آرش (در کابوس رستا) : «یه دختر دست خورده به چه درد من می خوره؟»
.
مهران (در کلانتری): این خانم رو روز عروسی شون دزدیدند ... مثه اینکه بلا ملا هم سرش آوردن. .
رستا به خواستگار جدیدش (نکیسا): تو می تونی انتخاب های دیگه داشته باشی. می تونی دختری رو بگیری که دست کسی بهش نخورده باشه... .
.
سریال «دل» ساخته منوچهر هادی بدترین سریال این سالهای شبکه نمایش خانگی است. تمامِ فحش های مسعود فراستی لایق این دوریال مزخرف است. مبتذل، ماقبل تلویزیون، با شخصیت های مقوایی و فضای مثلاً لاکچری حال به هم زن و بی مایه. داستان ماقبل فیلمفارسی و حتی ضعیفتر سریال های ترکیه ای درجه سه. منوچهر هادی ظاهراً می داند داستان خوب چیست، فیلمسازی را هم بلد است، اما معلوم نیست چرا در روز روشن به بنجل سازی روی آورده!؟ یعنی واقعاً هیچ چیز بجز پول مهم نیست؟ البته واضح و مبرهن است که بوی پولهای کثیف به مشام میرسد... سر و شکل سریال و خاصه خرجیهای آن نشان میدهد که با یکی دیگر از مظاهر پولشویی از طریق فیلم و سریال مواجه هستیم. هادی با کمک فیلمنامهنویسانش در سریال دل مرزهای آب بستن به داستان را جابجا کرده است! اسلوموشنهای بیمورد در همه سکانسهای مهم به سبک فیلمهای هندی تجاری ، کلیپ های تصویری وقت پُرکن، دو تا آهنگ از شهاب مظفری در هر قسمت، فلش بک های گاه و بیگاه بیخودی و ... همه و همه در خدمت کش دادن داستان بیمایهی این سریال است. سریال دل تماماً توهین به شعور تماشاگر ایرانی است. این سریال یک نمونه مثالی از حاکمیت سرمایه بر همه چیز است. اسپانسر همه چیز را تعیین میکند. داستان و شخصیت پرازی و خلق درام و... مسائلی ازین دست دیگر برای سازندگان اهمیتی ندارند. مهم فقط این است که کالایی شیک و لاکچری و عامهپسند در بستهبندی پر زرق و برق به خانههای مردم برسد. مهم این است که حامد بهداد را با دستمزدی میلیاردی برای اولین بار به شبکه نمایش خانگی بیاوریم تا یکی از آن بازیهایی مارلون براندو وار! را ارائه دهد. سریال دل ثابت کرد در زمانهای که تماشاگر سریالی در حد و اندازه «بازی تاج و تخت» دیده است هنوز هم میشود با یک داستان سه خطی آبدوغ خیاری ۲۸ اپیزود ساخت و یک فصل را تمام کرد و روانه آشفته بازار نمایش خانگی کرد. شخصیتهای این سریال باسمهای و کاریکاتور گونه اند. آدم پولدارها با کت و شلوار و کراوات به دستشویی میروند و زنان در خانه هفت قلم آرایش کردهاند و آخرین مدل لباسهای طراح لباس سریال را پوشیدهاند. دغدغه این آدمها چیست؟ به هم خوردن ازدواج های ضربدری به مسخره ترین شکل ممکن مسأله چند درصد از مردم جامعه ماست؟
.
طرز فکر فیلمنامه نویسان سریال دل به شدت عقب مانده و ارتجاعی است. مال عهد قجر است؛ انگار با جامعه ایران پیش نیامدهاند و تغییرات سه دهه اخیر را ندیدهاند. تمام مشکل رستا خانم چیست؟ داستان بر کدام گره استوار شده است؟ در شب عروسی رستا خانم را دزدیدهاند و به او تجاوز کرده اند. رستا ازین حادثه دچار شوک میشود و ده قسمت طول میکشد تا از شوک بیرون بیاید و دو کلام حرف بزند!. رابطه اش را با آرش به هم میزند چرا که نمیخواهد یا نمیتواند به او بگوید که بهش تجاوز شده و دیگر باکره نیست! چون باکره نبودن و دست خورده بودن دختر در چنین فرهنگی گناه کوچکی نیست . چرا به پلیس چیزی نمی گوید؟ چرا مثل آدم مسأله را با نامزدش درمیان نمی گذارد؟ آیا در میان زنان و دختران امروزی میتوانیم نمونهای پیدا کنیم که چنین واکنش کودکانه و خاماندیشانهای داشته باشد؟ پدر رستا به خواستگار جدیدش میگوید دختر من دست خورده است نمیخواهم بخاطر ما فداکاری کنی و با او ازدواج کنی! سریال پر است از کلیشههای جنسیتزده و بازتولید باورهای غلط مردسالارانه از غیرت و ناموس و مفاهیم کلی و مبهمی ازین دست. آرش به عنوان مرد جذاب و ثروتمند ایرانی همه چیزتمام است و توسط همه زنان پرستیده میشود. همه میخواهند گزینه دلخواه آرش باشند: رستا، رابی، آوا و حتی مادرش!
.
اگر هنوز #قتلهای_ناموسی داریم، یکی از دلایل اصلی همین است که طرز فکر مرتجعانه نسبت به دختر و ناموس پرستی و غیرت بازی کیمیایی وار هنوز در فرهنگ و در گوشه و کنار این سرزمین وجود دارد و مدام بازتولید می شود... باورهای غلطی که در طی قرنها گویی روی سنگ بنای فرهنگ ما حکاکی شده اند و به این زودی ها پاک نخواهند شد. حتی تجربه صد ساله تجدد هم نتوانسته خدشه ای به این باورهای ریشهدار وارد کند. طرز فکر برخی از نویسندگان و سینماگران ما هم همین است و آثارشان بازتولید سنت های غلط است.
قیصر، از مهمترین فیلم های تاریخ سینمای ایران قهرمانی می سازد که انگیزهاش انتقام از هتک ناموس و ایستادگی فردی مقابل ظلم و ستم نامردان است . قیصر شخصاً عدالت را اجرا می کند و در فضای ملتهب و سیاستزدهی دهه پنجاه تقدیر میشود و از سوی منتقدان و روشنفکران تبدیل میشود به شمایل کنشمندی و مبارزه علیه سیستم... قیصر هنوز هم تحسین می شود پس از پنجاه سال...
#سریال_دل