مهدی زارع سریزدی
مهدی زارع سریزدی
خواندن ۳ دقیقه·۶ روز پیش

یلدای دسته‌جمعی؛ یا هرکی خوراکی خودشو بیاره :)

ای بابا! چه یلدای باحالی بود اون سال! مامانِ گلِ ما یهویی تصمیم گرفت یه حرکتی بزنه که همه انگشت به دهن موندن! آخه می‌دونی، هر سال شب یلدا، خونه یکی از خاله‌ها ولو می‌شدیم و اون بنده خدا از صبح تا شب توی خونه می‌چرخید که یه سفره یلدایی درست و حسابی بچینه. مامان هم که دلش به حال خاله‌ها سوخت، گفت: " امسال مهمونی یلدا هر جا باشه، یه شرطی داره! هر کی میاد باید یه چیزی با خودش بیاره." مامان می‌خواست همه بار خرید و کارا روی دوش یکی دو تا نباشه، از اون طرف می‌خواست حتما دور هم باشیم.

خلاصه، خاله رخساره که دستپختش حرف نداشت، گفت شام با من. اون موقعا خبری از فینگر فود نبود و همین یه دونه شام کلی وقت می‌گرفت، پس خاله‌ها گفتن نه، هر کسی شام همون شب خودشو بیاره و سختش نکنیم. دخترا و پسرای فامیل که ازدواج کرده بودن هم یه گوشه کار رو گرفتن. هر کدوم آجیل یا انار و انقلات دیگه رو گردن گرفت. مامان هم گفت: " خرید هندونه با اکبر آقاست! " (اکبر آقا شوهر خاله رخساره، سید هم بود. مامان می‌گفت اکبر آقا خیلی آدم خوب و باصفاییه و دستش سبکه.)

الان دیگه میز یلدا رو هم هوش مصنوعی برامون می‌چینه
الان دیگه میز یلدا رو هم هوش مصنوعی برامون می‌چینه

یادمه مهمونا دونه دونه می‌رسیدن و دست هر کدوم یه خوراکی بود. ما تو عالم بچگی می‌گفتیم یعنی آجیل کی خوشمزه‌تره؟ کی انار بهتری میاره؟ یعنی امشب یه قورمه سبزی بهمون می‌رسه یا همه کتلت و الویه دارن؟ خلاصه که اوج هیجان و سورپرایزمون این بود.

وای، یادش بخیر! چه شبی بود! ما بچه‌ها تو حیاط داشتیم از سر و کول هم بالا می‌رفتیم و بازی می‌کردیم. بزرگترا هم تو خونه گرم صحبت بودن. اون موقع‌ها هنوز بحث سر دلار و سیاست و این چیزا نبود. همه دور هم جمع می‌شدن و از کنار هم بودن لذت می‌بردن. اوج گرفتاری هم این بود که برای یکی زن پیدا کنن برای یکی شوهر. گاهی وقتا که بحث یه کم به سمت غیبت می‌رفت، بابا یه چشم غره می‌رفت و همه ساکت می‌شدن!

بابا هم با اون حافظ قدیمی و باحالِش که فکر کنم مال زمانِ قاجار بود، فال می‌گرفت و غزل‌های حافظ رو با اون صدای گرمش می‌خوند. بابا عاشق حافظ بود و همیشه می‌گفت حافظ یه دنیای دیگه‌ست! البته که ما تو حال و هوای بچگی هیچی ازش سر در نمی‌اوردیم، فقط یادمه فال همه آخرش خوب بود!

اما حیف که خیلی از اونایی که اون شب پیشمون بودن، الان دیگه نیستن. خیلی‌هامون هم از ایران رفتیم و هر کدوم یه گوشه دنیا افتادیم. خیلی‌ها هم دیگه حوصله دورهمی‌های فامیلی رو ندارن و ترجیح می‌دن با دوستاشون بچرخن. از همون چرخیدنا که شاید دیگه شکل یلدا هم نباشه، بیشتر شبیه کریسمس باشه و کار یکی دو نفرم به درمونگاه بکشه! خلاصه که شاید الان دیگه کسی فال حافظ نگیره و شب یلدا براشون یه جشن معمولی باشه.

ولی من هیچ‌وقت اون شب یلدا رو فراموش نمی‌کنم. شبی که همه با هم بودیم و از ته دل می‌خندیدیم. شبی که پر از محبت و صمیمیت بود. کاش می‌شد زمان به عقب برگرده‌ و ما دوباره اون شب رو تجربه کنیم! الان دور از هم یه نیمچه یلدایی رو جشن می‌گیریم، اما فال حافظ رو یادمون نرفته و با یه ویدیوکال، بابا یا سعیده برامون فال یلدا رو می‌گیره و بازم حافظ می‌گه، همه چی درست می‌شه.

شب یلدایلدای دوست داشتنیخانوادهدورهمی
یک پدر جوان عاشق یادگیری، ورزش، سینما. بنویسیم تا بمونیم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید