مهرداد
مهرداد
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دوست دارم بنویسم؛حتی بدون سوژه!

امشب بعد از نزدیک به دوسال دلم خواست دوباره بنویسم...

هرچقدر فکر کردم موضوع و سوژه به ذهنم نیومد که شروع کنم ولی همچنان دلم میخواست که بنویسم...

شروع کردم به نوشتم،البته که نظر دل باید نسبت به هرچیزی ارجعیت داشته باشه، پس شروع کردم بنویسم...

شاید درمورد تلخی زندگی بنویسم، مثلا بگم هر روز بیشتر دلم برای بچگی تنگ میشه یا بنویسم که دیدن عکس های قدیمی ادم چقدر حالش و بهتر میکنه ،ولی نمیدونم حالمون بهتر میشه چون خاطرات گذشته یادآوری میشه یا وقتی توی عکس جوون تر بودن و میبینم کیف میکنیم! نمیدونم واقعا فقط میدونم که دوس دارم بنویسم...

شاید هم در مورد شیرینی امید بنویسم، مثلا بنویسم چقدر لذت داره ادم برنامه های آینده اش و مرور کنه ، ریزه کاری هاش و بررسی کنه ،چقدر کیف داره که توی ذهنت آینده ات میبینی که موفق شدی که برنده شدی،ولی جمله ی کلیشه ای که تابلو ایست, جلوی چشمم میاره اینه که همیشه همه چیز اونطور که ما فکر میکنیم پیش نمیره! چند خط نوشتم ولی هنوز حتی موضوع هم پیدا نکردم اما هنوزم دوس دارم بنویسم...

به نظرم بهترین سوژه برای نوشتنم همینه ! «بدون سوژه»

هممون تجربه کردیم که برای شروع کاری دنبال شرایط و پیشنیاز هاش گشتیم ، آخرش هم انقدر سخت به نظرمون اومده که حتی اصلا شروع نکردیم. امشب دیگه دوست نداشتم بازم جز این دسته آدم ها باشم پس بدون دلیل فقط شروع کردم چون دوست داشتم بنویسم...

شروعامیدانگیزههدفدوست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید