به میمنت و مبارکی دوره سی و نهم جشنواره فیلم فجر هم در آخرین سال دولت تدبیر و امید برگزار شد. مدیران سینمایی میتوانند خوشحال باشند و گزارشات پایانیشان را تنظیم کنند. نه سیخ سوخته و نه کباب. نه خانی آمده و نه خانی رفته. دورهای دیگر طی شده. در شرایط کرونایی، بیش از ۴۰۰۰ سانس نمایش فیلم برگزار شد و مدیران جشنواره به این آمار افتخار کردند. معروف است که میگویند جشنواره ویترین یک سال سینمای ایران است. اگر چنین باشد، از همین ویترین شکسته و نیمبند هم میتوان فهمید که سینمای ایران چه حال و هوایی دارد و به چه راهی میرود. هرچند این ۱۶ فیلم نشاندهنده ظرفیت واقعی سینمای ایران نبود. جای چند فیلم در جشنواره به شدت خالی بود به خصوص قاتل و وحشی (حمید نعمتالله)، روز ششم (حجت قاسم زاده اصل) و گورکن (کاظم ملایی).
کرونا کجا بود؟
این فیلمها کی ساخته شدهاند؟ در بهار، تابستان و پاییز سال ۱۳۹۹. سالی که ایران و جهان به شدت با همهگیری بیماری کرونا دست به گریبان بود و هست. در هیچ یک از فیلمهای جشنواره حتی یک اشاره کوچک به کرونا هم نبود! عجیب نیست؟ سینمایی که این همه داعیه واقعگرایی و تعهد اجتماعی دارد سوژههایش را از کدام واقعیت میگیرد؟ مگر فیلمسازان ما در مریخ هستند که فاجعهای به بزرگی کرونا را ندیدهاند؟
جشنواره : هربار اختراع چرخ
و سیمرغ بلورین عجیبترین جشنواره قرن میرسد به جشنواره فیلم فجر! جشنوارهای که هر سال قاعدهای نو میگذارد و در هیچچیز ثبات ندارد و حدود چهل سال است که در ایام طفولیت خود به سر میبرد. هنوز تکلیف این جشنواره با خودش، سینمای ایران و استراتژی فرهنگی انقلاب معلوم نیست. نوآوری امسال، حذف هیأت انتخاب فیلمها و یکی کردن داوری و هیأت انتخاب بود. یعنی فقط ۱۶ فیلم که در رشتهای نامزد شده بودند در فهرست نهایی نمایشها قرار گرفتند. ما که ربط این کار عجیب را به شرایط کرونایی نفهمیدیم.
سینما زنده است به هر قیمتی!
در سالی که اکران از نفس افتاد و سینماها تعطیل شد تولید فیلم اما ادامه داشت و رونق هم یافت! شما الان اگر یک نفر نگهدارندهی بوم بخواهید پیدا نمیکنید، چون همه سر پروژه هستند. ما که بخیل نیستیم، خدا را شکر اهالی سینما همه سر کار هستند. اما معلوم شد این سینما هیچ نیازی به تماشاگر ندارد. نهادهایی مانند سازمان اوج، حوزه هنری، اول مارکت و… هرکدام بودجه چندین فیلم را تامین میکنند. سینماگران هم مشغول میشوند. موضوع اکران و برگشت سرمایه هم چندان مهم نیست. این هم از عجایب است که سینمایی بدون مردم و بیمخاطب سرپا بماند.
ترافیک اکران
وضعیت اکران به حد انفجار رسیده است. بیش از ۳۰۰ فیلم از سالهای قبل در نوبت اکران داریم و سالی دست کم ۱۰۰ فیلم هم به این چرخه اضافه میشود. باور میکنید سینمایی چندین برابر ظرفیتش تولید داشته باشد؟ چقدر از این سرمایهها باید صرف ساخت سالن میشد؟ چرا هنوز در بسیاری از شهرهای این کشور حتی یک سالن سینما نداریم؟ ساختن چند پردیس و فوت کورت چند منظوره چه دردی دوا میکند؟
مکان: چرکآباد
جریان چرکبازی از موفقیت «ابد و یک روز» شروع شد و تا امروز ادامه دارد. معلوم نیست تا کجا ادامه یابد. مغزهای کوچک زنگزده و شنای پروانه و… در همین طیف بودند. تهیهکنندگان این سینما معمولاً تا ته سوژهای را درنیاورند بیخیالش نمیشوند. شیشلیک و ابلق امسال نمایندگان این جریان هستند. نرگس آبیار با ابلق از سینمای قصهگوی همیشگی دور شد و به سینمای اجتماعی روی آورد که پر از نمادپردازی و پیامهای اخلاقی است. قصه کم مایه او صرفاً محملی است برای همراهی با جنبش من هم و نمادسازی برای زنانی که در جهانی مردسالار گرفتار شدهاند. نمایش اغراق شده لاتها و طبقات فرودست و مفلوک که در زورآبادهای حاشیه شهرها زندگی میکنند. داستانهایی که در ناکجاآبادی مملو از سیاهی و بدبختی میگذرند. بدون هیچ کورسوی امید یا راهی به رستگاری. آرمانها برباد رفته. تودهها تحمیق شدهاند و وضع بدتر خواهد شد. شاید شرایط اجتماعی و سیاسی و شکاف طبقاتی به حدی رسیده که به فیلمساز باید حق داد چیزی به جز سیاهی نبیند. اما مگر سینما قرار بود طابق النعل بالنعل واقعیت باشد؟ مگر از واقعیت لعنتی همان یکی کافی نیست؟
زمان: دوران پهلوی
فکرش را بکنید داستان فیلم «سرخپوست» بجای زمان شاه در همین دوره خودمان میگذشت. خب چه میشد؟ احتمالاً فیلمساز باید به نیروی انتظامی، سازمان زندانها و… جواب پس میداد. پس بیراه نیست اگر فکر کنیم فیلمنامهنویسان ما تا جایی که امکان دارد داستانهای خود را به دوره پهلوی میبرند که کمتر گرفتار ممیزی و دردسرهای پس از نمایش فیلم شوند. داستان دو فیلم «بیهمهچیز» و «زالاوا» در دوران پهلوی دوم میگذرد. به این ترتیب فیلم تا حدودی از گزند اعتراض شخصیتها و اقوام و اصناف رهایی مییابد. گفتیم تا حدودی، چرا که باز هم امکان دارد به کسی بر بخورد.
زگهواره تا گور ممیزی
سانسور و ممیزی از اولین سالهای پیدایش سینما در ایران گریبان فیلمسازان را گرفت و آنقدر پیش آمد و گسترده شد که روی ذهن و خلاقیت سینماگران تاثیرات عمیقی گذاشته است. مشکل فراتر از کلاهگیس یا نشان داده سر تراشیدهی لیلا حاتمی است. ممیزی فیلمها را بیبو و بیخاصیت کرده است. قهرمان و ضد قهرمان درست و درمانی روی پرده نقش نمیبندد. مردم در فیلمهای امروز توده بیشکل و پر از جهل و خرافاتی هستند که هر طرف باد بوزد به همان طرف میروند. (نمونهاش در بیهمهچیز و زالاوا) اگر کسی دلش برای این سینما میسوزد، اول باید فکری به حال ممیزیهای بیقاعده و سلیقهای بکند که رمقی برای سینماگر باقی نمیگذارد.
آرزوهای بزرگ
جشنواره امسال چند امیدواری هم داشت. نسل جوانی که برخاسته از سینمای کوتاه یا مستند است وارد عرصه فیلم بلند شده است و میشود به گامهای بعدیشان امیدوار بود. فیلمسازانی مانند فرنوش صمدی، ارسلان امیری و عادل تبریزی و حسین دارابی خوش درخشیدند. در این دوره چند فیلمنامه اقتباسی داشتیم (برای مثال بیهمهچیز) که اتفاق مبارکی است. چند بازیگر خوب از تئاتر وارد سینما شدند (مثلا امیر نوروزی از تئاتر معروف لانچر ۵) و نوید شکست انحصار ستارهبازی را دادند. لوکیشنها متعدد شد و فیلمسازان دوربین خود را از طبقه اجتماعی ونک به بالای تهران به شهرها و روستاهای دیگر بردند. به نظر میرسد عصر فیلمهای آپارتمانی و کمدیهای شانه تخممرغی به پایان رسیده است. گوش شیطان کر! برای سینمای ایران خیلی آرزوهای بزرگ داریم، از جمله اینکه مشکلات زیرساختیاش حل شود و بالاخره به هنر-صنعتی تبدیل شود که ارتباطی ارگانیک با فرهنگ و تاریخ و جامعه ایران داشته باشد. دوران ستارههای چشمرنگی و سلبریتی بازی و دستمزدهای نجومی هم به پایان برسد. که بعید است البته. روی هم رفته، کماکان چارهای نداریم که به سینمای ایران کمی امیدوار باقی بمانیم. آشِ کشک خالهمان است.