صدای زنگ تلفن برای بیدار شدن امروز با همه ی روز ها فرق میکنه.ساسان دیشب از ترس خواب موندن یک آهنگ جدید برای آلارم گوشی انتخاب کرده بود.نور آفتاب کم کم از لای پرده توری آبی رنگ به اتاق خالی از وسیله افتاده بود و سرمایی که از زیر پنجره به صورت ساسان میخورد در کنار گرمای تشک و پتوش ، خواب و براش لذت بخش کرده بود .به هر زوری که بود از خواب بیدار شد ،برق امید و از توی چشم های خواب آلودش راحت میشد دید. شوخی نبود که ۵ سال برای امروز دوندگی کرده بود،کلی خرج کرده بود و کلی سرش کلاه گذاشته بود ...
یه فنجان قهوه میتونه روز خوب و اون و عالی شروع کنه ،چمدان رو کنار درب گذاشت. باید خودش رو ساعت ۱۲ به فرودگاه میرسوند و الان تقریبا ساعت ۹ نیم بود و همه چیز داشت طبق برنامه پیش میرفت تا اینکه زنگ در به صدا در اومد.
این زنگ خونه اتفاقی خارج از برنامه بود ،ترس اتفاقات سال های قبل و کنسل شدن لحظه اخری با یه تماس یا یه ایمیل لعنتی استرس به جونش انداخت.ساسان با زانوهای لرزان اتاق خالی از وسیله رو به سمت درب طی میکرد هرچی به درب نزدیکتر میشد سرعتش کمتر و قدم هاش به هم نزدیک تر میشد.
نزدیک درب که رسید همزمان صدای زنگ، درب هم کوبیده شد.صدای باز شدن درب ساسان و به خودش اورد و یادش آورد با استفاده از ماهیچه ی گلوش میتونه آب دهنش و قورت بده.
پستچی پسر لاغر اندامی بود که صدای موزیک توی هنزفریش بیشتر از صدای خودش شنیده میشد.گفت داشتم میرفتم فکر میکردم خونه نیستید، بفرمایید نامه دارید.
ساسان نامه رو گرفت و به درب بسته تکیه کرد،فرستنده هومن؟ آقااای هومن؟ کسی به این اسم نمیشناخت.ولی باز هم همین که فهمیده بود نامه رو یه شخص براش فرستاده از استرسش کم کرده بود.
ساعت نزدیک به ده شده بود و ساسان همچنان به پاکت نامه خیره بود و توی ادم ها دنبال هومن میگشت.
بلاخره گوشه نامه رو با دندون پاره کرد، یه برگه ی از نامه کوچیک تر داخلش بود که خیلی مرتب و صاف تا خورده بود و با یک دست خط قشنگ تمام فضا های سفید برگه رو با نوشته پر کرده بود.
"سلام
امیدوارم که این نامه به دستت برسه، میدونم ریسک بزرگی کردم که توی قرن تکنولوژی برای مسافری که آماده مهاجرت میشه ،حرف های مهمم و به جای واتس آپ و تلگرام روی کاغذ نوشتم و پست کردم.
اگر منو شناخته باشی که میدونی برای من هنوزم حرف زدن با قلم کاغذ خوش آیند تره.
مطمئنم الان که اینو میخونی گوشات قرمز شده و داری به هومن فکر میکنی راستش اولش ترسیدم نامه به دست خودت نرسه گفتم اسم مرد باشه بهتره ولی بعدش گفتم فرقی نمیکنه بلاخره هرکس باشه نامه رو باز میکنه به هر حال دوست داشتم باعث گوش قرمز شدنت بشم و با اسمی که برای بچمون انتخاب کرده بودیم نامه بفرستم.
شنیدم داری برای همیشه از ایران میری، برات خیلی خوشحال شدم .اینو جدی میگم خصوصیات اخلاقی تو واقعا به جایی غیر از ایران تعلق داره. دوست داشتم اینجوری بعد از این همه سال باهات خداحافظی و کنم و اعتراف کنم که من هنوزم به شب آخر فکر میکنم . من احساس میکردم که اهدافمون مشترک نیست اصرارم برای جلو اومدن و ازدواج بهونه بود .واقعا دوستت داشتم ولی فکر میکردم کنار هم خوشبخت نمیشیم.
ترجیح دادم ناراحتت کنم تا ازمن دور بشی ، حالا با گذشت زمان ، اینکه الان پشیمون هستم یا نه ! اصلا درست فکر میکردم یا نه اهمیتی نداره. فقط برام مهم بود بدونی که منم دوست داشتم و تا همین الانم حواسم بهت بود .اما حالا توی زندگی جدیدت برات آرزوی بهترین ها رو میکنم و امیدوارم بعد از این اعتراف حال خودم بهتر بشه و به زندگی عادی برگردم. راستی هنوزم نامه هارو با دندون باز میکنی؟ به خاطر اینکه یه وقت نصف حرفام و نخوری مجبور شدم روی کاغذ کوچکتر بنویسم.امیدوارم که توی مسیر آینده ات به آرزوهات برسی.
خدانگهدارت
از طرف دوست دار گذشته تو"
از سر شدن پاهاش فهمید که ساعت ۱۱ نیم شده و اون هنوزم به نامه خیره است و به گذشته فکر میکنه. بلند شد و پاشو که هنوز گز گز میکرد روی زمین میکشید . روزی که به میثم کلید میداد که بعد از رفتنش کارای تحویل خونه رو انجام بده به این فکر میکرد که قراره چقدر مظلومانه برای همیشه ایران و ترک کنه اما الان فهمیده بود که هنوزم یک نفر اینجا هست که رفتن اون براش اهمیت داشته باشه .
تمام طول مسیر سرش و به شیشه تاکسی چسبونده بود و گذشتش و مرور که چه عرض کنم ،داشت شخم میزد. صدای علیرضا قربانی از ضبط پخش میشد و این ترکیب برای شاد ترین لحظات آدم هم سنگینه و چه برسه به حالا...
ساعت حدود ۱ ظهر شده بود که کارت پرواز گرفت و از بازرسی فرودگاه رد شد . حالا دیگه هیچ چیز مثل تصور ساسان از رفتن نبود ، هزار تا فکر توی سرش جولان میداد و اشک ها و لبخند های دیگران توی چشمش موج میزد.
روی صندلی نشست و غرق آدم ها شده بود . الحق که فرودگاه جای عجیبیه، تشخیص اینکه آدم ها خوشحال هستند یا ناراحت خیلی کار سختیه، هر لبخندی ته مایه ای از غم داره و هر قطره اشکی مزه ای از شوق.
"مسافران محترم پرواز ۸۵۳ ترک ایر به مقصد استانبول لطفا برای سوار شدن به گیت شماره ۶ مراجعه کنند."
شاید روزی یه اتفاق سرنوشتی و برای آدم رقم بزنه که اونو بدترین اتفاق دنیا بدونیم ، شاید هزار بار اون لحظه رو مرور کنیم تا دلیل و حکمتش و کشف کنیم. تمام زندگی مون رو جمع میکنیم که یا فراموشش کنیم یا ازش فرار کنیم. اما اخر سر دوباره یه جایی یه اتفاق دوباره دنیامون و تکون بده.
ساسان در حالی که روی مانیتور میخوند که پرواز شماره ۸۵۳ ترک ایر فرودگاه را به سمت استانبول ترک کرد.دسته زندگیش که توی یه چمدون جمع شده بود و بالا کشید و به سمت درب خروج برگشت.