بدرود خسرو آواز ایران
از دیروز حوالی پنج عصر دست و دلم به هیچ کاری نمیرود. هر نغمه و هر فیلم و عکسی از او بُغضی تازه میشود و خاطرهای را زنده میکند. از آنها بود که فکر میکردی همیشه هستند و جایی نمیروند. جاودانه ها اینطورند آخر.
اینجور وقتها باید از زبانهای دیگر مدد گرفت. زبان کوردی اصطلاحات دلنشینی دارد. کوردها به کسی که خیلی برایشان عزیز است میگویند «باوان» یعنی جگرگوشه. از بابان میآید به معنی خانه پدری. به کسی که میگویند «باوانِم» یعنی آنچنان با دل و جانم آمیختهای که با من یکی هستی. رگ و ریشه منی. خسرو آواز ایران چنین چیزی بود. هم تکهای از وجود و زندگی ما بود و هم نشان و نماد تاریخ و فرهنگ سرزمین پدری. یادآور شکوه و عظمت زبان پارسی و نغمههای شرقی.
اصلاً کی با او آشنا شدم؟ شاید از وقتی خواندن و نوشتن آموختم. از نوارهای بابا. اسمش خوش آهنگ بود. محمدرضا شجریان با خط نستعلیق. طرح جلد نوارهایش هر یک اثری هنری بود. حتی لوگوی موسسه دلآواز قشنگ بود در نظرم. از نوارهایش کلکسیون میساختم. کنار هم گذاشتن نوارهایش حسِ تعلق به قبیلهای را میداد. انگار تو نوعی خاص از موسیقی را دنبال میکنی که هرکسی نمیفهمد. هر نوار تازهای که بابا میخرید عزیز میداشتم و جای خوبی در قفسه نوارها بهش میدادم. «دودِ عود» و «یاد ایام» «عشق داند» را درست یادم هست. آن نوارها هنوز هم هستند. کاغذ جلد نوارها گاهی چند لتی بود. زود باز میکردم که ببینم یادداشتی از او درباره آلبوم تازهاش هست یا نه. خوشم میآمد که آخر حرفهایش مینوشت «خاکِ پای مردم ایران، محمدرضا شجریان».
بزرگ شدیم. صدایش در طول دهههای شصت و هفتاد و هشتاد زیرمتن همه اتفاقات ریز و درشت زندگیمان بود. نوایش زنده بود و با قلب اجتماع پیش میآمد. سال هفتاد و هشت یا هفتاد و نه. تالار وحدت. انگار بعد سالها کنسرت داشت. سالهایی بود که هنوز فکر میکردیم داریم به سمت اصلاح اوضاع جهان میرویم. رفیقم حسام زعفرانی شب تا صبح تو صف گیشه تالار وحدت ماند تا توانست بلیط بگیرد. در کمترین فاصله ممکن با او. ردیف چهارم همکف. نفس به نفس او صدایش را شنیدن چیز دیگری بود. هنوز یادم میافتد دلم میلرزد. بهترین کنسرت عمرم شد. چه میدانستیم دیگر به راحتی در ایران برنامه نخواهد داشت. در محضر او با ادب میشدیم. انگار فرستاده حضرت فردوسی و حافظ به دوران ما آمده بود. واقعاً حس میکردی غنای فرهنگ و ادب پارسی در او تهنشین شده. او عصارهی هزار سال رنج و محنت هنر و فرهنگ در این سرزمین دردکشیده بود.
سال هشتاد و سه. جاده کرمان به ماهان. نم نمِ باران. هنوز ضبط ماشین نوار کاست میخورد. ببار ای بارون ببار. بر کوه و دشت و هامون ببار. به یاد عاشقای این دیار. نوارهایی که به هم هدیه دادیم. روی کاغذ جلد نوارها یادگاری مینوشتیم. این تصاویر مگر از یاد آدم میرود؟ حریر صدای او به خاطرههای ما دوخته شده. بعضی از نوارها را آنقدر گوش داده بودم که میدانستم کجا نفس تازه میکند و کجا تحریری را تمام. مثلاً آلبومهای «چشمه نوش» یا «معمای هستی». وقتی اسم محمدرضا لطفی یا پرویز مشکاتیان را کنارش میدیدم، دیگر شک نداشتم کار بینظیری خواهد بود. حتی اسم آلبومهایش رهزنِ دین و دل بود. تصنیف «بهار دلکش» در مایه ابوعطا ورد زبانم شده بود و در سفر و حضر گاه و بیگاه میخواندم.
«پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب». او نمونه بیبدیل مراقبت از خود و شکوفایی موهبتهای خداوندی بود. هشتاد سال به سلامت نفس و عزتمندی زندگی کنی و هنرت را به جایی برسانی که افتخار همه آفاق باشی و شمع هر انجمنی، کم چیزی نیست. جاودانگی در خاطره جمعی ملتی که اکثریت اهل شعر و ادب هستند و با دیوان حافظ مانوس، کار هرکسی نیست. او را به حق فردوسی آوازِ ایران خواندند. آواز ایرانی را نجات داد، وگرنه تندخویان همان اوایل انقلاب طومار هرچه موسیقی ملی است برچیده بودند. درهر سرزمین دیگری بود، بیش از اینها قدر میدید. یک شهر را به نامش میکردند، خیابان که چیزی نیست.
انسی که با شعر و ادب پارسی داشت مثال زدنی بود. انگار واقعا با حافظ و سعدی و عطار و... زندگی کرده بود. نوعی وارستگی و آزادگی خیاموار در سلوکش بود. اهل مصلحت اندیشی نبود. ابائی نداشت از اینکه عقیدهاش را اعلام کند و خودش باشد. علناً از حکومت انتقاد میکرد. کدام هنرمند را در این زمان سراغ دارید که به رادیو و تلویزیون مملکت بگوید حق ندارید آثار من را پخش کنید؟ در ظلمی که در سال ۸۸ بر مردم رفت شجاعانه در کنار مردم ایستاد و گفت «من صدای این خس و خاشاکم». روسیاهی به آنها ماند که بر او جفا کردند و حتی «ربنای آسمانیاش» را بر مردم روا نداشتند. حالا دیگر او به معبد جاودانگان خاطره جمعی ایرانیان راه یافته، جایی که اهل سیاست را بدان راهی نیست.
همان بهتر که خسرو آواز ایران در کنار حکیم توس آرام گیرد. بدرود شهریارِ آواز ایران. حس میکنم با رفتن تو نوعی سلوک اصیل و هنرمندانه برای همیشه از این شهر پر کشید و رفت. نوعی نجابت و شرافت و بزرگی که در مردمان این عصر کمتر نظیرش را میبینیم. تو جایی نرفتی. تو زندهای و تا عمر داریم میراث تو همنشین دل ما خواهد بود...شهدِ شرابِ مینو گوارای وجود نازنینت...