آدورنو و هورکهایمر این سوال را مطرح مینمایند که آیا به راستی آنچه را که همگان فرهنگ میدانند، فرهنگ است؟
آدورنو و هورکهایمر مینویسند: «فرهنگ به معنی واقعی کلمه، خود را به سادگی با هستی همساز نمیکند، بلکه همواره به گونهای ناهمزمان، اعتراض علیه مناسبات متحجر را برمیانگیزد، مناسباتی که افراد همراه با آن زندگی میکنند... [در واقع] تمایزی ژرف میان آنچه زندگی عملی خوانده میشود و فرهنگ، یعنی میان شرایط هر روزه سرکوب و استثمار با نفی آنها، وجود دارد. به بیان دیگر، فرهنگ باید نقادانه باشد. فرهنگ به عنوان امری که فراتر از نظام حفظ خویشتن نوع انسان میرود، به این معنی که زندگی هر روزه استوار بر عادتهاست و فرهنگ علیه هر عادت و قاعده مرسوم کنش و اندیشه» (احمدی،161:1380) آنها فرهنگ را تنها تا جائیکه با نظام سلطه و سرکوب همراه نشود و بر خلاف زندگی هر روزه پیش رود فرهنگ میدانند، اما آنجا که با این نظام سلطه و سرکوب همراه شود، دیگر فرهنگ نمیدانند بلکه «صنعت فرهنگ» میدانند. آدورنو و هورکهایمر «صنعت فرهنگ» را برای اشاره به صنایعی به کار میبرند که با تولید انبوه کالاهای فرهنگی سروکار دارند و به دنبال برجسته کردن این حقیقت هستند که از بعضی جنبههای کلیدی این صنایع، تفاوتی با سایر حوزههای تولید انبوه که کالا را برای مصرف انبوه تولید می کنند، ندارند. صنعت فرهنگی به کالاییشدن فزاینده صور فرهنگی منجر میشود و تاکید ویژهشان بر نقش ایدئولوژی در این فرایند عظیم است که اکنون از آن با عنوان عقلانی کردن جامعه یاد میشود. آنها فرهنگ توده را اصلیترین محصول «صنعت فرهنگ» میدانند. فرهنگ توده آمیخته منحطی است از سرگرمی و تبلیغات، تجاری است و باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شیوار میشود که مانع رشد تخیل انسان و باعث سرکوب استعداد انقلابی انسان و آسیبپذیری او در برابر استثمار دیکتاتورها و عوامفریبان است. در مقاله «صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب انبوه» آدورنو و هورکهایمر مینویسند: «تحت سلطه نظام صنعت فرهنگی، همگان در نظامی متشکل از کلیساها، کلوپها، کانونهای حرفهای و... محصور میشوند که مجموعاً سازنده حساسترین ابزار کنترل اجتماعی هستند.» (هورکهایمر و آدورنو،6:1380-65) در همین منبع آنها یادداشت میکنند که: «این واقعیتی است که صنعت فرهنگی استبداد تن را به حال خود رها میکند و حمله را متوجه روح یا جان افراد میکند. فرمانروا دیگر نمیگوید: باید همچون من فکر کنی یا بمیری. او میگوید: آزادی تا همچون من فکر نکنی، زندگی، اموال و همه چیزت از آن تو باقی ماند، ولی از امروز به بعد در میان ما فردی بیگانه خواهی بود.» (هورکهایمر و آدورنو،48:1380) و این بیگانگی از نظر این دانشمندان در صنعت فرهنگی مسئله و جرم بسیار بزرگی تلقی میگردد. «فرهنگ اینک بر همه چیز نقش یا مهری یکسان میزند. فیلمهای سینمایی، مجلات و... همگی نظامی را تحقق میبخشند که در همه اجزا خویش یکسان و یکنواخت است.» (همان،35). این صنعت فرهنگی از طریق تولیدات خود فردیتی کاذب برای انسانها ایجاد مینماید و همگی را به شکل واحد و یکسان و بهنجار تولید میکند. «هدف تلویزیون ارائه ترکیبی از رادیو و فیلم است و محدود ماندن این رسانهها صرفاً از این امر ناشی میشود که طرفهای ذینفع هنوز در جمع خود به توافق نرسیدهاند. لیکن پیامدهای آن یقیناً عظیم و بشارتدهنده این نوید خواهد بود که تا بدان حد موجب تشدید فقر و بیمایگی وجه زیباییشناختی شود که در اندک زمانی یکسانی تمامی محصولات فرهنگسازی میتواند حجاب نازک خویش را کنار زده و پیروزمندانه پا به صحنه بگذارد و رویای امتزاج همه هنرها در یک اثر هنری را به صورت مسخرهای تحقق بخشد» (همان، 39).کالاهای فرهنگی جهت مصرف توده تولید میشوند. توده بر اساس نوع مصرف، تقسیمبندی میگردد و به تبع محصولات فرهنگی بر اساس تقسیمبندی مصرفکنندگان، تفکیک و تمایز مییابند و مصرفکننده به اجبار باید بین طبقهبندی که برای او انجام دادهاند دست به انتخاب بزند. اما انتخاب او در واقع تفاوتی در نوع مصرف ایجاد نمینماید. او تنها محصولی را انتخاب میکند که از قبل برای او پیشبینی شده است. آنها مینویسند: «...تفکیکها و تمایزات نظیر فیلمها به دو گروه الف و ب، یا تفکیک داستانهای منتشر شده در مجلاتی با نرخهای متفاوت، بیش از آنکه بر موضوع و محتوای اثر باشد، از طبقهبندی، سازماندهی و نامگذاری به مصرفکنندگان ناشی میشود. محصولات نهایی برای همگان تولید میشود تا هیچ کس قادر به گریز از آن نباشد. هرکس باید به نحوی ظاهراً خودانگیخته بر طبق همان سطحی از ذوق و سلیقه رفتار کند که از قبل برای وی تعیین و دستهبندی شده است و همان مقوله یا دستهای از محصولات تولید انبوه را برگزیند که برای افرادی از نوع او عرضه شده است. (همان، 38)
صنعت فرهنگ و فرهنگ توده باعث میشوند که مصرفکننده به «ایدئولوژی صنعت» تولید بدل شود و این مکانیسم از طریق تحمیل قوانین بازار (سلطه ارزش مبادله بر مصرف و تحمیل نیازهای کاذب بر راستین) بر هنر رخ میدهد. صنعت فرهنگ باعث بازتولید انسانها در قالب مورد درخواست سرمایهداران میشود و امکان مخالفت آنها را بر سلطه موجود از بین میبرد. برخلاف تحلیلهای بنیادین در تودهای شدن هنر و تأثیر آن بر رشد دموکراسی و گسترش آگاهی، آدورنو و هورکهایمر به شدت با این امر مخالفند و آن را باعث نابودی رویا و قوه تخیل، پست و نازل شدن هنر و نیز ایجاد «نظام آهنین» به تاسی از «قفس آهنین» وبر میدانند. آنها میگویند: «باید از شرکت تودهها در تجارتی که نام هنر به خود گرفته است، ناخرسند بود و راهی دیگر جستجو کرد.» (احمدی، 77:1380) «شرکت تودهها در تولید هنری به هیچوجه به معنای تعالی هنر نیست، بلکه هنر را تا حد آگاهی هر روزه تودهها تنزل میدهد.» (همان،78) این مسئلهای است که هورکهایمر و آدورنو با آن سرِ ناسازگاری دارند. صنعت فرهنگی با ایدئولوژی خود به گونهای عمل مینماید که مصرفکننده تمام نیازهایش از پیش، پیشبینی شده باشد. برای آن تولید، نیاز شده باشد و متناسب آن تولید انجام گرفته باشد و در نهایت به گونهای عمل گردد که مصرفکننده در مصرف، خود را فاعل بداند، این شرایط منجر به رضایت مصرفکننده و در عین حال بسندگی او به هر آنچه عرضه میگردد، میشود و سرکوب انسان رخ میدهد. (هورکهایمر و آدورنو، 8:1380-57) حاصل این امر برای هنر و هنرمند چیست؟ در واقع تحت این نظام صنعت فرهنگی، آثار فرهنگی و هنری باید در قالبی از پیشتعیینشده ساخته و پرداخته شوند، چرا که هنر تحت سلطه نظام مبادله قرار گرفته است و در این سلطه هنرمند از آغاز باید بر اساس نیاز نهایی خلق کند. لذا هنرمند استقلال خود را از دست میدهد و محصول فرهنگی نیز استقلال خود را، در واقع محصول فرهنگی یا هنری کالایی میشوند. کالایی که در بازار و برای بازار تولید میشود و این کالایی شدن هنر، ضربه نهایی صنعت فرهنگی تلقی میگردد. اثر هنری در واقع به کالایی بیطرف، خنثی و بیاثر تبدیل میگردد که ارزش مبادله دارد و مقبولیت آن دیگر نه در هنر و هنرمند بلکه در پذیرش و مقبولیت از سوی مخاطب است. در این شرایط موسیقی، فیلم، هنر، تجاری میشود. فرایند عادیسازی و کلیشهسازی رخ میدهد و در این شرایط تماشاگر فاقد تفکر مستقل میگردد. کارکرد اصیل صنعت فرهنگی و هنر تودهای این است که جهان سر راست و در واقع تسلیمکننده هنر عامیانه را جایگزین جهان پیچیده و منحصر به فرد اثر هنری کند و منش همگانی و آشنا را به جای منش یکه، تکرارنشدنی و در نتیجه ناآشنا بنشاند. (احمدی، 75:1381) آنها معتقدند که صنعت فرهنگی باعث میگردد که همنواسازی با دیگران، پذیرش کور، از بین رفتن گفتگوی آزاد و... رخ دهد. آنها بینشی بسیار بدبینانه نسبت به هنر مدرن دارند. در این دشمنی با هنر مدرن تا آنجا پیش رفتند که در کل منکر هنر سینما شدند. (همان،75) به گونهای که حتی هنر مدرن را که همواره از آن در برابر صنعت فرهنگی دفاع میکردند، در کارکرد نهایی فرهنگ تودهای شریک میدانند. آدورنو در مقاله خود مینویسد: «که این تفاوت چنان مطرود شده و تا آن حد به حاشیه رانده شده که دیگر نمیتوان کارکرد و کارایی هنر مدرن را داشته باشد.» (احمدی،1380: 143) آنها هنر مدرن را دور از عامه میدانند و نازل و پست که کارکرد ایدئولوژیک یافته است. آدورنو برای هنر ویژگی سازشناپذیری در نظر میگیرد. وی مینویسد: «...هنر همیشه نیروی اعتراض انسانها بر علیه فشار نهادهای سلطهگر بوده و هست... حداقل منعکس کننده ماهیت آنها بوده است.» (اینگیلیس، 1377: 68) آنها معتقدند که گوهر هنر نفی است. هر اثر هنری در ناتوانی خود در از بین بردن تضادها میان منش همگانی اثر هنری با جنبه فردی آفرینش هنری، بیانگر و بازگوی تضادهای اجتماعی است و از این رو همواره عنصری از اعتراض و نفی وضع موجود و طرح مناسبات دیگر در جامعه را به همراه دارد. این اعتراض که به شکل اجتماعی شکل گرفته است، مشخصه اصلی اثر هنری و سازنده اصالت آن است و حال اگر... تودهای شدن آن این اصالت را از بین ببرد، در واقع توان نفیکنندگی اثر هنری را از بین برده است. (احمدی،1380: 78) بنابراین تعریف آنها از هنر اصیل بر سازشناپذیری و مانعیت هنر برای تجاری شدن و والا ماندن آن باز میگردد، به گونهای که حافظ نقد وضع موجود و ارائه تصویری قوی از آینده باشد. براساس تعاریف مرتبط این دو اندیشمند دو بحث دیگر یعنی فردیت و نیز تبلیغات نیز مطرح میگردد. از نظر آنها فردیت نوعی توهم است، چرا که وجود فردی تا زمان تداوم و استمرار مییابد که با کل جامعه انسانی یگانه باشد، بنابراین فردیت دروغین است، یا اینکه پدیدهای به نام شبهفردیت داریم. آنها معتقدند وجود هر فرد متشکل از صفاتی است که عیناً قابل جایگزینی با دیگری است. انسانها شی یا نسخه یا کپی از یکدیگر هستند و امری مصرفشدنی و بیاهمیت محسوب میشوند. بحث دیگر به تبلیغات در صنعت فرهنگی باز میگردد. ادغام تبلیغات و صنعت فرهنگی باعث میگردد روشی برای اعمال نفوذ بر افکار انسان به دست آید. استانداردسازی و عقلانی شدن صور فرهنگی که شرح آن پیش از این داده شد باعث ایجاد نوعی کنترل بر افراد میگردد که این کنترل باعث تباه کردن اندیشه انسان میشود. آدورنو و هورکهایمر معتقدند که اوج موفقیت تبلیغات ایجاد احساس نیاز مصرفکننده به مصرف فراورده است.
این اندیشمندن این گونه به مسأله پرداخته اند که صنایع فرهنگی بخش جدیدی از صنعت موسسات اطلاع رسانی مانند رادیو، مطبوعات و سینماست که برای به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع به کار می افتد. در نتیجه این صنایع فرهنگی باعث تولید تخدیر کننده محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع تر تجاری و سازگاری سیاسی است.به عبارتی، در حقیقت فرهنگ توده ای حاصل فرهنگ منفعل و اسیر کننده است بنابراین بنیانگذاران این نظریه معتقد بودند که ظهور فرهنگ توده ناشی از تولید انبوه صنایع فرهنگی توسط سرمایه داری انحصارگرا بود و در نتیجه سرمایه داری با توسعه مصرف زدگی، لذات کوتاه مدت و افسانه بی طبقه بودن جامعه، موفق شد فرهنگ خود را بفروشد. به طور کلی از دیدگاه این اندیشمندان، کالا مهمترین ابزار ایدئولوژیک در این فرآیند محسوب می شود.از نظر آدورنو و هورکهایمر، دنیای امروز و دنیای آینده یک دنیای کاملاً کنترل شده است و آزادی حقیقی انسان در پرتو این جهان و در اثر توسعه عقلانیت، لطمه دیده است. در جهان امروز، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمی یابد، مگر در روندی تاریخی که با زوال فردیت همراه است. این زوال باعث یکسان سازی آگاهی و شعور انسانی از طریق ارتباطات هدایت شده، نادیده گرفتن خصلت و کیفیت فرد در جریان تحول شکل های تولید و دگرگونی در ساخت روانی انسان به دلیل اجتماعی شدن یکسان انسان ها، می شود.همان طورکه دیدیم، آنها معتقدند که در جهان تحت سلطه بورکراتیک، عقل در خدمت سلطه درآمده و توانایی های رهایی بخش خود را از دست داده است. یعنی برای فرد هیچ هویتی قایل نیست و در جایی دیگر می گویند: تا زمانی که تاریخ جهان به شیوه عقلانی و منطقی خود تداوم می یابد، نمی تواند سرشت راستین انسان را متحقق سازد. یعنی نظام سلطه در جهان معاصر حتی امید به اتوپیا و اندیشه آزادی را هم از بین برده است. که در این ارتباط آدورنو می گوید: گریز تنها راه انسان آگاه است تا به آزادی و رهایی از سلطه دست پیدا کند.آدورنو و هورکهایمر در یکی از نوشته های خود صنعت فرهنگ را به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های عصر سلطه عقلانیت ابزاری توصیف کرده و می گویند که در عصر سرمایه داری متأخر، تلفیق فرهنگ با سرگرمی و بازی، فرهنگ توده ای منحطی را بوجود آورده است. مصرف کنندگان صنعت فرهنگی چاره ای ندارند زیرا در ورای افق واقعیت محسوس، چیزی نمی بینند. کارکرد اصلی صنعت فرهنگی، در عصر سرمایه داری پیشرفته، از میان برداشتن هرگونه امکان مخالفت اساسی با ساخت سلطه موجود است. جامعه ای که در چنبر صنعت فرهنگی در غلتیده باشد، هرگونه نیروی رهایی بخش را از دست میدهد آنها معتقد بودند که در ارتباطات نوین جهانی، کارکرد پنهان وسایل ارتباط جمعی، فریب انسان در جامعه مدرن است. آنها بر تبلیغات در صنعت فرهنگ تأکید داشته و برآنند که اوج تبلیغات در صنعت فرهنگ این است که مصرف کنندگان احساس نمایند که مجبور به خرید و مصرف فرآورده های این صنعت هستند، حتی اگر این اجبار از جانب خودشان باشد. هورکهایمر و آدورنو در انتقاد از صنایع فرهنگی براین باورند که ساختارهای بورکراتیک و عقلانی شبکه های ارتباط جمعی فرهنگ نوین، انسان مدرن را کنترل می کنند و فرهنگی را بوجود می آورند که غیر خودجوش، هدایت شده و مصنوعی است نه یک فرهنگ ذاتی و واقعی. بدین معنا که آنها نگران دروغین بودن این فرهنگ هستند. مکتب فرانکفورت این فرهنگ را فرهنگ بسته بندی شده توده گیر می داند که توسط رسانه های جمعی منتشر می شوند و از طرف دیگر از تأثیر سرکوبگری و بی حس کنندگی این فرهنگ بر مردم هراسانند.آدورنو معتقد است که جامعه به کمک صنایع فرهنگی نمی گذارد، انسانها، جهان دیگری جز آنچه که هست ،برای خود متصور شوند. در هم ریختگی شعور به مرحله ای رسیده است که دیگر به زحمت می توان انسانها را نسبت به این وضعیت آگاه کرد. به نظر می رسد که منظور آدورنو این است که جهان نوین به آخرین مرحله خود رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چندان کامل شده که دیگر نیازی به عمل رهبران نیست.وقتی ما همه یک نوع می اندیشیم,هیچ یک از ما نمی اندیشد.