به عنوان یه متخصص یا حتی یه شهروند دنبال تخصص سوالی که هر چند وقت یه بار به ذهنمون میرسه اینه که باید جمع کنیم بریم یا بمونیم و زندگی کنیم. مولفههایی زیادی توی این تصمیم نقش دارن. بهتره قبل از تصمیمگیری مطلوبیتهای مختلف شخصی خودمون رو لیست کنیم و بعد از سبک سنگین کردن، اقدام کنیم.
فاکتورهای احساسی، ملی، اقتصادی، سیاسی و ... ضریب اهمیت متفاوتی واسه هر کس دارن و صادر کردن حکم نهایی رفتن یا موندن، به شکل کلی، سادهلوحانه به نظر میرسه. حتی خود این فاکتورها برای هر شخص هم میتونه روز به روز یا هفته به هفته تغییر کنه و کفه ترازو رو سمت رفتن یا موندن سنگینتر کنه.
اینجا قصد دارم با بررسی دادهها و مشاهدات، بعضی از باورهای پیرامون مهاجرت و موندن تو ایران رو بازخوانی کنم. آخرش هم نتیجهای نمیگیرم. نسخهپیچی تو این مساله پیچیده کار من نیست.
موفقیت مفهومی شناوره و تعریفش تو ذهن هر شخص یا گروه، متفاوته. برای یکی پیدا کردن شغلی با درآمد بالا موفقیت محسوب میشه. برای کسی خوشحال کردن کسی که دوستش داره، یکی ادامه تحصیل تو یه دانشگاه معتبر، یکی آزادی بیان و ... اما این وسط افرادی هستن که صرف زندگی کردن تو یه منطقه جغرافیایی رو شکست یا پیروزی میدونن. کاری با درست یا غلط بودن دیدگاهشون نداریم اما درک اینکه این مؤلفهها برای هر کس ضریب و ارزش متفاوتی داره و بعضی میتونن و میخوان بدون مهاجرت هم احساس موفقیت کنن، خیلی پیچیده نیست.
اگه مؤلفهای مثل تحصیل تو دانشگاههای برتر دنیا یا کار تو ابرشرکتها واسهتون موفقیت محسوب میشه، مهاجرت پلی واسه رسیدن بهش محسوب میشه و به تنهایی سهم خاصی از موفقیت رو به دوش نمیکشه.
مقالهای که سال ۲۰۰۵ درباره مهاجران ایرانی در کانادا منتشر شده نشون میده که حدود ۴۲ درصد مهاجران ایرانی بدون تخصص دانشگاهی خاصی (پایان دبیرستان یا کمتر از اون) به زندگیشون در کانادا ادامه دادن. همچنین حدود ۳۵ درصدشون تو یک سال مشخص بیکار بودن و حدود ۳۵ درصد دیگه کار پاره وقت داشتن، یعنی تقریبا ۷۰ درصد مهاجران ایرانی به کانادا تو یک سال مشخص حتی کار ثابت نداشتن. البته این دادهها در مقایسه با کاناداییهای غیرمهاجر معنای بیشتری پیدا میکنه که به نظر میرسه سهم ایرانیهای مهاجر بیشتر از بقیه بوده.
صرف نظر از اینکه تعریف فرد نخبه چی هست به نظر میاد مفهوم این واژه در کنار خیلی از واژههای دیگه تو کشور ما دچار تحول شده و از کاربرد درستش فاصله گرفته. مهاجرت از کشور برای کار تو یه شرکت یا تحصیل تو یک دانشگاه به معنای نخبگی نیست و صرفا به معنای تغییر شرایط برای رسیدن احساس موفقیته. در واقع رابطه علت و معلولی سادهای اینجا وجود داره که به دلایل نامعلوم، علت و معلولش مخدوش شده. نخبهها هم مهاجرت میکنن اما مهاجرت کردن هرگز مساوی نخبه بودن نیست.
مقالهای که سال ۲۰۱۷ درباره وضعیت اجتماعی مهاجران ایرانی به اروپای غربی منتشر شده، نشون میده بحران هویت و دشواری همفرهنگ شدن با کشور مقصد، سالها گریبانگیر مهاجران باقی مونده و حتی تا ۳۰ سال بعد از مهاجرت هم تغییر چندانی نکرده.
دغدغههایی مثل «اکثرا من رو به عنوان مهاجر عرب میشناسن»، «ایرانیهای مهاجر دیگه من رو جزیی از خودشون نمیدونن»، «احساس میکنم ساکنین اصلی به ارزشهای فرهنگی من احترام نمیذارن» و ... تا سالها با مهاجران باقی میمونن.
این مقالهها و مقالههای مشابهاش نکات جالب دیگهای رو درباره مهاجرت در اختیارمون میذارن که مطالعهاش رو به خودتون واگذار میکنم.
خیلی از ما فکر میکنیم مهاجرت کردن یا نکردن یه جور بیانیه سیاسی دادنه. این نگاه صفر و یکی ما رو تو دام یه آفت بزرگ میندازه. برچسب زدن به آدما و نیتهاشون. این روزا نمیشه کاری کرد که بلافاصله روت برچسب خاصی نخوره. رشد سوشال مدیا و نرمال شدن سایبربولی هم تو این داستان نقش پررنگی داره.
با همین دیدگاه «یا با ما، یا بر ما» دو قطبی عجیبی بین کسایی که مهاجرت کردن و کسایی که موندن شکل گرفته. داخل همین دو قطبی باز میشه گروههای دیگهای رو پیدا کرد که در حال برچسب زدن به همدیگه (صرفا به خاطر تصمیمشون برای انتخاب مسیر به سمت احساس موفقیت) هستن.
قبل از اینکه تو این دام بیفتیم در نظر بگیریم که سیاست تنها یک عامل از مجموعه عواملی هست که منجر به تصمیم برای مهاجرت میشه. ربط دادن همه چیز و همه کس به این یه عامل سادهسازی بیمورد مسالهای بسیار پیچیده است.