همیشه در زندگیام حس کردم که نباید کارمند دولت باشم بااینکه من در خانوادهای به دنیا اومدم که پدرم افسر نیروی هوایی بود، خواهر بزرگم هم کارمند نیروی هوایی بود و خواهر دوم هم کارمند وزارت بهداشت که به خاطر کارمند بودن پدرم و بهویژه اینکه قبل انقلاب هم وضع کارمندها بدک نبود این روحیه در خانواده و در بستگان ما وجود داشت که کارمندی یعنی همه زندگی، زندگی یعنی درس، دانشگاه، استخدام و سعادت.
بااینحال و با همه این روحیاتی که در خانواده حاکم بود من اولین کسی بودم که مقابل این رویکرد ایستادگی نشون دادم و اگر ایستادگی من نبود، من الان یک افسر نظامی بودم :) البته بد نیستا ولی ازنظر من بده.
همیشه حس میکردم زندگی کارمندهای دولت خیلی پوچه، خیلی یکنواخت و خیلی قسطی هست :) و هیچوقت هم دلیلی برای این تفکرم نداشتم چون زندگی یک شخصی که کسبوکار خصوصی داشت یا کارآفرین یا یک کارمند بخش خصوصی بود رو از نزدیک درک نکرده بودم و اگر هم کسی در اطراف ما بود که یکی از این مشاغل رو داشت معمولاً سطح زندگیاش یکدهم سطح زندگی کارمندهای دولت نبود.
خلاصه اینکه از 13 سالگی دزدکی زدم تو کار آزاد و بعدش هم که با مجوز خانواده تابستونها کار میکردم و این رویه تا 19 سالگی ادامه داشت که برای خودم یک مغازه موبایل فروشی باز کردم و طعم لذتهای شغل غیردولتی رو چشیدم و بااینکه من در چشم نزدیکان یک گنهکار محسوب میشدم به رویه خودم ادامه دادم و همیشه شغل دولتی رو تقبیح و شغل غیردولتی رو تشویق کردم.
معمولاً با توصیفهای من همه مخاطبهام قبول میکردند که نظریه درستی دارم ولی تا خودم با این جمله برخورد کردم مثل جناب ارشمیدس فریاد زدم "یافتم! یافتم!"، البته جناب ارشمیدس برهنه از حمام زدند بیرون و فریاد یافتم یافتم سر دادند ولی من در جایی که بودم با رعایت شئونات اسلامی فریاد زدم.
زندگی برای پرنده خو گرفته در قفس بسیار سهل و مطلوب است اما پرنده آزاد مجبور است در برابر خطرات احتمالی از خود دفاع کند ولی درعینحال پرنده آزاد است که در سرتاسر دنیا سیر میکند و پرنده آزاده و ماجراجو خیلی خوشحالتر از پرنده در قفس ماندهای است که چیزی جز راحتی ندارد.
برگرفته از کتاب سنگفرش هر خیابان از طلاست نوشتهی کیم-وو-چونگ ترجمهی علیاکبر یزدی
ازنظر من این واقعاً دقیقترین مقایسه شغل دولتی و شغل خصوصی هست.