فکر میکنم اولین روز کاری هر کس، یک تجربه منحصر بفرد و به یادموندنی باشه. خب... حداقل برای من که اینطور بود. اما چیزی که این تجربه رو برای من منحصر بفرد میکنه داستانیِ که میخوام تعریف کنم. داستانی که با کار کردن به صورت رایگان برای یک شرکت معتبر شروع شد و به اعتقاد خودم، همین موضوعی بود تا باعث بشه من حداقل در کار خودم پیشرفت کنم.
یادم میاد سال اول دانشگاه رو تموم کرده بودم و توی تعطیلات تابستونی بودم که دنبال کار میگشتم. قبل از دانشگاه چندین شغل نیمه وقت داشتم، در واقع از زمان دبیرستان دستم توی جیبِ خودم بود. اون یکسالی هم که کار نکرده بودم خیلی فشار مالی رو تحمل کرده بودم. البته اون زمان همهی چیزی که هزینه میکردم، به ایاب و ذهاب دانشگاه، کمی هم برای کتاب و لباس تعلق داشت.
طولانیش نکنم... دنبال کار میگشتم و پسرعموی گرامی یک شرکت داشت. از اون شرکت های یکنفرهای که اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ زیاد بودن و کارشون دلالی یا به عبارت بهتر، خرید و فروش لوازم کامپیوتر بود. از کیبورد گرفته تا رَم و سی پی یو... خب طبیعی بود من که داشتم کامپیوتر میخوندم اولین گزینه ام برای کار، پسرعمو جان باشه. این شد که رفتم سراغش و بی مقدمه بهش گفتم که دنبال کار میگردم. پاسخی که بهم داد اونقدر تلخ بود که درهم ریختم و در عین حال اونقدر منطقی بود که بلافاصله پذیرفتم. به من گفت؛ "من کار زیادی اینجا برای تو ندارم، ضمن اینکه اون چیزی که تو توی یکسال دانشجویی یاد گرفتی به درد بازار کار نمیخوره و هنوز چیزی بلد نیستی. بهت پیشنهاد میکنم بری و توی یک شرکت کارآموزی کنی و تا میتونی یاد بگیری، بعد بیای و یا برای خودت کار کنی یا یه جایی استخدام بشی که آیندهی روشنی داشته باشه. من میتونم این کمک رو بهت بدم که به یکی از شرکت های بزرگ معرفیت کنم برای کارآموزی. اگر هم زود یاد بگیری میتونی بیای پیش خودم کار کنی."
خب راست میگفت و تحلیلش همون زمان هم درست بود به نظرم. من داشتم نرم افزار میخوندم و واقعا فرق مادربرد و رَم رو نمیدونستم. تنها کامپیوتری که از نزدیک دیده بودم، کامپیوتر Pentium486 کارگاه مدرسه بود. نرم افزار هم که اونقدر بلد نبودم. بماند که نرم افزار توی اون سالها هنوز بازار چندانی نداشت. منم که پول لازم بودم و فقط میخواستم کار کنم اما کاری که مرتبط با رشته ام باشه نه کارای نیمه وقتی مثل فروشندگی و... که زمان دبیرستان انجام میدادم.
این شد که من به عنوان کارآموز از یکی از شرکت های سخت افزاری که بعدا به یکی از بزرگان سخت افزار ایران بدل شد، سر درآوردم... واقعا که اولین روز کاری برام جذاب بود. شور و اشتیاقی که برای رفتن سرِ یک کار واقعی رو داشتم هرگز فراموش نمیکنم. حتی چهرهی تک تک آدمهایی که اونروز دیدم رو به یاد میارم. جزئیات اونروز کاملا در ذهنم حک شده، حتی آب و هوای اونروز. همونجا و همون روز بود که با دیدن آدمهایی که در یک شرکت واقعی کار میکنن و جنب و جوش دارن تصمیم گرفتم که همونجا موندگار بشم و جوری برای یادگیری تلاش کنم و طوری مفید باشم که من رو پیش خودشون نگه دارن. خب فکر میکنم برای یه جوون ۱۹سالهی هیچی ندیده، خیلی هم بد نبود همچین خواسته ای. خب من یکسره از دیپلم پریدم توی دانشگاه و... بزارید بعدا در مطلبی با عنوان 'زندگیِ مچالهی من' شرح مفصل تری از زندگیم بدم. الان بیشتر میخوام تجربهی پیشرفت کاریام رو از زمانی که رایگان کار میکردم تا همین اواخر بگم.
اما چه چیزی از این موضوع میتونه جذاب باشه!؟ البته مطمئنم که هنوز جوونای تازه کاری پیدا میشن که در ازای کسب تجربهی واقعی در کار بخوان کارآموزی کنن. اما چیزی که جوونای امروز رو از هم دورهای ها و همسنهای من متمایز میکنه همین موضوعِ که امروزی ها کمتر حاضر میشن بدون دریافت وجه یا دستمزد کاری انجام بدن حتی اگر اون کار در طولانی مدت به سودشون باشه. انگار که اصلا نگاه بلند مدت به مقوله کار و کسب مهارت و تجربه ندارند. البته سرعت بیش از اندازهی زندگیهای امروزی و آموزشهای یک دقیقه ای در این بین تاثیر بسزایی در بروز این نوع نگرش در جوانها داشته اما در ریشهیابی موضوع، مطمئنا فاکتورهای زیادی میتونن دخیل باشن که از حوصلهی بحث ما خارج هست.
بعد از اون روز، ۹ماهِ تمام، هر روز هفته رو میرفتم شرکت. نه تنها نتونسته بودم یه شغل تمام وقت بدست بیارم، بلکه هزینه های رفت و آمد به شرکت هم به هزینه های قبلیم اضافه شده بود. اکثر کلاس هام عصر بود من فرصت داشتم که صبح برم شرکت، ظهر برم سمت دانشگاه و شب برای تامین هزینههام با ماشین پدرم مسافرکشی کنم. و این به ظاهر یک شکست بود! اون تابستون و پائیز و زمستون به همین منوال سپری شد و اردیبهشت سال بعد بود که دیگه نمیتونستم این فشار رو تحمل کنم. این شد که به زبون اومدم و به مدیر بخش گفتم که اگر اینجا یه کار تمام وقت برای من ندارید، من برم دنبال یه کارِ تمام وقت چون واقعا به درآمد نیاز دارم و شغلی که انتخاب کردم رو هم دوست دارم.
اونجا بود که متوجه یه نکته جالب شدم... مدیر بخش اونقدر از عملکرد من در کار و یادگیریم در این مدت راضی بود که پیش از اون، با مدیر شرکت راجع به استخدام من صحبت کرده بود. بعد از ۹ماه بالاخره من به هدفام رسیدم. تونستم یه شغل تمام وقتِ مرتبط به دست بیارم و با حداقل دستمزد در اون شرکت استخدام بشم. اما این تازه اول راه بود...
از اونجاییکه شرکت در حال رشد بود، من هم همزمان باهاش رشد میکردم و طولی نکشید که واحد فنی تا ۱۵کارمند استخدام کرد و من که هم قدیمیترین و هم باتجربهترین فرد بخش فنی بودم، سرپرست واحد شدم. تقریبا سالی ۲ تا ۳ مرتبه افزایش حقوق رو تجربه میکردم و تا سال ۸۶ که شرکت رو برای بدست آوردن موقعیتِ بهتر ترک کردم، به همین منوال گذشت. بعد از اون هم بدون استثنا در حال پیشرفت بودم و همزمان مهارت های جدید یاد میگرفتم و تمام سعیام این بود که بهترین کارِ خودم رو ارائه بدم.
و اما نکته ای که باعث شد این مطلب رو بنویسم، بنابر برداشتی که از سرگذشت شغلیام داشتم و شناختی که بعدها از خودم پیدا کردم، این بود که اگر اونروز با واقعیتِ خودم روبرو نمیشدم و صحبت های پسرعموی گرامی رو جدی نمیگرفتم یا تلخیِ حرفاش به من برمیخورد، یا قبول نمیکردم که کارآموزی کنم تا تجربه بدست بیارم، یا اون سختیها باعث میشد که عقب نشینی کنم، مطمئنم که الان سرنوشتم جور دیگه ای رقم خورده بود و با وجود تمام سختیهای کنونی، موقعیتی که الان دارم رو نداشتم.
صد البته که من طرفدار کار رایگان نیستم و الان حتی کوچکترین پروژه برای نزدیکترین دوستانم رو اول قیمت گذاری میکنم. اینجوری هم اونها میتونن یک کار تمیز و مرتب رو از من توقع داشته باشن و هم من ارزش کاری که براشون انجام میدم رو نشون میدم. نهایتا تصمیم میگیرم که چقدر تخفیف برای هر پروژه لحاظ کنم. روی صحبت من بیشتر با افرادی هست که ابتدای مسیر شغلی خودشون هستن و هنوز تجربه و مهارت کافی بدست نیاوردن که بتونن موقعیت های شغلی مناسب داشته باشن. اینه که بعد از چندماه کار کردن در یک مجموعه، یا خودشون خسته میشن و نمیتونن فشار کار رو تحمل کنن یا به اندازه کافی واجد شرایط اون شغل یا مسئولیت نیستن که منجر به انفصالشون از مجموعه میشه.
من در مسیری قرار گرفتم که پر از گشایش بود اما با دانش به این موضوع که لزوما نباید همه یک مسیر رو برای موفقیت طی کنند و با قاطعیت میگم که اگر ابتدای مسیر رو اشتباه انتخاب کرده بودم، ابدا قادر به استفاده و حتی خلق موقعیتها نبودم. من در ازای کارآموزی، ابزار لازم برای پیشرفت رو بدست آوردم و تونستم از قلههای موفقیت، آهسته و پیوسته صعود کنم.
امیدوارم این تجربه برای اونایی که میخوان در مسیر شغلیشون قدم بزارن مفید باشه و امیدوارم به این نکته دقت کنن که انتخابهای بلند مدت همیشه انتخابهای بهتری هستند، همونطور که بعدها هم با خوندن کتاب 'اثر مرکب' اثر 'دارن هاردی' متوجه شدم که انتخاب اولم، انتخاب درستی بوده و آثارش رو با وجودِ گذشتِ حدودِ ۲۰سال، در لحظه لحظهی زندگیام تا الان میبینم و درک میکنم. بنابراین معتقدم باید بی ترس و دغدغه از مسائلی که اینروزها پیرامون ما میچرخه و با وجود تمام ناامیدی ها و مشکلات و...، بر روی خودمون سرمایه گذاری کنیم، مهارت جدیدی یاد بگیریم، حتی گاهی رایگان کار کنیم تا تجربه مون رو ارتقاء بدیم و نهایتا بتونیم در مسیر درستی قدم برداریم.
من هنوز هم گاهی رایگان کار میکنم برای کسب تجربه، گاهی برای اینکه دیگران با من و کارم آشنا شوند، گاهی برای شناخت بهتر خودم، گاهی هم برای همدلی با کسی که به خدمات من نیاز دارد... و به این نوع نگرش خودم افتخار میکنم.
همیشه سربلند باشید.