اتفاقات ابرآروان این روزها خیلی فکرم رو مشغول کرده. فهم من از مسئله و انتقاد اصلی اینه:
درسته ابرآروان کنترلی روی قطع کردن اینترنت نداره، ولی عملا داره کار قطع کردن رو تسهیل میکنه، از طریق کم کردن هزینه قطع کردن.
من تو این نوشته اصلا نمیخوام این واقعه رو تحلیل کنم و درست یا غلط بودنش رو تحلیل کنم. یه کار دیگه میخوام بکنم. از یه زاویه دیگه میخوام به مسئله نگاه کنم: «زاویه ما»
ما رویکردهای مختلفی به این مسئله داریم:
من خیلی دوست دارم این اتفاق رو تو یه جامعه دیگه شبیهسازی کنم. فرض کنید دانشآموزهای یک مدرسه امروزی و بالغ، متوجه بشن که یکی از معلمها از دانشآموزان سو استفاده جنسی میکنه. عکسالعملی که تو همچین مدرسهای احتمالا اتفاق میافته اینه که خودشون یا از طریق پدر و مادرشون حرکتی رو شروع میکنند که معلم رو عوض کنن و به سزای اعمالش برسونن. چارچوب یک «کنشگر»
حالا همین مثال رو فرض کنید که در یک زندان اتفاق بیفته و زندانبان از زندانیها سو استفاده جنسی میکنه. اونجا احتمالا حرکتی شکل نمیگیره که زندانیها بخوان زندانبان رو عوض کنن. اونها شروع میکنن به تحلیل رفتار اون فرد. این که چرا این کار رو میکنه، چرا اون انتخاب شده، اینکه اگر این کار رو میکرد یا نمیکرد اینطوری میشد یا نمیشد. چارچوب فکری یک «قربانی»
دو مثال بالا ممکنه خیلی اشکال داشته باشن، ولی من با همه اشکالاتی که دارن میتونم نتیجهگیریم رو بهتون بگم. از روی اینکه آدمها کدوم رویکرد رو انتخاب میکنن میشه فهمید ذهنیتشون از فضایی که توش قرار دارند چیه؟
از نظر من دو رویکرد «اتهامی» و «حامیگری» هر دو از انواع چارچوب فکری «قربانی» هستن. مثل زندانیهایی که تصمیم میگیرن به هم بپرن و حال همدیگر رو بگیرن، یا تصمیم میگیرن متحد بشن و هوای همدیگر رو داشته باشن، هر دو اینها نشان دهنده وجود فضای «زندان محور» هست. از نظر من همه رویکردهای مختلفی که در برابر ابرآروان هست این رو نشون میده که ذهنیت مردم اینه که در یک زندان زندگی میکنیم که توانایی تغییر نداریم، حالا چه کاری میتونیم بکنیم؟
این در مقابل فضایی هست که اگر آدمها با یک چیزی مشکل دارن، مثل سو استفاده جنسی زندانبان از زندانیها، یا قطع اینترنت، بخوان این رو از همون بالا مطالبه کنند. قدرت این رو تو خودشون ببینن که میتونن تغییر بدن مدیر مدرسه رو.
این که کشور ما بیشتر شبیه رویکرد «مدرسه» هست یا «زندان» رو تعریفها و سخنرانیهای مسئولین مشخص نمیکنه. این رو رویکردی که آدمها برای اعتراض انتخاب میکنن مشخص میکنه.
متاسفانه همه رویکردهای ما طعم تلخ زندگی در یک زندان بزرگ رو داره.
مسئله ابرآروان مسئله دیر یا زود هر استارتاپ ایرانیه. اگر اسنپ نبود و اوبر بود، اگر بانک ایرانی نبود و بانکهای خارجی بودن، اگر دیجیکالا نبود و آمازون بود، همه اینها باعث میشد قطع شدن اینترنت ناممکنتر بشه. وقتی زورمون به مسبب قطعی اینترنت نرسه و نتونیم از روشهای درست جلوشون رو بگیریم، مجبوریم مثل یک قربانی راهحلهایی که یک قربانی میتونه داشته باشه رو انتخاب کنیم.
تو یه فیلمی که یادم نیست اسمش رو، یه اسارتگاه بود که تقریبا همین داستانها توش وجود داشت. یه جایی قهرمان داستان باید یه جنمی نشون میداد که منجر به کشته شدنش میشد، ولی باعث میشد بقیه بهش افتخار کنن. یه پیری داشت اون زندان که یه نصیحت به یاد موندنی کرد. گفت بهترین کاری که ما میتونیم بکنیم اینه که زنده بمونیم، اونا از مردن ما، حتی مردن با افتخار، خوشحال میشن، چون یکیمون کم میشه. ولی زنده موندن تک تکمون براشون دردسره، چون یه موقعی میشه که جنگ تموم میشه و آزادی تک تک ما براشون دردسر خواهد بود.
اون قهرمان، خودش رو به کشتن نداد، کمی تحقیر شد، و بعدا تونست تاثیر عمیقی روی آزادی همشون بذاره.
من شخصا خیلی خوشحالم که تو این زندان، افراد دغدغهمندی مثل «جادی» و «حامد» رو داریم که فرایند زندان رو تشریح میکنن و باعث میشن آگاه باشیم. ولی اعتقاد دارم مکانیسم ما در برابرش نباید کشتن خودمون تو زندان باشه. چون فردایی هست...