وقتی یک سیستمی ناپایدار میشه، علتی که در ظاهر برای فروپاشی اون ذکر میشه لزوما درست یا کامل نیست.
با چند مثال میشه بهتر این موضوع رو درک کرد:
از این مثال ها زیاد میشه زد که یه اتفاق نسبتا کوچک باعث رخ دادن یه اتفاق بزرگتر یا حتی فاجعه بار شده. اما وقتی عمیق تر به موضوع نگاه کنیم، میبینیم خیلی مواقع، این اتفاقات کوچک عموما بهانه ای بیش نبودند! زنجیره ای از اتفاقات در طول زمان رخ داده اما فقط آخرین رویداد به چشم ما میاد.
اگر کسی فکر میکنه که دلیل شروع جنگ جهانی اول صرفا همین مورد ذکر شده بوده کاملا در اشتباهه. هم در مورد جنگ جهانی اول و هم دوم، چند سالی بود که بوی جنگ اروپا رو برداشته بود. کشورها داشتن قدرت نظامی خودشونو تقویت میکردن و اتحادها رو شکل میدادن و یه جورایی از قبل مشخص بود که به زودی قراره جنگ بزرگی شکل بگیره. از مثال های ناراحت کننده اما واقعی در رابطه با این موضوع، بحث خودکشی آدم هاست. همه میدونیم که دلایل متعدد و زیادی در طول زمان رخ دادند که فرد به لبۀ مرز رسیده؛ اما حالا که رسیده، برای پرت شدن فقط یک هُل دادن کوچیک لازمه! اگر میلیون ها قطره آب باعث پر شدن یک لیوان آب شدند، فقط آخرین قطره هست که باعث سرریز شدن آب از لیوان میشه. فقط کاتالیزور هست که باعث شروع واکنش شیمیایی میشه (کسی به علت و نحوه قرارگیری واکنش دهنده ها کنار هم توجه نمیکنه) بنابر این توجه به 2 نکته برای ما ضروریه:
برای مثال یخ، چه در دمای منفی 100 درجه سلسیوس باشه چه در دمای منفی 0.1 درجه، در هر دو حالت یخه و جامده. اما این کجا و آن کجا! اگر بدونیم که این یخ فقط یک دهم درجه گرما نیاز داره تا به صفر درجه برسه و از اون جا با کوچکترین مقدار گرما (حتی یک شعله فندک) شروع به آب شدن میکنه، میتونیم رفتار محیط اطراف رو با دقت بیشتری پیش بینی و برای آینده برنامه ریزی کنیم. از طرفی، اون پدیدۀ بزرگی که در لحظه ناپایدار شدن ( یا کلاً تغییرکردن سیستم از یک حالت به حالت دیگر ) رخ میده، اثرات مقدار زیادی گرما هست که اونو از 100- به صفر رسوندن! بنابراین، در بررسی نتایج نهایی یک پدیده، فقط به آخرین و ظاهری ترین علت نگاه نکنیم و فراموش نکنیم پشت پرده چه عواملی باعث وقوع تدریجی چنین رویدادی شدن. مجدد عرض میکنم فراموش نکنیم که این سیستم میتونه یک انسان باشه! اینجاست که موضوع فراتر از بحث علمی میره و در زندگی روزمره نقش مهمی بازی میکنه و حتی گاهی بحث مرگ و زندگی میشه. اگر شما بتونی وقوع طوفان رو از روز قبل پیش بینی کنی قطعا بهتر برای روبرو شدن باهاش مهیا میشی. اگه بدونی زیرساخت جاده مشکل داره با سرعت کمتری رانندگی میکنی که تصادف نکنی. اما مشکل اصلی اینجاست که خیلی مواقع در وقوع این پدیده ها عدم قطعیت وجود داره و غیر قابل پیش بینیه. مهم اینه که بتونیم بفهمیم تا کجاش دست ماست و کجاش از توان ما خارجه.
این مثال رو شاید شنیده باشید که ما فقط 10 درصد بالایی قله که از روی اقیانوس بیرون زده رو میبینیم. افراد موفق ابتدا اون 90 درصد زیرین رو بنا کردن و هیچ وقت دیده نشدن؛ تا وقتی که به اون 10 درصد نهایی کار رسیدن و خروجیش به چشم همه اومده. موقعی که برای یک هدف تلاش میکنیم باید این مورد رو حتما زیر نظر بگیریم که خروجی یک فرآیند ممکنه تا آخرین لحظات قبل از مراحل پایانی حتی ذره ای نمایان نشده باشه. در عوض به صورت یکجا خودشو به چشم میاره.
کار را که کرد؟ آن که تمام کرد.
متاسفانه یا خوشبختانه در دنیایی زندگی میکنیم که همون " آخرین علت" ها معمولا توی چشم هستن و به عنوان دلیل اصلی اون پدیده شناسایی میشن. اگر 99 نفر به ترتیب با تبر شروع به قطع درخت بکنن و هر کدام یک ضربه بزنن، وقتی شما به عنوان صدمین نفر میری و ضربه میزنی و درخت قطع میشه، به احتمال زیاد به شما بیشتر از 99 نفر قبلی توجه میشه و به عنوان مسئول اصلی قطع درخت یاد میشه. اگر شما آخرین بدرفتاری رو با شخص افسرده بکنید و خدایی نکرده باعث اتفاق بدی بشید، از شما به عنوان مسبب اصلی اون اتفاق یاد میشه؛حتی اگر نفرات قبلی رفتارهای به مراتب مخرب تری با اون شخص داشتن! یه کم از مثال های ناراحت کننده فاصله بگیریم و اون طرف قضیه هم ببینیم: اگر قبل شما 4 سرمربی فوتبال اومده باشن و بازیکنا رو هماهنگ و منظم کرده باشن، ساختار و استراتژی تیم رو درست چیده باشن و حالا شما به عنوان نفر آخر بیای و اون تیم رو قهرمان کنی بیشتر از شما تقدیر میشه تا نفرات قبلی! اگر این موضوع به یادتون باشه میتونید به موقع به نفع خودتون استفاده کنید یا در مواقع خطر از اشتباه کردن پرهیز کنید تا حقتون خورده نشه.
این موضوع رو میشه حتی به اثر پروانه ای هم مرتبط دونست؛ اون جا هم یه اتفاق کوچیک بدون این که به طور ظاهری کاملا مرتبط یا حتی مهم باشه، باعث یه اتفاق مهم در یک نقطه دیگر جهان میشه. برای این که بتونیم تا حد اطمینان از نتایج کارهامون مطمئن بشیم لازمه برای هر عمل کوچکی تا فیها خالدون اون رو چک کنیم:) که قطعا ناممکنه. بهترین کاری که میشه انجام داد احتمالا اینه که بدون فکر هیچ کاری رو انجام ندیم و قبل از انجامش حداقل به تبعات مستقیم اون کار فکر کنیم. (از فکر بیش از حد یا overthinking البته خودداری کنیم) همچنین مورد اول که "شناسایی وضعیت اطراف و سیستم های گوش به زنگ برای تغییر" هست رو جدی بگیریم.
سوال خوبیه و جای فکر کردن داره. ممکنه بگید که با این تفاسیر، لزوما نمیشه به آخرین علت یک اتفاق تقصیرها رو نسبت داد چون برای یک سیستمی که دنبال یک بهونه کوچک برای تغییره بالاخره اون بهونه جور میشه. اما جواب من اینه که در بهترین حالت، آخرین علت به اندازه علل قبلی در رخ دادن اون معلول مؤثر بوده پس به هر حال خطایی مرتکب شده! و نکته بعدی اینه که خیلی اوقات آخرین علت ها واقعا سهم بیشتری از اون اتفاق به گردنشون هست. مثلا اگر یک نخ سیگار شما باعث آتش سوزی جنگل شده نمیتونید بگید تقصیر طبیعت بود که توی این فصل همه چوب ها خشک و آماده آتش سوزی هستن، این وظیفه شماست که همیشه این خطر بالقوه رو در نظر داشته باشید و از انجام کاری در راستای افزایش اون خطر خودداری کنید.
در نهایت اگر کاری که شما انجام دادید همون جرقۀ نهایی برای رخ دادن یه اتفاق بوده یکی از این 2 حالت پیش میاد: