شاید ۷_۸ سالی میشود که مدام صحبت اینترنت ملی یا شبکه ملی اطلاعات و یا همان اینترانت را هر از گاهی میشنیدیم. سازمانها و ادارات دولتی هم تقریبا به این شبکه متصل شده بودند، امام مردم نه. اینجا قصد بررسی فنی خوب و بد بودن و مشکلات و مزایای طرح رو ندارم.
داشتم میگفتم، اینقدر برای راه اندازی عمومی امروز و فردا کردند و کارشناسان از امکانپذیر نبودن آن صحبت میکردند که خیالم راحت بود که هیچوقت اجرایی نمیشه و فقط در حد شعار باقی میمونه.
اما چیزی که نباید اتفاق میافتاد، افتاد و شوک دوم از پروژههای شوک درمانی نئولیبرالیستی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول، اعمال شد.(سکوت معنادار جامعه جهانی در برابر واقع اخیر، خوشحالی آنها از اجرای این پروژه است)
امروز شاید به جرات بتوان گفت، اینترنت جزئی از ساختار زیربنایی یک جامعه مدرن است و چیزی کمتر از اهمیت برق ندارد. اگر قطع شود، گویا زندگی متوقف میشود.
با توجه به اینکه حدود ۱۲ سال تنها راه منبع درآمدم از فضای اینترنت بوده، زمزمههای قطعی دائمی آن، لرزه بر تنم میاندازه.
امروز که دقیقتر فکر میکنم، تمام آرزوها و برنامههای زندگیم در بستر اینترنت بوده و چقدر وحشتناک است که اینقدر شغلم، تخصصم و در یک کلام زندگیم، به نت وابسته است و یک نفر آن بالا هرزمان و به هر مدتی که دلش خواست و احساس امنیت نکرد، دکمه قرمز رنگ جهنمی به نام اینترانت رو بزند و پارادایم زندگی من و بسیاری از کسانی که حتی خودشان نمیدادند را، بسازند.
سه مسیری که بدون نت به آن فکر میکنم، اولیش رفتن و نت داشتن که اگر دنبالش بودم از ۱۳ سال شرایطش را داشتم ولی نرفتم و امروز در ۳۵ سالگی برام خیلی سخت تره.
دوم، راه انداختن یک کسب و کار غیر اینترنتی، که اگر براساس علایق باشد باید برم دنبال نجاری، باشگاه کوهنوردی و طبیعتگردی، مدرسه طبیعت و تسهیلگر شدن (که خوب همه را بستن)، کشاورزی، کارهای پژوهشی (نت میخواد)، و .. که بازهم همگی با نت بهتر و کارآمدتر میشن. اگر براساس اجبار باشد، باید راننده اسنپ و مغازهدار، دلال دلار و طلا و هرجنسی و ... شد.
راه سوم هم رفتن به یک روستا و پایین آوردن هزینه زندگی و یک بوم کلبه ساده و کوچک زدن واسه ارتزاق و باقیش ور رفتن با گل و گیاه و گوسفند و لم دادن در کنار بخاری نفتی یا هیزمی و کتاب و رمان خواندن . الان ممکنه بگید، برو همین جا و حالش رو ببر و از شر شهرنشینی و دود و دم و درگیری و خلاص شو. اما اگر شما بیشتر از ۱ هفته تو این شرایط به ظاهر دراماتیک دوام آوردید، بشود گفت تا الان به خودتون ظلم کردید و باید همانجا بمانید و جای خودتان را با یک روستایی که لهله زندگی شهری میزند، جاتون رو عوض کنید. متاسفانه شرایط زندگی به لحاظ کار بدنی و مشقتهای دیگه اینجوری جاها خیلی سخته، بخصوص اگر خیلی از شهر دور باشه و بکرتر باشه . ناگفته نماند حدود ۳ سال پیش به قصد راهاندازی یک بوم کلبه عزم جزم کردم و رفتم که یک خونه در مسیر صعود به قله هزارمسجد(شمال شرق ایران_منطقه کلات نادری، درگز، قوچان و در شمال مشهد) از سمت روستای لائین بگیرم ولی دودل بودم و در نهایت بیخیال شدم.
واقعا گیج و منگم .پروژهای که ۲ سال روش زحمت کشیده بودم، با راه افتادن اینترانت و حتی دسترسیهای سطحبندی(طبق چیزی که الان میگن)، عملا پروژهام و تمام زحمات و بیدار خوابیهام و آمال و آرزوهام دود میشه میره هوا.
شاید باور نکنید، از روزی که نت وصل شده، قدم از قدم برنداشتم و شوک زده خبرهای مردم فلک زده رو دنبال میکنم.
من شوک درمانی به توان ۲ شدم. یکی کار و یکی هم از دیدن سینههای سپر شده در برابر گلوله.
این نوشتار هم فقط جنبه درد دل داشت. احساس کردم باید واسه سبک شدنم فریاد بزنم و با یه جایی حرف بزنم که درکم کنه و دردهای مشترک رو باهم براش راه حل پیدا کنیم . چون این درد مشترک جدا جدا، درمان نمیشود.
مشتاقانه منتظر پیشنهادات و نظرات شمایی که تا اینجا تحمل کردی و خوندی، هستم.
فقط رباتهای عزیز و اسپم، اگر هوش دارید، لطفا اسپم نفرمایید، باشد که صاحبانتان رستگار و پولدار و برند شود.
اگر بودم و شد، دوست دارم یه صحبتی در مورد واژه منحوس فضای مجازی به جای اینترنت، باهم داشته باشیم. ببینیم از کجا اومد، چرا اومد ، چرا موند و نمیره.