
مدتی است شبکههای اجتماعی فارسیزبان، از اینستاگرام گرفته تا تیکتاک و حتی لینکدین، پر شده از پستهایی با ساختاری تکراری و تحریکآمیز:
«این کلمه رو برام کامنت کن تا بگم.»
«در دایرکت بهت میگم که چجوری انجامش بدی.»
یا از همین دست عبارات...
در ظاهر، چیز سادهای به نظر میرسد (حتی شاید بیضرر یا هوشمندانه) اما در عمق، ما با یک بیماری دیجیتال طرفیم: معاملهکردن ارزش آگاهی با الگوریتم که در واقع ریشه در نوعی دستکاری سیستماتیک رفتار کاربران دارد. پشت آن الگوریتمهای پنهانی وجود دارد که ارزش محتوا را نه بر اساس دانش، صداقت یا عمق، بلکه بر پایهی «تعامل عددی» میسنجند. تولیدکنندهها برای دیده شدن، به جای خلق ارزش واقعی، مجبورند با «ترفند» بازی کنند. اینجاست که آموزش، تجربه و دانش، قربانی بازی با الگوریتم میشود.
و من، صادقانه، از دیدن این رفتار خشمگین میشوم. چون میبینم که چطور تولیدکنندگان محتوا، بهجای ارائه دانش، بازیِ الگوریتم را بازی میکنند. حاضرم — اگر لازم باشد — یک انجمن راه بیندازم فقط برای مخالفت با چنین ترندهایی. نه چون با رشد یا دیده شدن مخالفم، بلکه چون با تقلبِ فرهنگی مخالفم؛ با این عادت ناخوشایند که همیشه دنبال میانبُر باشیم، حتی وقتی پای «آگاهی» در میان است. انگار همهچیز را باید «دور بزنیم» تا دیده شویم. انگار میانبر زدن و دستکاری، بخشی از DNA ما شده است.
برای اینکه ماجرا را درست بفهمیم، باید کمی پشتصحنه را ببینیم.
شبکههای اجتماعی بر اساس الگوریتمهایی کار میکنند که تصمیم میگیرند چه پستی بیشتر دیده شود. این الگوریتمها، بهجای کیفیت محتوا، روی «تعامل» (engagement) تمرکز دارند — یعنی لایک، کامنت، اشتراکگذاری، و حتی زمان ماندن روی پست (dwell time).
به گفتهی Sprout Social (2024)، الگوریتمهای محتوایی بهشدت به تعامل وابستهاند و این وابستگی باعث شده تولیدکنندگان محتوا، کیفیت را فدای کمیت کنند.
یعنی اگر پستِ تو هزار تا کامنت بگیرد، هرچند همه فقط بنویسند «بفرست»، باز هم رتبهات در فید بالاتر میرود. نتیجه؟ محتواهایی که ارزش واقعی ندارند، ولی تعامل ساختگی دارند، بیشتر دیده میشوند.
در نگاه اول این سازوکار منطقی به نظر میرسد؛ اما بهمرور زمان یک چرخهی معیوب ایجاد میکند:
محتواهایی که احساسات لحظهای را تحریک میکنند (شوک، کنجکاوی، خشم یا وعدهی یادگیری سریع) بهتر دیده میشوند، در حالی که محتوای عمیق و تحلیلی که نیازمند تمرکز است، در حاشیه میماند.
در چنین فضایی، تولیدکنندهها برای بقا، از ترفندهای ظاهراً بیضرر استفاده میکنند: «بنویس تا بگم». این روش، نوعی الگوریتمفریبی (Algorithm Gaming) است — یعنی سازگاری مصنوعی با الگوریتم برای افزایش دیده شدن، بدون اینکه کیفیت واقعی وجود داشته باشد.
پستهایی که عمداً از مخاطب میخواهند کاری انجام دهد — «لایک کن»، «تگ کن»، «کامنت بذار» — درواقع تلاشی هستند برای فریب دادن الگوریتم. نه به این خاطر که میخواهند ارتباط واقعی بسازند، بلکه چون میدانند سیستم به عدد جایزه میدهد، نه به معنا.
مطابق با گزارش Wikipedia و Meta Transparency Report (2023)، حتی خود فیسبوک و اینستاگرام این نوع محتواها را بهعنوان «spam-like pattern» طبقهبندی کردهاند، چون رفتار مصنوعی تعامل را زیاد میکند بدون اینکه ارزش اطلاعاتی تولید کند.
اما چون الگوریتمها هنوز در تفکیک تعامل واقعی از ساختگی ضعف دارند، این روش همچنان جواب میدهد. به همین دلیل، همه به سمتش هجوم آوردهاند.
بر اساس پژوهشهای MIT و Stanford در حوزهٔ Social Media Manipulation، چنین رفتارهایی در بلندمدت باعث کاهش اعتماد کاربران، اشباع محتوایی (Content Saturation) و افت «ارزش ادراکشده» در فضای دیجیتال میشود. به زبان سادهتر: وقتی همه چیز تبدیل به بازی با اعداد شود، دیگر کسی به محتوا اعتماد نمیکند.
مشکل فقط الگوریتم نیست. این ترند، بازتابی از یک عادت فرهنگی عمیقتر است: تمایل به دور زدن، به جای اصلاح مسیر. ما در بسیاری از زمینهها یاد گرفتهایم «هدف را با میانبُر» بهدست آوریم، نه با بهبود فرایند. در آموزش، در تجارت، در سیاست، و حالا در تولید محتوا. نتیجه چیست؟ محتواهایی سطحی، با تیترهای تحریکآمیز، که فقط ظاهر دانایی دارند.
این رفتار، بازتاب یک ذهنیت جمعی است که فکر میکند «اگر سیستم کند است، پس باید دورش زد». اما واقعیت این است که الگوریتم را نمیتوان برای همیشه فریب داد. پلتفرمها در نهایت رفتار مصنوعی را شناسایی میکنند، و مخاطبان واقعی نیز دیر یا زود احساس میکنند با آنان صادقانه برخورد نشده است.
از نظر روانشناسی رسانه، این روشها نوعی «دستکاری دوپامین» هستند. کاربر با کنجکاوی تحریک میشود، عملی انجام میدهد (مثلاً کامنت میگذارد) و در ازای آن پاداشی دریافت میکند (دایرکت، آموزش، فایل). مغز بهسرعت به این الگو شرطی میشود و در تعاملات بعدی نیز رفتار مشابهی نشان میدهد — حتی اگر پاداش واقعی نباشد.
در نتیجه، شبکههای اجتماعی به محیطی تبدیل میشوند که در آن تعاملات سطحی و واکنشی جای گفتوگوی واقعی را میگیرند. کاربر به جای پرسیدن، یادگیری یا بحث، تنها درگیر کلیککردن و واکنش نشان دادن است. این دقیقاً همان چیزی است که جامعهشناسها از آن به عنوان Behavioral Erosion یاد میکنند: فرسایش رفتارهای اصیل انسانی در مواجهه با ساختارهای ماشینی.
از نظر اجتماعی هم نتیجهاش پیداست:
- بیاعتمادی عمومی به محتوا
- افت کیفیت آموزشهای آنلاین
- اشباع فیدها از پیامهای بیارزش
- و در نهایت، بیتفاوتی نسبت به دانش واقعی
وقتی تقریباً همه تولیدکنندگان از یک ترفند مشابه استفاده میکنند — یعنی «ترغیب تعامل با شرط» — نتیجهاش چیزی میشود که در علم ارتباطات دیجیتال به آن Content Saturation (اشباع محتوایی) میگویند.
فید کاربران پر میشود از پستهایی با ساختار تکراری:
- یک تیتر تحریککننده، یک وعده مبهم («میخوای یاد بگیری؟ بنویس بفرست!»)، و کامنتهایی بیروح زیر آن.
- فضای متنوع، غنی و جستوجوگر محتوای دیجیتال، تبدیل میشود به بازاری شلوغ از وعدههای نیمهکاره.
مطابق پژوهش PMC (2023) - “Social Drivers and Algorithmic Mechanisms on Digital Media”، این پدیده باعث ایجاد چرخهٔ خودتقویتکنندهای میشود:
محتوایی که تعامل میگیرد، بیشتر دیده میشود؛
و چون بیشتر دیده میشود، بازهم تعامل میگیرد؛
در نتیجه، الگوریتم محتوای مشابه را ترجیح میدهد.
این چرخه، به مرور تنوع محتوایی را از بین میبرد و کاربران را در یک «اتاق پژواک» (Echo Chamber) از تکرار غرق میکند.
در مقالهی Scientific American (2023) - “Social Media Algorithms Warp How People Learn from Each Other” نیز آمده است که این تکرار مداوم باعث تغییر الگوی یادگیری و درک کاربران میشود.
بهجای یادگیری مفهومی، ذهن ما به واکنشهای سطحی شرطی میشود. مثل سگ پاولف، فقط منتظر اعلانِ بعدی میمانیم.
اما شاید آزاردهندهترین بخش ماجرا، همین کامنتهای بیمعنی است.
زیر هر پست میبینی صدها نفر فقط نوشتهاند:
«کلمه»
«بفرست»
«عالی»
یا حتی فقط یه ایموجی.
در ظاهر، نشانه تعاملاند، اما در واقع فقط عددند. عددی که هیچ معنایی ندارد.
این نوع کامنتها سه ضربه جدی میزنند:
- تولیدکننده دیگر بازخورد واقعی نمیگیرد و نمیفهمد محتوایش مفید بوده یا نه.
- الگوریتم فریب میخورد و تصور میکند این پست محبوب است، پس آن را بیشتر پخش میکند.
- فید کاربران پر میشود از پستهای مشابه که صرفاً تعامل ساختگی دارند.
در پژوهش arXiv (2024) - “Examining Algorithmic Curation on Social Media” نشان داده شده که پستهایی که بالاتر در فید نمایش داده میشوند، بیشتر در معرض همین تعاملات سطحیاند.
بهعبارتی، سیستم خودش به تولید بازخورد بیمعنی کمک میکند.
حتی در مطالعهای دیگر با عنوان “Social Bots Sour Activist Sentiment” مشخص شد که بخشی از این کامنتهای تککلمهای ممکن است توسط رباتها یا اسکریپتهای اتوماسیون ارسال شوند تا تعامل مصنوعی را بالا ببرند. و نتیجه؟ فضایی پر از صدا، ولی بدون معنا و یک بازار مکاره از واکنشهای خالی.
آنچه بیشتر از همه دردناک است، این است که پشت این بازی عددی، نیتهای بدی نیستند. بیشتر تولیدکنندهها واقعاً دوست دارند دیده شوند، محتوایشان اثر بگذارد، و وقتشان تلف نشود. اما وقتی سیستم پاداش را نه به کیفیت بلکه به عدد میدهد، آدمها هم ناخواسته با عدد معامله میکنند. مشکل از الگوریتم شروع شد، اما حالا به عادت فرهنگی تبدیل شده. بهجای گفتوگو، دنبال ترفندیم و بهجای ارائه ارزش، بهدنبال واکنشیم. و این دقیقاً جایی است که محتوا میمیرد.
البته نمیتوان همهی مسئولیت را بر گردن تولیدکنندههای محتوا انداخت. بخشی از این بحران، به رفتار مصرفکنندهها هم مربوط است. ما، به عنوان کاربران، اغلب بدون بازخورد واقعی، از محتوای باکیفیت استفاده میکنیم. کسی که محتوای ارزشمند تولید میکند، معمولاً بازخوردی نمیگیرد، اما یک ویدئوی سطحی با عنوان جذاب صدها کامنت و هزاران لایک دریافت میکند. وقتی سیستم تشویق به سطحیگری میکند، تعجبی ندارد که کیفیت سقوط کند.
بنابراین، راه اصلاح فقط «نه گفتن به ترندها» نیست؛ بلکه باید به تولیدکنندگانِ خوب، بازخورد و حمایت واقعی نشان داد. حتی یک نظر تحلیلی یا اشتراکگذاری هدفمند میتواند اثرگذارتر از صدها «کامنت کن تا بگم» باشد.
برای بازگرداندن تعادل، باید چند اصل ساده را دوباره جدی بگیریم:
ارزش پیش از تعامل
بهعنوان تولیدکننده: اگر چیزی برای گفتن داری، بدون شرط بگو. محتوا خودش راهش را پیدا میکند.
بهعنوان مخاطب: بهجای کامنتِ بیمعنی، بازخورد واقعی بده. حتی اگر یک جمله کوتاه باشد.
بهعنوان جامعه: باید به نقطهای برسیم که کیفیت را دوباره ارزش بدانیم، نه عدد را.
تعاملِ معنادار، نه مصنوعی
از مخاطب بخواه نظر بدهد، نقد کند یا تجربهاش را بنویسد، نه اینکه فقط یک کلمه تایپ کند. الگوریتم هم متوجه تفاوت میشود، چون محتوای کامنتها معنا دارد.
شفافیت در هدف
اگر قرار است محتوای بیشتر در دایرکت بفرستی، روشن بگو چرا. آموزش تکمیلی؟ فایل منبع؟ مشاوره؟ مخاطب حق دارد بداند چه میگیرد.
سواد رسانهای عمومی
باید یاد بگیریم که تعامل زیاد، نشانهی کیفیت نیست. شبکههای اجتماعی طوری طراحی شدهاند که زمان ما را ببلعند، نه الزاماً ما را آگاهتر کنند.
حمایت از تولیدکنندههای اصیل
لایک، اشتراکگذاری یا بازخورد واقعی برای محتوای ارزشمند، کمک میکند که این صداها گم نشوند.
گاهی با خودم فکر میکنم چرا اینقدر از این ترند عصبی میشوم؟ شاید چون حس میکنم شعور جمعیمان دارد ته میکشد. یا شاید بخاطر اینکه چندباری هم به عنوان مخاطب وارد این بازی شده باشم.
چون دیدن این همه پست بیمغز، که فقط دنبال عددند، مثل دیدن خیابانی است که پر از تابلوهای نئون باشد ولی هیچ مغازهای واقعاً باز نباشد.
ترند «این کلمه رو برام کامنت کن تا بگم» در ظاهر شوخی یا بازی است، اما در عمق خود، نماد یک بیماری فرهنگی است: وابستگی به میانبُر. ما یاد گرفتهایم برای دیده شدن، برای موفق شدن و حتی برای یاد گرفتن، راه کوتاهتر را انتخاب کنیم — حتی اگر آن راه به بیراهه منتهی شود.
من از این روند خستهام. واقعاً خسته. حاضرم صد بار بنویسم، حتی اگر یک نفر بخواند، ولی نه با فریبِ الگوریتم. اگر کسی واقعاً دنبال یادگیری است، پیدا میکند، میخواند و دنبال میکند — نه با اجبار، نه با کلمهی رمز.
شاید وقتش رسیده به جای اینکه «اکشن بگیریم» برای دیده شدن، عمل کنیم برای ارزشآفرینی. محتوا را نمیشود با کلک رشد داد. محتوا فقط با صداقت رشد میکند.
ما میتوانیم دوباره محتوا را از الگوریتم پس بگیریم. اما فقط وقتی که تصمیم بگیریم معنا را قربانیِ عدد نکنیم.
Sprout Social (2024). Social Media Algorithm Report: Engagement Metrics and Reach.
Wikipedia (2023). Engagement Bait.
Meta Transparency Center (2023). Community Integrity Reports.
PMC (2023). Social Drivers and Algorithmic Mechanisms on Digital Media.
Scientific American (2023). Social Media Algorithms Warp How People Learn from Each Other.
arXiv (2024). Examining Algorithmic Curation on Social Media.
arXiv (2023). Social Bots Sour Activist Sentiment.