایا نمیشد در اطلاعات  ریز شد و همیشه بحث به شکلی ماهرانه از سوی بزرگترها عوض میشد.
تقریبا میشد گفت در نوجوانی بود که جواب به این سوال ها در ذهن مان رنگ و بویی تازه گرفت. کودکی که این چیزها برایش اهمیتی نداشت و غرق در دنیای کودکی خودش یا با عروسک هایش میخوابید یا به ذوق ماشین هایش از خواب بیدار میشد حالا دنیایش جایی گیر کرده مابین دنیای کودکی و دنیای پر رمز و راز بزرگترها.
بچه دوست ترین پدر و مادرهای امروزی هم در بهترین حالت دو فرزند بیشتر ندارند و آن هم با اختلاف سنی حداقل هفت یا هشت سال که از شر سر و کله زدن با اولی خلاص شوند و تحویل مدرسه اش دهند و دومی را حوصله کنند و تحویل جامعه دهند. امروزی ها را فرض نگیرید. برگردیم به چند نسل قبل، حداقل سی چهل سال پیش، زمانی که انواع و اقسام کلاس های فرهنگی و هنری و ورزشی مد نبود و بچه ها خودشان در کوچه و خیابان استعدادشان را کشف میکردند، مادرها برایشان مهم نبود که بچه ها چند ساعت در روزهای گرم تابستان مشغول آتش سوزاندن بودند و آنموقع  ها که بچه داشتن و بودن سخت گرفته نمیشد. کودک خردسال یا نوجوان آن سالها که سوال های فوق الذکر را شب هنگام در ذهنش پاسخ میداد اتاقی آنطرف تر و با فاصله یک دیوار مشترک، پدر و مادر تعطیلی فردا را جشن میگرفتند و شاید از خدا هدیه ی دیگری را درخواست میکردند.
 اما آن که تازه بعد از این همه مقدمه چینی بهش رسیدیم این است که بزرگترین فرزند حال حاضر در خانواده قادر است چقدر از این شرایط را درک کند، سوال ها در ذهنش چطور پاسخ داده میشوند و اگر امروز خواهر یا برادری کوچکتر به جمعشان اضافه شده آیا متوجه اش میشود که نه ماه پیش در خانه که فکر میکرده هیچ اتفاق خاصی نیفتاده درواقع افتاده، بزرگترین فرزند خانواده حالا چند سالش است و  نه به حرف که به عمل، نظر، جهان بینی و قضاوت او برای پدر و مادر چقدر مهم است که تصمیم به چنین کار مهمی گرفته اند. اگر بزرگترین فرزند خانواده کودکی هفت یا هشت ساله باشد این نوشته فدای سرتان و اصلا عذرخواهی و تسلیت بابت وقتی که گذاشتید بابت اش، اما اگر آن فرزند، بیست ساله یا بیشتر بوده باشد... شاید این نفس ها از جای گرم در میرود و به خاطر ده سال اختلاف سنی منِ ته تغاری با بزرگترین فرزند خانواده مان، شاید اصلا حساسیتِ زیاد است و سرتان سلامت... ولی شاید هم... نمیدانم ولی حداقل قبول کنید بی ربط نیست و رابطه مستقیمیه بین اختلاف سنی فرزند اول و آخر خانواده با هم و میزان ارزش و احترامی که پدر و مادر آن خانواده برای هم، فرزندانشان و دیگران قائل اند.
رابطه مستقیمیه بین اختلاف سنی فرزند اول و آخر خانواده با هم و میزان ارزش و احترامی که پدر و مادر آن خانواده برای هم، فرزندانشان و دیگران قائل اند. عرض میکنم چگونه کوچک که بودیم سوال و پاسخ های کودکانه مان در یک جمع خودمانی کافی بود برای سرگرم نگه داشتن و خندیدن بزرگ ترها به حرفهایمان و اگر این جمع تبدیل میشد به جمعی سنگین و با رودربایستی، شوخی و خندیدن ها هم تغییر میکرد به لبخند های مصنوعی و قهرمان کوچک جمع که فی المجلس احساس غرور و دردانگی میکرد هنگامی که به خانه میرسید حساب کار هم همزمان به دستش ایضا. اما یکی از موضوعاتی که برای مخصوصا پدر و مادرهای این گوشه از دنیا توضیحش به بچه های کوچکتر همیشه و همیشه سخت بوده چگونه اضافه شدن یک کودک جدید به خانواده بود، اینکه این نوزاد کوچک و بد قلق که حالا همه توجهات را به خودش جلب کرده کی و چگونه به جمع ما اضافه شده. جواب ها بسته به خلاقیت و شوخ طبعی اطرافیان گاهی اوقات متنوع و خیلی مواقع هم کلیشه ای بود، مثل خریدن خواهر یا برادری کوچکتر برایت از بازار و یا در حد اعلای صداقت هدیه بودن آن از طرف خدا و بماند که در چگونگی ارسال این هدایا نمیشد در اطلاعات ریز شد و همیشه بحث به شکلی ماهرانه از سوی بزرگترها عوض میشد. تقریبا میشد گفت در نوجوانی بود که جواب به این سوال ها در ذهن مان رنگ و بویی تازه گرفت. کودکی که این چیزها برایش اهمیتی نداشت و غرق در دنیای کودکی خودش یا با عروسک هایش میخوابید یا به ذوق ماشین هایش از خواب بیدار میشد حالا دنیایش جایی گیر کرده مابین دنیای کودکی و دنیای پر رمز و راز بزرگترها. بچه دوست ترین پدر و مادرهای امروزی هم در بهترین حالت دو فرزند بیشتر ندارند و آن هم با اختلاف سنی حداقل هفت یا هشت سال که از شر سر و کله زدن با اولی خلاص شوند و تحویل مدرسه اش دهند و دومی را حوصله کنند و تحویل جامعه دهند. امروزی ها را فرض نگیرید. برگردیم به چند نسل قبل، حداقل سی چهل سال پیش، زمانی که انواع و اقسام کلاس های فرهنگی و هنری و ورزشی مد نبود و بچه ها خودشان در کوچه و خیابان استعدادشان را کشف میکردند، مادرها برایشان مهم نبود که بچه ها چند ساعت در روزهای گرم تابستان مشغول آتش سوزاندن بودند و آنموقع ها که بچه داشتن و بودن سخت گرفته نمیشد. کودک خردسال یا نوجوان آن سالها که سوال های فوق الذکر را شب هنگام در ذهنش پاسخ میداد اتاقی آنطرف تر و با فاصله یک دیوار مشترک، پدر و مادر تعطیلی فردا را جشن میگرفتند و شاید از خدا هدیه ی دیگری را درخواست میکردند. اما آن که تازه بعد از این همه مقدمه چینی بهش رسیدیم این است که بزرگترین فرزند حال حاضر در خانواده قادر است چقدر از این شرایط را درک کند، سوال ها در ذهنش چطور پاسخ داده میشوند و اگر امروز خواهر یا برادری کوچکتر به جمعشان اضافه شده آیا متوجه اش میشود که نه ماه پیش در خانه که فکر میکرده هیچ اتفاق خاصی نیفتاده درواقع افتاده، بزرگترین فرزند خانواده حالا چند سالش است و نه به حرف که به عمل، نظر، جهان بینی و قضاوت او برای پدر و مادر چقدر مهم است که تصمیم به چنین کار مهمی گرفته اند. اگر بزرگترین فرزند خانواده کودکی هفت یا هشت ساله باشد این نوشته فدای سرتان و اصلا عذرخواهی و تسلیت بابت وقتی که گذاشتید بابت اش، اما اگر آن فرزند، بیست ساله یا بیشتر بوده باشد... شاید این نفس ها از جای گرم در میرود و به خاطر ده سال اختلاف سنی منِ ته تغاری با بزرگترین فرزند خانواده مان، شاید اصلا حساسیتِ زیاد است و سرتان سلامت... ولی شاید هم... نمیدانم ولی حداقل قبول کنید بی ربط نیست و رابطه مستقیمیه بین اختلاف سنی فرزند اول و آخر خانواده با هم و میزان ارزش و احترامی که پدر و مادر آن خانواده برای هم، فرزندانشان و دیگران قائل اند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید