وقتی تصویر تو را در نگارخانه دلم دیدم
تو در من جاری شدی
مات تابلو زیبای خلقتت شدم
که می درخشید
وقتی خورشید می رفت تا در دریا غرق شود
و آسمان بی ستاره و زمین بی مهتاب
تو خورشید و مهتابم شدی
که روشن کردی فانوس خیال مرا
و یادگاری ماندگاری نوشتم
که به تصویر کشیدی شعر مرا
و کلام در دستانم جان گرفت
معنی پیدا کرد
وکلامم شد ی درخواب وبیداریم بی پروا
وقتی چشمانت رنگ پاییزی می پاشید
در نگارخانه ی دلم
با بارانی از برگان هزاران رنگ
که نشسته بود بر سقف فصول من
از بارانی از عشق
که مرا می برد خروشان
و شیدایی را در من ترجمه میکرد
ببین من در انتظار
بهارانی که در واپسین هست
می مانم
اگر مجالی باشد
30 /95/1 (مهر)
مهرداد عسکری بهبهانی